خودشیفتگی از آینهها آغاز میشود، از مادر بازتاب دهندهای که با چشمان درخشان و لبخند پاسخگوی خود، شادی و شعف نوزادش را منعکس میکند. ما همه مبهوت آینهایم، اما وقتی به آینه خیره میشویم چه میبینیم و به چه کسی نگاه میکنیم؟ آیا آنچه میبینیم بیگانه به نظر میآید؟
عبارت خودشیفتگی را میتوان به چند شیوه مشخص و مجزا به کار برد. خودشیفتگی در مفهوم غیر تخصصی آن مترادف با خود-محوری یا دلمشغولی با خود است و به درستی و در توصیف کسانی به کار میرود که محاوراتشان مملو از ضمیر «من» است.
چارلز رایکرافت مینویسد که خود شیفتگی گونهای از اصالت من است؛ یعنی گرایش به درک خود به مثابه نقطه مرجعی که نفس تجربه، حول آن شکل میگیرد و نظم مییابد. در این معنا که کشف این نکته که ما تنها نمونه موجود در کائنات نیستیم و جهان تنها و تنها به خاطر نفع شخصی ما پدید نیامده، متضمن شکست خودشیفتگی است.
آراء روانکاوانه در باب خودشیفتگی
آراء روانکاوانه در باب خودشیفتگی زیر سه عنوان متمایز قرار میگیرد: خودشیفتگی لیبیدویی، خودشیفتگی مخرب و خودشیفتگی سالم. زیگموند فروید خودشیفتگی اولیه را مرحله تحولی بهنجاری میدانست که طی آن نوزاد، با خرسندی و مسرت، تنها و تنها در بند خود است. این مرحله پیش درآمدی بر روابط موضوعی و بروز ظرفیت برقراری رابطه با دیگران یا به عبارتی سرمایهگذاری لیبیدو روی دیگران است.
فروید معتقد بود که افراد پارانوئید یا اسکیزوفرنیک معمولا در مواجه با فقدان، به وضعیتی مبنی بر«خودشیفتگی ثانویه» واپسروی میکنند که طی آن لیبیدو از دنیای بیرونی بر داشته شده و مجددا بر خود این افراد و بدنهایشان سرمایهگذاری میشود. رانلد بریتن این حالت عقبنشینی روانی به خود را «خودشیفتگی لیبیدویی» میخواند. در عوض کارل آبراهام و پس از او ملانی کلاین بر ابعاد مخرب خود شیفتگی تاکید دارند که حسب آن، فرد خودشیفته به نحوی مرضی نسبت به ابژه رشک میورزد، از آن نفرت دارد و فعالانه میکوشد تا ابژه را که همان دیگری است از میان ببرد.
سومین رویکرد روانکاوانه به خودشیفتگی با مکتب روانشناسی خود هاینز کوهات گره خورده است. کوهات خودشیفتگی (یا خود دوست داری) و عشق به ابژه را نه در طول یک پیوستار، که در قالب دو خط تحولی متمایز میدید. تاکید او بر بعد سالم خودشیفتگی بود و پدیدههایی نظیر عشق و ستایش والدین نسبت به فرزندانشان، شور و شعف کودک نسبت به خود و دنیای خود و آمال و امیدها و آرمان های معمول و بهنجار را، متعلق به ساحت خودشیفتگی مثبت میدانست. خودشیفتگی ثانویه اغلب حاصل نادیده گرفته شدن از سوی والدین یا غفلت و سوء استفاده از جانب آنهاست.
میتوان بدیهیترین نمونه خودشیفتگی ضروری را در تحسین و غروری سراغ کرد که والدین، معمولا نسبت به فرزندانشان حس میکنند که برای رشد عزت نفس کودکان ضرورت تام دارد. عشق والدین که بسیار تاثیرگذار و در بطن خود بسیار کودکانه است، چیزی نیست جز تولد دوباره خودشیفتگی والدین.
البته اغلب والدین میتوانند سرمایهگذاری خودشیفتهوار عنان گسیخته خود را با چاشنی واقعگرایی تعدیل کنند. میتوانند فرزندان خود را به مثابه موجوداتی مجزا ببینند که برنامههای خود را دارند و رسالتشان، صرفا برآورده کردن آمال و اهداف والدین نیست.
با این حال هستند کسانی که نمیتوانند درباره فرزندانشان حرف نزنند، گوش دادن به حرفهای والدینی از این دست، شنونده را به نوعی رشک و البته ملال دچار میکند. آنها که کلامشان عمدتا در قبضه تفاخر به دستاوردها و ثروت خودشان و افراد مهم و قدرتمندی است که می شناسند، معمولا در پی آن هستند تا با کارهایی از این دست، احساس بیارزشی و حقارت خود را جبران کنند. گفتمان چنین کسانی سرشار از «من» ، «به من» و «برای من» است، برجستهترین نیازشان حضور در مرکز صحنه است اما به زندگی و واکنش مخاطبان خود علاقه مشهودی نشان نمیدهند. این افراد میتوانند رشک و حسد را به دل این و آن بیندازند.
آبراهام در مقالهای که نخستین بار در سال 1922 منتشر شد، بر «خودشیفتگی منفی» تمرکز یافت که حسب آن، افراد به شکلی بس تناقض آمیز، نه به نوعی خودپسندی علاج ناپذیر، که به نوعی نارضایتی اضطراب آمیز همیشگی نسبت به خود دچارند. مصداق خودشیفتگی در این «خودشیفتگان منفی» این است که این افراد همانقدر در بند خودند که همتایان خودبزرگبینشان، اما در عوضِ خود دوست داری، غرق در نفرت از خویشاند! برای این بیماران خود آرمانی چنان از خود آرمانی دور است که تلاش برای تقرب به آن امری بیهوده به نظر می رسد.
خود آرمانی در خودشیفتگی
خود آرمانی دورتر از آنی است که حتی بشود به آن فکر کرد. این خودشیفتگی منفی اغلب در سوپرایگویی خشن و تندخو ریشه دارد که از سختگیریهای والدین و درونیسازی این سختگیریها منشعب میشود.
حقیقت مرگ، ضربه نهایی به خودشیفتگی ما است؛ کنار آمدن با مرگ از نشانههای بلوغ و خرد است. از نظر کوهات حل و فصل موفقیت آمیز مسئله خودشیفتگی به بروز ظرفیت پذیرش فناپذیری، دیدن آنچه هستیم بدون نیاز به دست کم گرفتن یا بزرگ پنداشتن خود، شکل گیری خلاقیت و شوخ طبعی، اعتماد بر شم و شهود درونی و نیز کسب توانایی همدلی میانجامد.
نویسنده: جرمی هلمز
اگر سئوالی در این زمینه هست یا نیاز به کمک دارید، کارشناسان «رهیاب» در خدمت شما هستند؛ با ما تماس بگیرید.