ممکن است در زندگی افراد شرایطی پیش بیاید که هیجانات شدید و غیرقابلکنترلی را تجربه کنند و منجر به بروز احساساتی مانند غم، اضطراب، ناامیدی، خشم و عصبانیت شود؛ بهطوریکه بر فرد و روابطش با دیگران تأثیر گذاشته و موجب آسیب به خود و سایرین گردد. کنترل و مدیریت هیجانات و عواطف یکی از مهمترین جنبههای «هوش هیجانی» است که نیاز به آموزش و پرورش دارد. به نظر میرسد نقش محیط و والدین در رشد و تحول این ظرفیت غریزی غیرقابلانکار است. دکتر علیرضا عابدین، روانشناس و رواندرمانگر در گفتگو با «دنیای کودک پارسی» به بررسی عوامل و موانع پرورش هوش هیجانی در افراد پرداخته است.
«هوش هیجانی» چیست و چه تفاوتی با «هوش شناختی» دارد؟
«هوش شناختی» به معنای داشتن توانایی و استعداد کافی از درک امور و حل مسائل با اتکا به حافظه و استفاده از تجربههای گذشته، هماهنگ بودن و سازش پیدا کردن با محیط و داشتن قضاوتهای مناسب بر سر چهارراههای منطقی است که به افراد در مواجهه با مشکلات زندگی کمک میکند. درحالیکه «هوش هیجانی» شامل شناخت و کنترل عواطف خود و دیگری و داشتن درک مناسب از فضای احساسی فردی و میان فردی است و سه مؤلفه دارد: شناخت، رفتار و فیزیولوژی. تلفیقی از این سه مؤلفه میتواند هوش هیجانی را بسازد که به داشتن آگاهی، مهارت درون فردی و بین فردی، جهت ایجاد تمایز بین پیامدهای مثبت و منفی فرایند تفکر و اقدامات شخصی مربوط میشود.
درواقع دریکی دو کلمه «هوش هیجانی» به تعدیل هیجانات ربط پیدا میکند؛ توانایی به دست آوردن و نگهداشتن یک حسی از «خود». حالا «خود» چیست؟ «خود» یک مرکز ثقلِ فرایندهای روانشناختی انسان بهحساب میآید و فارغ از زمان و مکان یک موجودیت باثبات دارد. «خود» نیاز به ساختن دارد. اگرچه شخص با پتانسیل «خود» دنیا میآید اما این ظرفیت خالی است و باید با سازهها و ساختارهای شخصیت پر شود.
درنتیجه بین هوش هیجانی و سازههای شخصیتی، رویاها، تفکرات شخصی و احساسات فرد، رابطه نزدیکی وجود دارد و خیلی اوقات دیگران نمیتوانند اینها را ببینند مگر اینکه خود فرد تصمیم بگیرد به دیگران نشان دهد. «خود» از طریق ابزار و کانال هوش هیجانی به دیگران نشان داده میشود و با هوشیاری، نکتهسنجی و فضاسنجی فرد رابطه نزدیکی دارد، بدین معنا که فرد تشخیص دهد چه مقدار، از چه عاطفه یا احساسی، در رابطه با چه کسی، چه موقع و کجا نشان دهد. میزان هوش هیجانی ارتباط نزدیکی به تجربهها و تلاشهای گذشته فرد دارد که چقدر توانسته عواطف و احساساتش را چکشکاری کند تا برای ابراز به سایرین مناسب شده باشد. هوش هیجانی درباره در لحظه بودن و حضور عاطفی، احساسی و هیجانی داشتن به شکل قابل مدیریت است. این مدیریت عواطف و هیجانات در نتیجه ارزیابی و شناخت عواطف خود و فضای احساسی بین خود و دیگری به وجود میآید.
چه عواملی در رشد هوش هیجانی مؤثرند و برای افزایش آنچه کارهایی میتوان انجام داد؟
هوش هیجانی در درجه اول یعنی آگاه بودن از خود و این محیط رشد فرد است که در مراحل اولیه زندگی انعکاسهای لازم را به او میدهد. این انعکاسها در درجه اول از والدین و ابژههای اصلی زندگی و سپس افراد دیگر مانند خواهر و برادر، قوموخویش، معلم، جامعه، اساتید و نهایتاً مسئولین سیاسی، اجتماعی و فرهنگی دریافت میشود. البته امروز در قرن بیست و یکم رسانهها، فضاهای مجازی و اینترنت نیز همراه با سایر عوامل در چکشکاری و رشد و پرورش هوش هیجانی که در بدو تولد خام و ابتدایی است مؤثرند. ما میتوانیم آنچه را که بهطور غریزی داریم از طریق تربیت فرم و گسترش دهیم و مدیریت کنیم. پس درنتیجه، آموزشوپرورش و نقش انعکاسدهندهها بسیار مهم است. ممکن است انعکاسدهندهها در صحنه حضور نداشته باشند مانند پدری که چند شغل و مشغله ذهنی فراوان دارد. یا حضور فیزیکی دارند ولی توانایی انعکاس احساسات و عواطف را به کودک ندارند؛ زیرا اصلاً خودشان قبلاً چیزی دریافت نکردهاند، آن تربیت و پرورش لازم را ندارند که بخواهند آن را به فرزندشان منعکس کنند. والدین، معلم و جامعهای که خودش راه را فرا نگرفته و پرورش نیافته، چطور میتواند احساسات و هیجانات نسل بعد را پرورش دهد؟ آینهای که خود ترک دارد یا جیوه پشتش آسیبدیده چطور میتواند نور را منعکس کند. در درجات وخیمتر، آینهها میتوانند مخرب و آسیبزننده نیز باشند.
افرادی که هوش اجتماعی بالایی دارند چه ویژگیها و رفتارهایی دارند؟
ما علاوه بر تجربیات بالینی و مشاهدات عینی در جامعه، پژوهشهایی نیز انجام دادیم که نشان میدهد اولاً این افراد مدیرهای خوبی هستند، یعنی نهتنها خودشان را خوب مدیریت میکنند بلکه سازمانها، شرکتها و اجتماعات را نیز بهطور مناسبی مدیریت میکنند. چون نسبت به عواطف و احساسات فردی و بین فردی آگاه هستند و به نحو احسن و بهینه از این آگاهی استفاده میکنند. پژوهشها نشان دادهاند در دانشجوها که میتوانند مؤلفه خوبی از جمعیت تهران و کل کشور باشند، این هوش ضعیف است و ما آدمهای بسیار عصبانی هستیم، اغلب کودکانه رفتار میکنیم و روی عواطف و هیجانات فرزندانمان در کودکی کار نشده است. اغلب مردم ما رفتارهای کودک مآبانه دارند و در رابطههایشان کمظرفیت، کم منطق، پرتوقع و عصبانی هستند. نمونه عینی آن نزاعهای خیابانی و درگیریهای لفظی و فیزیکی افراد بر سر موضوعهایی مانند تصادفات رانندگی یا اختلاف همسایهها که به نظر میرسد باید توسط مأمور انتظامی یا راهنمایی و رانندگی بهراحتی حلوفصل شود؛ اگرچه این روزها حداقل در تهران نسبت به قبل کمتر شاهد آن هستیم. همچنین زیاد شاهد روابط سطحی، احساساتی و بهاصطلاح عاشقانه هستیم که دوام ندارند و تبعات روحی و روانی بسیاری برای نسل جوان ما دارد و دلیلش هم کار نکردن روی هوش هیجانی و نداشتن استعدادهای لازم و پرورشیافته برای تعامل مناسب با یکدیگر است.
فقدان هوش هیجانی کافی و مطلوب در روابط، منجر به چه آسیبهایی در فرد میشود؟
تجربه احساس ناتوانی و حقارت در جامعه ایرانی بسیار شایع است که خود منجر به پرخاشگری و عصبانیت در افراد میشود؛ حالا چه احساس حقارت را تجربه کنند یا تهدید به تجربه احساس حقارت شوند. جامعه ما همچنان که سالها پیش نیز برخی از مسئولین کشور گوشزد کرده بودند یک جامعه آماده انفجار است؛ بنابراین کودکان ما در مدرسه شاد و با اعتمادبهنفس نیستند و این احساس حقارت در نحوه برخورد والدین با فرزندشان و دولتمردان با مردم ایجاد میشود. ناتوانایی برای دست یافتن به اهداف تعریف و تفکیکشده در هر مرحله از مراحل رشد اولیه زندگی، باعث احساسات نامطلوبی میشود که بعد کودک سعی میکند بخصوص در دوران دبستان؛ آنجایی که بچهها ارتباط مستقیمی باهم پیدا میکنند در قالب رقابت، جایگاهی در جامعه پیدا کنند که پرستیژ داشته باشد. بنابراین انتخابهایشان بر اساس نیاز یا علاقه و استعداد شخصی نخواهد بود زیرا سعی میکنند از تجربه احساس حقارت و احساسات نامطلوب فرار کنند که نهایتاً همانطور که گفتم تبدیل میشوند به آدمهای توخالی، عصبانی، پرخاشگر، متوقع و بدون توانایی تفکر منطقی که در عبور از مراحل رشد، ظرفیتشان پر نشده و به اهداف مذکور دست پیدا نکردهاند.
در حال حرکت بهسوی مدرنیته هستیم و دنیای مجازی و دیجیتالی تقریباً همه زندگی ما را در برگرفته؛ نتیجه آن نیز کم شدن رابطه فیزیکی افراد و خانوادهها با یکدیگر است. آیا ممکن است این کاهشِ روابط روی هوش هیجانی افراد تأثیر بگذارد؟
اصولاً در فرهنگ ما با هر ابزار، وسیله یا عاملی که از آنطرف مرزها بیاید بسیار محافظهکارانه و ترس محور برخورد میشود؛ یعنی فوری آن را بهعنوان یک تهدید میبینیم تا یک فرصت. ما با کاست ویدئو، نوار صوتی، اینترنت، ماهواره و کانالها و شبکههای اجتماعی مجازی نیز همین برخورد را داشتیم و میخواهیم همهچیز را فیلتر و کنترل کنیم. اینگونه فقط فرصت و توان شناخت و مدیریت این ابزار را از فرزندانمان میگیریم. بهنوعی این الکترونیک کردن تعاملات اجتماعی و اداری ممکن است افراد را از ارتباط با دیگران محروم کند و نتیجتاً فرصت کار کردن روی روابط و احساسات فردی را محدود کند ولی اگر بتوانیم در فرهنگسراها، محلهها، شوراهای شهر، مساجد و هر جایی که امکانش باشد این نحوه استفاده از تکنولوژی و در کنار هم بودن را به کودکان و نوجوانان آموزش دهیم، چهبسا مفید هم باشند.
ظاهراً بیشترین آسیبی که سلامت روان فرد و جامعه ما را تهدید میکند، نداشتن آگاهی از قواعد روابط است؛ چگونه میتوان از این وضعیت خارج شد و چه راهکارهایی وجود دارد؟
سیستم آموزشوپرورش و تحصیلات تکمیلی در کشور باید تغییر کند که البته با عوض کردن یک وزیر و استیضاح و… درست نمیشود بلکه سیستم باید تغییر کند. باید خانوادهها را با دنیای روان پویشی و نحوه رشد و پرورش مبتنی بر مقولههای مدرن، مربوط به قرن بیستویکم آشنا کرد. صرفاً آموزش و دانشافزایی کافی نیست و نباید یکسری قالبها و مقولههای معنوی و مذهبی از طرق بایدها و نبایدها، قاب عکسها یا مهارکنندههای بیرونی در ذهن بچهها ایجاد کرد، بهطوریکه وقتی فرزندان ما در وضعیتهایی قرار میگیرند که این مهارکنندههای بیرونی در تصویر نیستند باعث تداخل و بههمریختگی شدید شود و آنها توانایی، مهارت و قدرت لازم را درون خود نداشته باشند که با این وضعیتها روبرو شوند؛ بنابراین اکثراً در مواجهه با استرسهای زندگی، هنگامیکه این قالبها و مهارهای بیرونی نیستند، ازهمپاشیدگی را در کودکان و نوجوانان و حتی بزرگسالان میبینیم. بهطور مثال بسیاری از دانشجوهای ما وقتی به شهر دیگری برای تحصیل میروند و مجبورند دور از خانواده با آن مهارکنندهها زندگی کنند ناموفق هستند و شکست میخورند. ما باید این مهارکنندههای بیرونی را در سطح سیاستی و اجتماعی درونی سازی نماییم و این مستلزم آگاهی خانوادهها و مسئولین دولتی از این مقولههاست.
درعینحال باید به مسئولین دولتی و نهادهای مختلفی که در ارتباط با مردم هستند نیز آموزش بدهیم. مثلاً بحث «کرامت مشتری» که چند وقت پیش مطرح شد و در همان سطح باقی ماند باید با جدیت لازم پیگیری شود که چطور باید رفتار شایسته و لازم را با مردم داشته باشیم؟ شاید همین باعث شود که مردم در احساسات و افکار خودشان و رابطهای که با دیگران میسازند بازنگری کنند. ازنظر من رابطه بین والدین و کودک مانند رابطه بین دولت و ملت است و مداخله تخصصی کارشناسان در سطوح مختلف، هم در سطح کلان امور کشور و هم در سطح خانواده ضروری است. انتظار خانوادهها از دولت و آموزشوپرورش برای اینکه کل تربیت را به دست آنها بسپارند باید کمتر شود. اگر ما انتظار داشته باشیم که سیستم دولتی در مهدکودک، مدرسه و دانشگاه فرزندانمان را اجتماعی کند خیلی دیر است.
نمیگویم آنجاها نباید مداخلات لازم را انجام بدهیم چون نمیتوانیم بگذاریم این نسل با همین مشکلات سر کند اما مداخلات روانشناختی باید در سطح پایه و زیربنایی در خانوادهها و خیلی زودتر اتفاق بیفتد.
از طرفی مسئولین کشور اصرار زیادی دارند که همه آموزشها را مستقیماً به جامعه تزریق کنند و درنتیجه مردم هم با دهان باز آمادهاند که این خدمات را دریافت کنند درحالیکه خود مسئولین به علل مختلف آنچه لازم بوده را دریافت نکردهاند و قابلیتهای لازم را برای فرهنگسازی و ارائه این خدمات ندارند. ازاینرو بهطور ترس محوری فکر میکنند باید کنترل جامعه را در دست داشته باشند که همین باعث میشود انتظار مردم بالا برود. یا مثلاً گذاشتن این بار سنگین روی شانههای رسانهای مانند صداوسیما، بخصوص وقتی خیلی از قشرهای مختلف جامعه لزوماً همکوکی آنچنانی با این رسانه ملی ندارند و اطلاعاتشان تماماً ازآنجا تأمین نمیشود، کمکی به خانوادهها نخواهد کرد؛ بنابراین باید تغییر رویه بدهیم و بهطور خودجوش، لزوماً نگاهمان به دستان دولت و مسئولین نباشد که فرهنگسازی کند؛ ما میتوانیم از مسئولین بخواهیم منابع و اطلاعات را با ترس کمتر در اختیار مردم قرار دهند و یک جامعه بازتری فراهم کنند که افراد بتوانند با یکدیگر ارتباط برقرار کنند و در برخورد با مشکلات بهطور فعال یاد بگیرند مسائل را حل کنند؛ البته مسیر طولانی است و زمان زیادی لازم است و در مقیاس فردی به مهارت های یک روانشناس خوب نیاز است.
درواقع در راستای درونی سازی مقولههای روانشناختی، به اتاقهای فکر نیاز داریم و این مسئولیتها را بهعنوان آخرین مسئولیتهای پدرسالاری باید به عهده بگیریم. ما در مرحله یک انتخاب بزرگی ازنظر اجتماعی و روانی هستیم و پسندیده است که این مسیر و جهتی که انتخاب میکنیم توسط مشاورین و معماران اجتماعی و روانشناسان در جامعه اتفاق بیفتد تا یک کار علمی و مفید کرده باشیم. من فکر میکنم مسئولین ما، این دغدغه، آگاهی و آمادگی لازم را برای زندگی کردن و نفس کشیدن در قرن بیست و یکم ندارند. مولکولهای روانشناختی، سازهها و ساختارهای لازم از طریق پرورش، فرهنگسازی و یک کار عملی مناسب، هوش هیجانی را میسازند نه از طریق کنترل، بازدارندگی و مهارهای بیرونی.
اگر سئوالی در این زمینه هست یا نیاز به کمک دارید، کارشناسان «مرکز رهیاب» در خدمت شما هستند؛ با ما تماس بگیرید.