رشد به تغییرات ذهنی، جسمی و روانی گفته میشود که از لحظه تشکیل جنین تا مرگ ادامه دارد. رشد و تحول حرکتی مستمر و پیوسته با ماهیتی پیچیده و چند جهتی و دارای مراحل مختلف است. ساختار وجودی انسان درگذر از این مراحل شکل میگیرد و در ابعاد زیستی، شناختی، عاطفی و اجتماعی تکامل مییابد. دکتر استنلی گریناسپن، یکی از شناختهشدهترین افرادی است که درزمینهٔ مراحل رشد کودک مطالعه و پژوهش نموده است. در ادامه با مراحل رشد و تحول کودک از دیدگاه او آشنا میشویم.
مرحله اول: آرام بودن، توجه و علاقه به دنیا
در چند ماه اول زندگی، نوزادان یاد میگیرند که هیجانات را از حواس درونی خود به جهان بیرونی انتقال دهند، برای انجام این کار، آنها باید بخواهند به جهان بیرون از خودشان نگاه کنند یا گوش فرا دهند تا بتوانند به آن توجه کنند. مراقبان توجه کودک را با لمس کردنهای ملایم، صداهای لطیف، لبخندهای چشمگیر و چشمانی بیانگر (تمام چیزهایی که برای کودک شیرخوار ازلحاظ هیجانی لذتبخش است) جلب میکنند.
این فرایند بلافاصله بعد از تولد شروع میشود. نوزادانِ چندروزه، بهصورت هیجانی به حواس واکنش نشان میدهند، برای مثال آنها صدا یا بوی مادر را به تمام صداها و عطرها ترجیح میدهند یا مایعات شیرین را قویتر از مایعات دیگر میمکند. پاسخهای هیجانی ایجادشده بهوسیله حواس مختلف، شیرخواران را برای متمایز کردن این حواس تشویق میکند.
وقتی شیرخواران تمام حواسشان را برای درک دنیای اطراف و پیدا کردن الگوها بکار میگیرند، مثل تفاوت بین صداهای مادر و پدر، هوش در حال شکلگیری است، یا به زبان دانیل استرن، حس «خود» اولیه نوزاد در حال شکلگیری میباشد، نوزادن در ابتدای تولد فاقد یکپارچگی حسی هستند و احساسها همچون رگباریهایی از دادههای خام و نامنسجم بر نوزاد عارض میگردند. وینیکات بر این باور است که در این مرحله هنوز تمایزی بین «خود» و «دیگری» وجود ندارد و به همین دلیل فقدان «دیگری» هم برای نوزاد معنایی ندارد. زمان و مکان فاقد معنای واقعی است، چون زمان و مکان برای نوزاد، در فقدان یک «خود» متمایز معنایی ندارد.
«تمرکز» در این مرحله همان چیزی است که به آن «توجه اشتراکی» گفته میشود. برای یادگیری و تعامل اجتماعی، کودکان باید بتوانند تمرکز کنند، آرام باشند و فعالانه اطلاعات را از تجاربشان با دیگران، از حواس بینایی، شنوایی، بویایی، لامسه، چشایی و طریقهای که حرکت میکنند، درونی کنند.
مرحله دوم: عشق، درگیری و ارتباط
با مراقبت صمیمانه، کودکان بهطور پیشروندهای روی افراد خاصی سرمایهگذاری بیشتری میکنند و به آنها علاقه بیشتری نشان میدهند. نوزادان از هفتههای اول تولد، تمیز مراقبان اولیه را از دیگران آغاز میکنند. آنها تا ۲ الی ۵ ماهگی، علاقهمندی خود را با لبخندها، خوشحالی و غان و غون کردن بیان میکنند. وقتی شیرخواران به مراقب اولیه خود بهعنوان فرد خاصی که برای آنها لذت و گاهی ناراحتی به همراه دارد، علاقهمند میشوند، نهتنها تعاملهای هیجانی شروع به شکلگیری میکنند بلکه سطح جدیدی از توانمندیهای ذهنی نیز به دست آمده است. اکنون آنها یاد گرفتهاند که بین لذت از تعامل با دنیای انسانی و اشیاء بیجان موردعلاقه، تمایز قائل شوند. لذتی که کودکان از مراقبان خود دریافت میکنند، آنها را در رمزگشایی الگوهای موجود در صدا و تظاهرات چهرهای مراقبان که منعکسکننده احساسات و تعاملات آنها است، توانمند میکند؛ بنابراین آنها یادگیری نحوه بازشناسی الگوها و سازماندهی ادراکها در طبقههای معنادار را آغاز میکنند.
وقتی درباره درگیر شدن و ارتباط برقرار کردن صحبت میکنیم، منظورمان این است که این کار از صمیم قلب انجام شود- همانطور که همه والدین میخواهند کودکانشان متوجه آنها باشند و با آنها ارتباط داشته باشند. منظور این است که کودک دوست داشته باشد بخشی از یک رابطه باشد. دانیل استرن این دوره زمانی را مرحله شکلگیری هسته «خود» نوزاد میداند، در این مرحله یکپارچگی حسی و رشد شناختی به شکلگیری بازنماییهای اولیه از خود و دیگری منتهی میشود. کودک اکنون بهطور نسبی قادر به تمایز خود از دیگری است و در انتهای این مرحله ارتباط مبتنی بر ایما، اشاره و ژستها، قویاً در حال رشد میباشد.
مرحله سوم: قصدمندی و ارتباط دوطرفه
کودکان از حدود ماه ششم، هیجانات خود را به ایما و اشاراتی برای ارتباط تبدیل میکنند. در راستای چنین هدفی، مراقبان باید ایما و اشارات کودکان را بفهمند و به آن پاسخ دهند، همچنین کودکان را برای درک و پاسخ به ایما و اشارات خود به چالش بکشند. از طریق این تبادلات، کودکان در علامتدهی هیجانی متقابل یا ارتباط دوطرفه درگیر میشوند. برای مثال کودک به مادرش لبخند میزند و متعاقباً لبخند دریافت میکند، پس دوباره میخندد. این همان چیزی است که به آن چرخه تعامل گفته میشود. لبخند کودک هدفمند میشود: او میخندد تا در عوض لبخندی دریافت کند. بیانات چهرهای، کلامیسازی و ژستهای متفاوت، بخشی از این علامتدهی میشوند.
کودکی که بر این مهارت اساسی تسلط یافته است یا دارد توانایی آن را کسب میکند، میتواند بدون کلمات ارتباط برقرار کند و به طریقهای ابتدایی آنچه میخواهد را به والدینش بفهماند. کودکی که میتواند نیازهایش را نشان بدهد در مقایسه با کودکی که توانایی کمتری در این زمینه دارد، بهندرت نیاز دارد ناکامیاش را از طریق فریاد زدن، جیغ زدن و گریه کردن نشان میدهد (پرخاشگری و تکانشگری پراکنده- مثلاً بجای اشاره کردن به اسباببازی آن را میقاپد- راههایی هستند که از طریق آنها کودک تلاش میکند تا به نیازهای خود بدون پی بردن به آنها دست یابد).
در همین مرحله از ارتباط اشتراکی، منطق و حس واقعیت شروع به شکلگیری میکند. تا هشتماهگی، کودکی که بهطور طبیعی رشد کرده است، میتواند در تعاملهای علی و منطقی زیادی مشارکت کند. کودکان بهتدریج از این آموزههای جدید برای ادراک جهان فضایی و سپس برنامهریزی فعالیتها، استفاده میکنند. چشمان کودک جغجغهای را که روی زمین افتاده است، دنبال میکند یا به دست پدر که جغجغه را پنهان کرده است نگاه میکند و آن را لمس میکند. این حس علیت، آغاز حس واقعیت است که مبتنی بر متمایز کردن اعمال دیگران از اعمال خودمان است: یک «من» وجود دارد که کاری را برای یک «غیر من» انجام میدهد. «هشیاری» (Consciousness) نیز در این مرحله در حالی شکلگیری است بهگونهای که کودکان اراده و ادراک هدف را تجربه میکنند. دانیل استرن این مرحله را شکلگیری «خود ذهنی» نوزاد مینامد، یعنی زمانی که تمایز بین ذهنیت خود و دیگری شروع به رشد میکند.
مرحله چهارم: حل مسئله اجتماعی شدن، تنظیم خلق، شکلگیری درک خود
کودکان بین نه تا هجدهماهگی گامهای مهمی برمیدارند. در این مرحله، آنها ارتباط دوطرفه برقرار میکنند و از آن برای حل مشکلاتشان استفاده میکنند. یاد میگیرند دست مادر را بگیرند، به او اشاره کنند تا در حیاط را باز کند و بعد به تاب اشاره کنند و نشان بدهند که دلشان میخواهد تاببازی کنند. در ضمن مادر به هر یک از اشارات و صداهای کودک پاسخ میدهد و هر بار یک چرخه ارتباطی را گسترش میدهد.
حل مسئله اجتماعی در این مرحله پدیدار میشود: کودکان از الگوهای سه یا چهار مرحلهای برای دستیابی به نتیجه دلخواه استفاده میکنند. سپس این مرحله منجر به قرار دادن کلمات در کنار هم به صورت یک جمله و تفکر علمی و ریاضی میشود. تمام این پیشرفتها بر اساس تعاملات هیجانی که بهطور مداوم پیچیدهتر میشوند، ساخته شده است و به سطوح بالاتر هوش منجر میشوند. دانیل استرن این مرحله و مرحله بعدی را تحت عنوان خود کلامی ذکر میکند.
در ادامه هر یک از این دستاوردهای جدید را به ترتیب بررسی میکنیم:
حل مسئله اجتماعی اشتراکی: کودکانی که دست والدین را برای جستجوی اسباببازی میگیرند، عناصر چندگانه یک الگو را میفهمند. این عناصر نیازها و تمایلات هیجانی آنها، الگوهای عملِ برداشتن اسباببازی، جنبههای دیداری-فضایی رفتن به قفسه بالایی که اسباببازی در آن قرار گرفته است، الگوی صوتی در جلبتوجه والد (ناله و زاری طاقتفرسا) و الگوهای اجتماعی در همکاری با والدین برای رسیدن به هدف را در بر میگیرد. بازشناسی الگوها و مشاهده نحوهای که بعضی عناصر با یکدیگر سازگار میشوند، حتی قبل از رشد عمده زبان یاد گرفته میشود.
مذاکرات گسترده یا بازی با دیگران باعث میشود، کودک جهان را در الگوهای یکپارچه بزرگتر تجربه کند. کودکی که منزوی است یا تعامل با دیگران برای او دشوار است، نمیتواند بازشناسی دامنه وسیعی از الگوها را تجربه کند یا بهطور کامل یاد بگیرد.
- تنظیم خلق و رفتار: در تبادلات محبت و کشمکش با مراقبان، کودکان نوپا یاد میگیرند که هیجانات شدید خود مانند ترس و خشم را مهار کنند. در مورد یک کودک خردسال، خشم، انفجاری است و غمگینی، به نظر فراگیر میآید. در مرحله چهار، کودکان یاد میگیرند احساسات شدید را از طریق علامتدهی هیجانی یا مذاکره با مراقب تعدیل کنند. زمانی که کودکان بتوانند علائم هیجانی سریع را با مراقبان خود تبادل کنند، میتوانند احساس خود را، قبل از آنکه خیلی شدید شود با علامت بیان کنند. اگر در انتظار برای غذا آزرده شدهاند، میتوانند به غذا اشاره کنند یا صداهایی تولید کنند که نشان دهد آزرده شدهاند. یک مادر حساس ممکن است سریعاً واکنشی نشان دهد تا به کودک بفهماند که او را درک کرده است یا غذا را سریعتر بیاورد یا اینکه به او نشان دهد لازم است یک دقیقه صبر کند. مادر هر پاسخی بدهد، کودک یک علامت هیجانی فوری را دریافت میکند. بهاینترتیب کودک میتواند با علامتهای بیشتر و تعدیل بیشتر احساس خود، با مادر مذاکره کند. احساسات متفاوت از لذت تا غمگینی و خشم، میتوانند بخشی از تبادلات کاملاً سازش یافته با مراقبان بزرگسال صبور بشوند.
ممکن است کودکان به دلایل گوناگون، این تجربه مورد نیاز را کسب نکنند. ممکن است مشکلات حرکتی داشته باشند و نتوانند بهخوبی از علامتدهی یا ایماواشاره استفاده کنند یا مشکلاتی در ادراک اظهارات صوتی یا چهرهای مراقبان خود داشته باشند یا شاید مراقبانی دارند که به آنها علائم متقابل نشان نمیدهند یا بیشتر مداخلهکننده و مزاحم هستند. گاهی چنین عواملی باعث ایجاد نواقصی در سیستم تعاملی کاملاً متناسب با کودک میشود. وقتی کودکان نمیتوانند احساسات خود را بهاندازهای واضح بیان کنند که پاسخی را برانگیزاند یا به دلایلی دیگر پاسخی دریافت نکنند، ممکن است تسلیمشده و در خود فروروند یا ممکن است هیجانها و رفتارشان شدیدتر شود، آنها ممکن است خودشان را گاز بگیرند یا خود را به جایی بکوبند. در این موارد اخیر، والدین اغلب برای «پرخاشگری» کودک درخواست کمک میکنند (گاهی در قالب درمان دارویی)، اما با مقداری آموزش والدین میتوانند به کودک کمک کنند که آنچه را نیاز دارد بیان کند، علامتدهی او را تعبیر کنند و بهصورت باثبات و بهآرامی پاسخ دهند، بهاینترتیب کودک اغلب میتواند طی چند ماه بهخوبی سازگار بشود؛ اما بدون چنین کمکهایی از جانب مراقبان، ممکن است کودک -در چنگ هیجانات قوی- حتی پرخاشگرتر و تکانشیتر بشود یا منزوی و افسرده گردد.
- شکلگیری نخستین حس خود: وقتی کودکان نوپا از جزایر رفتار تعمدی بهطرف الگوهای کلی تبادلات حل مسئله چندگانه میروند، این تبادلات قسمتی از تعریف «خود» آنها میشود. یک کودک نوپا، دیگر فقط یک یا دو احساس خود را بیان نمیکند و یک پاسخ از مراقب نمیگیرد بلکه این تعامل شامل تعداد زیادی از خواستهها و احساسات میباشد. ضمن اینکه کودک نوپا الگوها را درک میکند -امیال و احساسات خود، پاسخهای مراقب، اعمال و احساسات بعدی خود و به همین ترتیب ادامه دارد. بیشتر اوقات، این الگوهای مختلف بهعنوان یک «من» و یک «تو» شناسایی میشوند. احساس یکپارچه از خود در تعامل با احساس یکپارچه از دیگری پدیدار میشود. بهعبارتدیگر، «من» شاد و «من» خشمگین، اکنون بهعنوان بخشهایی از یک فرد دیده میشوند. مثل «مادر خوب» و «مادر عصبانی».
همچنین، کودکان در این مرحله یاد میگیرند که دنیای فیزیکی چگونه کار میکند: چرخاندن یک دسته باعث بیرون آمدن یک دلقک از داخل آن میشود یا کشیدن یک وسیله صدای بلندی ایجاد میکند. دیدن جهان در قالب الگوها، فهم ما از چگونگی عملکرد آن را افزایش میدهد و به انتظارات و تسلط بر آن میانجامد. کودکان از این توانایی برای متمایز کردن بسیاری از الگوها در اظهارات هیجانی دیگران، آنهایی که به معنی امنیت و آسایش است از آنهایی که به معنای خطر است، استفاده میکنند. آنها میتوانند تأیید را از رد و پذیرش را از طرد متمایز کنند. کودکان از این آگاهی برای پاسخدهی متفاوت به افراد بر اساس وضعیت هیجانی آنها استفاده میکنند. توانایی کشف تبادلات انسان و به دست آوردن سرنخهای هیجانی قبل از تبادل کلمات، فراحسی (Super sense)است که اغلب سریعتر از آگاهی هوشیار ما عمل میکند. در حقیقت این توانایی اساس زندگی اجتماعی ما را تشکیل میدهد.
مرحله ۵: خلق نمادها و استفاده از کلمات و عقاید:
تا یک و نیم سالگی، مهارتهای حرکتی کودکان تا جایی رشد یافته است که بتوانند عضلات دهان و تارهای صوتی خود را تنظیم کنند و تواناییهای ذهنی آنها نیز تا حدی پیشرفت کرده است که شروع به استفاده از زبان برای ابراز خودشان میکنند.
برای فهم و استفاده از کلمات و زبان، کودکان باید ابتدا بتوانند بر علامتدهی هیجانی پیچیده که امکان جدا کردن اعمال از ادراکات را به آنها میدهد و تصاویر را در ذهن آنها نگه میدارد، تسلط یابند. برای معنا دادن به این تصاویر باید بتوانند آنها را به هیجانهایشان ارتباط دهند و به این وسیله نمادها و عقاید را ایجاد کنند. بهاینترتیب، زبان شکل میگیرد زیرا تصاویر از طریق تعداد زیادی از تبادلات و تجارب مرتبط هیجانی معنا پیدا میکنند. برای مثال، یک کودک هجدهماهه که هجوم احساسات را نسبت به مادرش تجربه میکند، در مراحل اولیهتر ممکن است مادر را محکم بغل کند تا احساسش را نشان بدهد درحالیکه در این مرحله کودک میتواند از نمادها برای بیان احساساتش استفاده کند، مثلاً به مادر بگوید «دوستت دارم». همچنین میتواند آزرده شدن و فریاد زدن را با گفتن «من عصبانی» نشان بدهد.
استفاده کارکردی از اندیشه ها و نمادها در بازی تخیلی دیده میشود. در این مرحله، کودکان از بازی وانمودی برای نمادسازی از رویدادهای واقعی و تصوری، مانند مهمانی عصرانه یا حمله هیولاها استفاده میکنند. اکنون آنها از نمادها برای دستکاری اندیشه ها در ذهنشان، بدون اینکه درواقع فعالیتی انجام بدهند، استفاده میکنند. این کار به آنها اجازه میدهد تا در استدلال، تفکر و حل مسئله به انعطافپذیری جدیدی دست یابند. در انتهای این مرحله نسبت به آغاز آن، زبان و استفاده از نمادها، در اثر عبور از سطوحی که در پی میآیند، پیچیدهتر میشود:
- کلمات و فعالیتها باهم برای بیان عقاید استفاده میشوند.
- کلمات احساسات جسمانی را نشان میدهند: «دلم درد میکنه.»
- کلمات بهجای فعالیتها مورد استفاده قرار میگیرند و تمایلات را بیان میکنند: «میزنمت».
- کلمات عقاید مبتنی بر احساسهای کلی را بیان میکنند: «ازت متنفرم». احساسات بهطورکلی دوقطبی شدهاند (که همه خوب یا همه بد است).
- کلمات، آنچه درون فرد در جریان است را نشان میدهند که در نظر گرفتن بسیاری از فعالیتهای مناسب را امکانپذیر میکند: «من گرسنهام، چی بخوریم؟»
- کلمات برای بیان احساسات مختلفی که لزوماً با فعالیتها ارتباطی ندارند نیز مورداستفاده قرار میگیرند: «من کمی تنها هستم» یا «من دارم ناامید میشوم».
تفکر نمادین که منجر به رشد زبان میشود، به سطوح بالاتری از تواناییهای ذهنی در بسیاری از حوزهها نیز میانجامد که شامل: زمینههای دیداری-فضایی و توانایی برنامهریزی برای فعالیتهایی که در جهت اهداف نمادین هستند، میشود؛ بنابراین پی بردن به اینکه چرا کودکانِ مبتلا به یک نقص بیولوژیکی مرتبط با پیوند دادن نیازها و هیجانها به کلمات و فعالیتها در عبور از این مراحل مشکل دارند، آسان میشود.
مرحله شش: تفکر هیجانی، منطق و درک واقعیت
در حدود دو و نیم سالگی، کودکان توانایی فزایندهای در پیوند دادن منطقی نمادها به یکدیگر نشان میدهند که تفکر و استنباط را ممکن میسازد. کودکی که میپرسید «مادر، ماشین کجا؟» یا در جواب والدی که میپرسد «ماشین کجاست» میگفت «آنجاست!» الان، وقتی از او میپرسد، «عزیزم، چرا ماشین اسباببازی میخواهی؟»، کودکی که میتواند اندیشه هایش را بهطور منطقی به هم پیوند دهد، میتواند پاسخ دهد، «بازی».
این کودک دو ایده را به هم پیوند میدهد- ایده شما «چرا؟» و ایده خودش «بازی». کودکان در این مرحله یاد میگیرند که چگونه یک رویداد منجر به رویداد دیگری میشود («باد میوزد و خانه کاغذی را با خود میبرد»)، چگونه اندیشه ها در طول زمان مؤثر واقع میشوند («من الان حالم خوبه، بعداً برای درمان اقدام میکنم»). چگونه اندیشه ها برای فضا مؤثر واقع میشوند («مامان اینجا نیست اما نزدیکه»). اندیشه ها میتوانند به توضیح هیجانها نیز کمک کنند («من خوشحالم چون یک اسباببازی گرفتهام») و دانش حاصل از جهان را سازماندهی کنند.
توانایی برقراری ارتباط بین ایده خود و دیگران بهطور منطقی، اساس فهم جدیدی از واقعیت است. اکنون کودکان بین تجارب درونی و تجارب بیرونی خود پیوندی ایجاد میکنند و آنها این دو مقوله- که شامل تجارب ذهنی و عینی است- را متمایز میکنند. سرمایهگذاری هیجانی در روابط، کودکان را برای تفاوت قائل شدن بین دنیای درونی و خیالپردازیهایشان با عقاید و رفتار واقعی دیگران، توانمند میکند.
تفکر منطقی به مهارتهای جدیدی مثل مناظره، ریاضی و استدلال علمی منجر میشود. اکنون کودکان میتواند چیزهایی مانند بازی جدید و بازی با قواعد را ابداع کنند. در مسیر رشدی معمولی، کودک در سن چهار یا پنجسالگی بر این شش مرحله اولیه تسلط پیدا میکند و اینها شالوده مراحل بعدی رشد را فراهم میکنند.
اگر سئوالی در این زمینه هست یا نیاز به کمک دارید، کارشناسان «رهیاب» در خدمت شما هستند؛ با ما تماس بگیرید.