نویسنده: دکتر نادیا صبوری
روانکاوی علمی است که روش تحقیق خودش را دارد؛ جستجوی حقیقتی که امکان دسترسی به آن از طریق هیچ روش دیگری ممکن نیست. روانکاوی برای رسیدن به این حقیقت، بر تفسیر و تحلیل زبان، نمادها و ناخودآگاه متمرکز است تا روشهای تجربی یا آزمایشگاهی.
حقیقت در روانکاوی به «حقیقت سوژه» یا معناهای پنهان در ناخودآگاه مربوط است. همانطور که لکان میگوید: «حقیقت ساختاری مشابه زبان دارد.» در نتیجه حقیقت امری نسبی و مرتبط با تجربه روانی فرد است، برعکس تعریفی که روشهای تجربی از حقیقت بهعنوان یک واقعیت عینی و جهانشمول ارائه میدهند که از روشهای تجربی به دست میآید.
پوزیتیویسم (Positivism) یک رویکرد فلسفی است که تاکید میکند دانش معتبر تنها از طریق مشاهده تجربی و تحلیل علمی حاصل میشود. این دیدگاه بر پایه این ایده استوار است که جهان میتواند بهصورت عینی و بدون تاثیرگذاری ارزشها، باورها یا ذهنیت افراد مورد مطالعه قرار گیرد. پوزیتیویسم که ریشه در فلسفه علم دارد، در قرن 19 توسط فیلسوف فرانسوی اگوست کنت توسعه یافت. این رویکرد بر این باور است که پدیدههایی که قابل مشاهده یا اندازهگیری نیستند (مانند احساسات یا ارزشها)، خارج از محدوده علم قرار میگیرند و حقیقت علمی مستقل از ذهنیت یا تفسیر انسانی است.
پوزیتیویسم، مباحث فلسفی که به مفاهیم انتزاعی یا غیرقابل مشاهده میپردازند را بیفایده و غیرعلمی میداند. در این روش تنها مشاهده، فرضیهسازی، آزمایش، و تایید تجربی است که مهم است و آزمایشهای قابل تکرار اهمیت ویژهای در اعتباربخشی به دانش دارند.
اگوست کنت، پوزیتیویسم را به عنوان مرحله نهایی در تکامل دانش بشری معرفی کرد و سه مرحله زیر را برای توسعه فکری بشر در نظر گرفت:
- مرحله الهیاتی: جهان و پدیدههای آن از طریق نیروهای ماوراءالطبیعه توضیح داده میشوند.
- مرحله متافیزیکی: پدیدهها بهجای نیروهای الهی، با مفاهیم انتزاعی و فلسفی توضیح داده میشوند.
- مرحله علمی (یا پوزیتیو): دانش مبتنی بر مشاهده، تجربه و قوانین علمی است.
محدودیتهای پوزیتیویسم:
نادیدهگرفتن ابعاد انسانی و ذهنی: پوزیتیویسم نمیتواند بهطور کامل مفاهیمی مانند معنای انسانی، اخلاق، یا ارزشها را توضیح دهد زیرا این مفاهیم اغلب غیرقابل اندازهگیری هستند.
تاثیر ذهنیت پژوهشگر: حتی در علوم طبیعی نیز عینیت مطلق امکانپذیر نیست، زیرا پژوهشگران تحت تاثیر فرهنگ، تاریخ و پیشفرضهای خود هستند.
عدم توانایی در بررسی مسائل متافیزیکی یا فلسفی: پوزیتیویسم، موضوعات مهمی مانند وجود خالق، معنای زندگی یا ساختارهای بنیادی واقعیت انسانی را غیرعلمی میداند و آنها را نادیده میگیرد.
جایگاه محدود در علوم اجتماعی: در علوم اجتماعی و انسانی که بیشتر با مفاهیم پیچیده و ذهنی سروکار دارند، روشهای صرفا پوزیتیویستی ممکن کافی نیست.
درواقع پوزیتیویسم میخواهد در علوم انسانی و اجتماعی با همان روشهای علمی مشابه علوم طبیعی برای تحلیل پدیدهها عمل کند. به عبارتی دادهها را کمی کند (مانند نرخ جرموجنایت یا میزان تحصیلات) و از طریق تحلیل آماری، الگوها و قوانین عمومی را کشف کند. اما این رویکرد به دلیل نادیدهگرفتن جنبههای کیفی و معنایی زندگی انسانی، با انتقادات و کاستیهای زیادی مواجه شده است.
روانکاوی بهعنوان یک مکتب روانشناختی بر اساس مشاهده و تحلیل تجربیات انسانی در همه ابعاد آن توسعه یافته است. برعکس علوم تجربی که بر پایه ابژکتیویته بنا شدهاند و تلاش میکنند یافتههای خود را بهطور عینی تکرارپذیر کنند.
لکان بهشدت پوزیتیویسم را نقد کرده و تاکید میکند که روانکاوی به «حقیقت سوژه» میپردازد، نه به حقیقت جهان فیزیکی.
روانکاوی بهعنوان یک گفتمان، مفاهیم و روشهایی ارائه میدهد که فراتر از درمان فردی عمل میکنند و میتوانند در زمینههای مختلف اجتماعی، فرهنگی، هنری و سیاسی به کار گرفته شوند. روانکاوی بر تحلیل زبان، ساختارهای اجتماعی و نظامهای معنا تأکید دارد. این مفاهیم میتوانند در تحلیل گفتمانهای فرهنگی، نقد پویاییهای اجتماعی و سیاسی به کار گرفته شوند.
حقیقت کارکردی توتمی است!
لکان در سمینار یازدهم خود به عبارت «حقیقت کارکردی توتمی است!» از کلود لوی استراوس اشاره میکند. کارکرد توتمی یک نوع کارکرد اولیه و بنیادین در جوامع انسانی است که به ایجاد ساختار اجتماعی و نمادین آنها کمک کرده است. در نظریه کلود لوی استراوس، توتمیسم به عنوان یک سیستم طبقهبندی و دستهبندی عمل میکند که از طریق آن، گروههای انسانی روابط خود را با دنیای طبیعی و دیگر موجودات (حیوانات، گیاهان، و غیره) از طریق نمادها و توتمها بهعنوان نمادهایی از گروههای خاص یا اجداد آنها، درک میکنند.
لوی استراوس این کارکرد توتمی را با توجه به ساختارهای زبانی و نشانهای توضیح میدهد. او معتقد است که توتمیسم در اصل، نقش یک سیستم نشانه شناختی را ایفا میکند که روابط بین افراد و گروهها را سازماندهی و طبقهبندی میکند، مشابه نحوهای که زبان ساختار یافته و معنای خود را از روابط میان نشانهها میگیرد.
لکان در این سمینار میگوید: «قبل از آنکه روابط انسانی به طور دقیق برقرار شوند، برخی از روابط از پیش تعیین شدهاند. این روابط از هر آنچه طبیعت میتواند آن را پشتیبانی کند برگرفته شده است _پشتیبانیهایی که در تمهایی از تضاد سازماندهی شدهاند. طبیعت_باید از این کلمه استفاده کنم_دالها (signifiers) را فراهم میکند و این دالها روابط انسانی را بهطور خلاقانهای سازماندهی میکنند، به آنها ساختار داده و آنها را شکل میدهند.»
در روانکاوی دال به کلمه یا علامتی اطلاق میشود که معنای آن بهطور مستقیم از طریق ارتباط با مدلول (signified)، یعنی معنای مورد نظر تعیین نمیشود. در عوض، دال از طریق شبکهای از روابط با سایر دالها معنا پیدا میکند. این مفهوم با توجه به ساز و کار ناخودآگاه مورد تأکید قرار دارد.
لکان بر این باور بود که ناخودآگاه یک ساختار زبانی است که در آن دالها به صورت نشانههایی عمل میکنند که هیچ ارتباط مستقیمی با معنای خاصی ندارند. بلکه معنای هر دال تنها از طریق رابطهاش با دالهای دیگر در یک شبکه بهوجود میآید. بنابراین، معنا یک پدیده سیال و دائما در حال تغییر است که هیچ نقطه ثابتی ندارد و همیشه از طریق روابط با دیگر دالها تعریف میشود و از این طریق، تجربههای ذهنی، اضطرابها، آرزوها و کنشهای انسانی را شکل میدهند.
به عنوان مثال «پدر» یک دال است. معنای دال پدر، تنها به خود کلمه «پدر» محدود نمیشود، بلکه بستگی به تجربیات و روابط هر فرد با پدر، تأثیرات فرهنگی و اجتماعی از مفهوم پدر و ارتباطهای زبانی در ذهن هر فرد دارد.
از منظر روانکاوی، وقتی کلمه «پدر» را در یک شبکه از دالهای دیگر قرار دهیم، معنای آن تغییر میکند. به طور مثال، برای فردی ممکن است «پدر» به معنای حمایت و عشق باشد درحالیکه برای فرد دیگری ممکن است نشاندهنده ترس یا سرکوب باشد. این وابستگی به دالهای دیگر است که به کلمه «پدر» معنای خاص میدهد.
ممکن است سوژه بیخبر از این که از کلمه «پدر» به صورت ناخودآگاه در ارتباط با ترس یا اضطرابهای خاص خود استفاده کرده است، به این کلمه واکنش نشان دهد. به عبارت دیگر، ارتباط میان دالها و تجربهها و احساسات ناخودآگاه فرد به شکلی است که خود فرد ممکن است از آن بیاطلاع باشد، اما این شبکه از دالها معنای خاصی را در ناخودآگاه او میسازند.
اما لکان به ارتباط میان طبیعت، دالها و ساختارهای انسانی اشاره میکند تابگوید قبل از آنکه روابط انسانی بهطور آگاهانه یا دقیق برقرار شوند، زمینههای این روابط از طریق ساختارهای نشانهای یا مفاهیم اولیه تعیین شدهاند. به این معنا که طبیعت بهطور ضمنی و پیش از هر ساختار اجتماعی یا انسانی خاص، دالهایی را فراهم میکند که میتوانند روابط انسانی را شکل دهند و سازماندهی کنند و در نهایت به ساختارهای پیچیدهتری تبدیل میشوند.
از نظر لکان، این دالها نه بهطور ساده بلکه در سطوح پیشآگاهی و ساختاری و قبل از اینکه سوژه خود را بهعنوان یک موجود اندیشنده شناسایی کند، از طریق تفاوتها و تضادها با یکدیگر ارتباط پیدا میکنند و این تضادها اساس ساختارهای اجتماعی و روانی انسانها را تشکیل میدهند و بعدها به شکلی پیچیدهتر در جوامع انسانی و روابط فردی ظاهر میشوند.
درواقع پیش از تفکر و آگاهی کامل از هویت فرد، شناخت از خود و جایگاه فردی در دنیای اجتماعی و فرهنگی، ابتدا از طریق ساختارهای ابتدایی مانند شمارش و سازماندهی دالها صورت میگیرد و بعدا فرد میتواند خود را بهعنوان سوژهای مستقل و هویتمند شناسایی میکند. و از این رو است که زبانشناسی به عنوان یک مدل مهم برای درک ساختار ناخودآگاه بهکار میرود.
ناخودآگاه و تفکر اولیه و ثانویه
تفکر اولیه دزر روانکاوی، به فرایندهای ذهنیای اشاره دارد که در ناخودآگاه انسان عمل میکنند و غالبا با اصول منطقی و قوانین واقعیت هماهنگ نیستند. این نوع تفکر بیشتر با میل، تخیل و آرزوهای ناخودآگاه در ارتباطاند و معمولا در خوابها، فانتزیها و علائم رواننژندی (neurotic symptoms) مشاهده میشود.
این مفهوم که نزد فروید نقش کلیدی دارد، در مقابل تفکر ثانویه قرار میگیرد که با منطق، واقعیت، و قوانین زبان مرتبط است. تفکر اولیه بر اساس اصل لذت عمل میکند، به این معنا که هدف اصلی آن دستیابی به لذت و اجتناب از درد است حتی اگر این اهداف غیرواقعی باشند. رویا بهترین نمونه بازنمایی تفکر اولیه است که بر اساس تراکم (Condensation) و جابجایی (Displacement) عمل میکند.
در تراکم، ایدهها یا تصورات مختلف در یک تصویر یا فکر ادغام میشوند و در جابجایی انرژی روانی از یک فکر یا ابژه به فکر یا ابژهای دیگر منتقل میشود.
تفکر اولیه نیازی به منطق یا انسجام ندارد و آنجا تناقضها به راحتی میتوانند همزیستی داشته باشند. همچنین تفکر اولیه بیزمان است و نمیتواند میان گذشته، حال و آینده تمایز قائل شود.
تفکر ثانویه نمایانگر فرایندهای ذهنی آگاهانه و منطقی است که تحت کنترل اصل واقعیت قرار دارند. این نوع تفکر در خدمت سازگاری با دنیای بیرونی و حل مسائل به شکل عملی و منطقی است. تفکر ثانویه به تفکر منطقی، تجزیهوتحلیل و برنامهریزی میپردازد و قوانین و محدودیتهای دنیای بیرونی را درک میکند. افکار در تفکر ثانویه انسجام دارند و بر اساس یک ساختار منطقی پیش میروند، زمان را میفهمند و گذشته، حال و آینده را تفکیک میکند.
متافور، فرایندی تراکمی دارد
فروید واژه آلمانی Verdichtung که به معنای تراکم یا چگالش است را بهعنوان یکی از فرایندهای اصلی در شکلگیری رویا معرفی کرد که معادل انگلیسیاش Condensation است و به فرایندی اشاره دارد که در آن چندین اندیشه، خاطره یا میل ناخودآگاه با یکدیگر ترکیب شده و در قالب یک تصویر یا نماد فشرده و متراکم در رویا ظاهر میشوند.
این فشردهسازی باعث میشود که معانی مختلف در یک عنصر رویا به طور همزمان وجود داشته باشند. به بیان دیگر، یک تصویر در رویا میتواند نماینده چندین مفهوم یا خاطره متفاوت باشد.
فروید این مفهوم را به طور گسترده در کتاب «تفسیر رویا» (Die Traumdeutung) که در سال ۱۹۰۰ منتشر شد، شرح داده است. او در این اثر، تراکم را بهعنوان یکی از دو فرایند اصلی کار رویا (dream-work) مطرح میکند. فرایند دوم Verschiebung به معنای جابجایی یا جایگزینی (Displacement) است.
تراکم در رویا به این معنا است که عناصر متعدد ذهنی با هم ترکیب میشوند و در یک تصویر فشرده رویایی نمایان میشوند. برای مثال، ممکن است چهرهای که در رویا دیده میشود ترکیبی از ویژگیهای چند فرد مختلف باشد.
این فرایند باعث میشود که رویاها معانی چندلایه و پیچیدهای داشته باشند و برای درک آنها نیاز به تفسیر دقیق باشد.
فرض کنید فردی در خواب یک خانه قدیمی میبیند که همزمان یادآور خانه دوران کودکی، محل کار قدیمی و مکانی از یک فیلم است. این خانه در رویا حاصل تراکم است، زیرا چندین خاطره و احساس در یک تصویر واحد ترکیب شدهاند.
در روانکاوی، تراکم ویژگی فرایند تفکر نخستین است که کنشی بدون مرز دارد و زمان و مکان و منطق در آن اهمیتی ندارد. استعاره (Metaphor) هم در روان انسان تراکمی عمل میکند و ممکن است یک واژه حاوی معانی چندلایه و یا پیچیده باشد مانند جمله «او قلبی از طلا دارد!»
شبکه های اجتماعی مرکز روانشناختی رهیاب: کانال تلگرام مرکز مشاوره رهیاب – صفحه اینستاگرام مرکز مشاوره رهیاب