نویسنده: دکتر نادیا صبوری
کمونیسم و نقد روانکاوی در فرانسه
در سال 1939، پولیتزر در مقالهای تحت عنوان «La fin de la psychanalyse» (پایان روانکاوی) در مجله کمونیستی La Pensée با نام مستعار دبلیو موریس، فروید را متهم کرد که از نظر فلسفی سردرگم است زیرا کاربرد روانکاوی را در توجیه تاریخ اجتماعی ناکافی میدانست. او احتمالا برخی آثار فروید را خوانده بود و نه همه آنها را و نظریههای مختلف مانند روانشناسی جمعی یونگ، روانشناسی تودهای رایش و دیگر تلاشهای روانکاوی برای تحلیل تاریخ را در یک مقوله فریبنده ادغام کرده بود.
او روانکاوی را ارتجاعی و تاریکاندیشانه توصیف کرد و با تقلیل ضمنی نظریههای فروید و ناخودآگاه، آن را در قالب الگوهای نژادی و جنسیتی تفسیر کرد.
پس از جنگ در سال 1949، حزب کمونیست فرانسه در محکومیت روانکاوی پیش رفت و آن را به عنوان یک ایدئولوژی ارتجاعی در خدمت امپریالیسم آمریکا قلمداد کرد.
موقعیت روانکاوی در فرانسه
روانکاوی در فرانسه عمدتا از طریق پزشکی، ادبیات و کمی هم به واسطه جنبشهای کارگری یا حزب کمونیست جریان پیدا کرد. حزب کمونیست عمدتا اعضای طبقه کارگر، صنعتگران، معلمان، کارمندان خردسال و روشنفکران را جذب میکرد و نویسندگانی مانند سورئالیستها که به فروید علاقهمند بودند از حزب کنار گذاشته میشدند.
کرول در فرانسه کسی بود که از کارهای ژک لکان، بهویژه تز او در مورد روانپریشی پارانوئید که از یک رویکرد بالینی دقیق پیروی میکرد، حمایت کرد و آن را «سایکودیالکتیک» نامید.
کرول زندگی متناقضی داشت و با تضادهای شخصی و سیاسی، همجنسگرایی سرکوب شده و روابط پرآشوبش با حزب کمونیست و جنبش سوررئالیست دست و پنجه نرم میکرد. او در نوشتههایش دیدگاه سرنوشتساز خود را بیان کرد که درنهایت در خودکشی او موثر واقع شد.
در سال 1924، گروهی از فیلسوفان جوان در پاریس، از جمله ژرژ پولیتزر و هانری والون، گروهی را تشکیل دادند که به دلیل تفکر نوآورانه و آمیزهای از معنویت و انسانگرایی معروف بود. آنها از فلسفه آکادمیک سنتی فرانسه انتقاد داشتند و آن را به چالش کشیدند و در پی تغییر آن بودند.
این گروه مجلهای به نام Philosophies منتشر کرد که مواضع سیاسی روشنی علیه جنگ، میهن پرستی، شوونیسم، ارزشهای طبقه متوسط و استعمار داشت.
هیچ یک از اعضای گروه در ابتدای شکلگیری، به مارکسیسم پایبند نبودند. با این حال، ارزش زدایی از فلسفه سنتی آکادمیک باعث شد که آن را منسوخ بدانند و تلاش کنند در کنشهای سیاسی و محافل ادبی شرکت نمایند.
آنها تئوری «لحظههای حاصلخیز» را گسترش دادند که در نهایت آنها را به سمت مبارزات ملموس حزب کمونیست کشاند. این جنبش تغییرات بعدی در فلسفه فرانسه، از جمله ظهور اگزیستانسیالیسم و نفوذ هگلیسم از طریق آموزههای الکساندر کوژو را بنیان نهادند.
پیر مورهنگ بعد عرفان را به این گروه القا کرد و لنین را به خاطر ایمان انقلابیاش تحسین میکرد؛ خود را جانشین مسیح و مارکس میدانست. عرفان این گروه با نگرانیهای روشنفکران کاتولیک در مورد شکاف دین و علم در تضاد بود. اکثر اعضای گروه فیلسوفان یهودی بودند!
هویت یهودی نواندیشان فرانسه
همه اعضای گروه فیلسوفان به جز هانری لوفور یهودی بودند. قابل ذکر است که در آن زمان ایده همسانسازی در فرانسه رایج بود و قرار نبود کسی هویت اعتقادی متفاوتی داشته باشد. وقتی جنبش کمونیستی فرانسه موضع ضد صهیونیستی اتخاذ کرده بود، مورهنگ علنا با آن به مبارزه برخواست.
سرانجام، تلاشها و ایدههای گروه فیلسوفان فرانسه، تحولات مختلفی در فرانسه به وجود آورد که بعدها اگزیستانسیالیسم را پرورش داد و بر اندیشه سیاسی و فلسفی مدرن آن زمان تأثیر گذاشت.
در سال 1925 پاپ پیوس یازدهم، رییس کلیسای رم رسما اعلام کرد که بزرگترین رسوایی قرن گذشته، از دست دادن طبقه کارگر توسط کلیسا بود. در آن زمان، حزب کمونیست فرانسه که بسیاری از آنها پیشینه کاتولیک یا پروتستان داشتند در حال کسب قدرت بود و حکومت نیز تحت سلطه جمهوری خواهان ضد کلیسا قرار داشت. در نهایت گسست آنها از مذهب سنتی، منجر به بیخدایی نشد بلکه نوع جدیدی از گرایش دینی را پدید آورد و آن هم ایمان به کمونیسم بود.
کمونیسم به عنوان یک دین جدید
پیوستن به کمونیسم به یک تغییر مذهب تشبیه شد تا جایی که هویت انقلابی مبارزان، تاریخ فردی آنها را رقم زد. کمونیسم در این دوره ساده و بوروکراتیزه شد و عمق نظری و فلسفیای را که ابتدا توسط مارکس و لنین پایهگذاری شده بود از دست داد. آنها تاریخ فردی، دین و فرهنگ متفاوت خود را کنار گذاشتند و تلاش کردند هویت جمعی جدیدی که عملکردی مشابه تغییر دین داشت را بپذیرند. یکی از مصادیق آن ظهور دگرگونیهایی بود که در محافل کاتولیک بروز پیدا کرد.
اما در این میان، فروید که در این چرخه تغییر دین گرفتار نشده بود توانست رفتارها و نگرشهای مذهبی را به وضوح توصیف کند. با این حال، خود روانکاوی از طریق انجمن بینالمللی روانکاوی (IPA) به موازات کمینترن[1] (اینترنشنال کمونیست) شروع به شبیه شدن به یک دین جدید کرد.
کمینترن در تاریخ جنبش روانکاوی و در قلب تضادهای درون جامعه یهودی وین در پایان قرن نوزدهم و به طور کلیتر در مواجهه با ظهور یهودستیزی از یک سو و صهیونیسم از سوی دیگر نقشی اساسی ایفا کرد.
جنبشهای فکری و مذهبی
بین سالهای 1925 تا 1935 دوباره معنویات و توجه به مذاهب اهمیت پیدا کرد. در این دوران مجله اسپریت توسط امانوئل مونیر و با مشارکت مخفیانه مارتین تأسیس شد که به دنبال فرم جدیدی از مسیحیت بود.
تمرکز اسپریت بر گردآوری افراد مختلف مسیحی و آزاداندیش در جهت مدرن کردن مسیحیت و جدا کردن آن از نهادهای مرتبط با کلیسا بود.
فیلسوفان در مقابل اسپریت
بنیانگذاران اسپریت اومانیستهایی بودند که بدون انکار ریشههای مسیحی خود در پی نوعی مسیحیت مترقی، لیبرال و اجتماعی بودند. درمقابل، فیلسوفان به عنوان تبعیدیهای فکری، بدون وابستگی به کلیسا عرفان را بر اومانیسم ترجیح دادند و درنهایت به مارکسیسم که در آن زمان گرایشی انقلابی تلقی میشد روی آوردند.
در مجموع این دوره شاهد تعامل پیچیدهای از جنبشهای مذهبی، سیاسی و فکری بود. حزب کمونیست افراد را از طریق یک فرآیند شبه مذهبی به خود جذب کرد در حالی که روشنفکران کاتولیک به دنبال تجدید و مدرن کردن ایمان خود بودند.
محافل مترقی کاتولیک در دوران بین دو جنگ علاقه چندانی به روانکاوی نشان نمی دادند، به جز موارد نادری مانند آبه پل جوری و ژول مونچانین که تلاقی منحصر به فردی با ایدههای فرویدی داشتند.
فیلسوفان 1924 به شورشی عرفانی و الهامگرفته از مارکسیست متمایل شدند، در حالی که هدف گروه اسپریت آشتی دادن مسیحیت با ارزشهای مدرن و مترقی، ایجاد فضای جدیدی برای رشد معنوی و فکری در فرانسه بود.
[1] Comintern