نویسنده: دکتر نادیا صبوری
اصل ثبات (Principle of Constancy) یکی از مفاهیم کلیدی در نظریه روانکاوی فروید است. بر اساس این اصل، روان انسان تمایل دارد سطح تحریک یا تنش روانی را در پایینترین حد ممکن حفظ کند. این اصل بهطور غیرمستقیم رفتار انسان و تلاش او برای کاهش تنشهای ناخوشایند و دستیابی به نوعی تعادل درونی را توضیح میدهد. مثلا وقتی فرد گرسنه است، تلاش میکند غذا بخورد تا این تنش را کاهش دهد. بر اساس اصل ثبات، روان بهصورت خودکار به گونهای عمل میکند که انرژی روانی آزاد شده را دوباره به تعادل برساند. این انرژی میتواند بهصورت اضطراب، استرس یا سایر اشکال تحریک روانی بروز پیدا کند.
فروید اصطلاح «نیروانا» که از باربارا لو وام گرفته بود را با اصل لذت_نارضایتی یکی دانست و از آن برای توصیف حالتی ایدهآل استفاده کرد که در آن هیچگونه تحریک یا تنشی وجود ندارد. این حالت اغلب به مرگ یا نبود کامل انرژی روانی مرتبط است زیرا غریزه مرگ یا تاناتوس نیز به دنبال بازگشت به حالت بیتحریکی و آرامش مطلق است.
درحالیکه اصل ثبات بر پویاییهای روان و تنظیم انرژی روانی در زندگی جاری هر فرد تاکید دارد، نیروانا یک وضعیت نهایی و ایدهآل است که با نبود کامل تنش همراه است. به عبارتی دیگر، نیروانا به عنوان یک نسخه افراطیتر از اصل لذت در نظر گرفته میشود که در نهایت به نفع غریزه مرگ عمل میکند.
اصل لذت (Pleasure Principle)
اصل ثبات ارتباط نزدیکی با «اصل لذت» دارد و از طریق آن عمل میکند. طبق اصل لذت، انسانها برای ایجاد ثبات روانی، به دنبال لذت یا کاهش درد هستند. از نظر فروید «اید» که بخش ناخودآگاه روان است و به نیازهای اساسی و غریزی (مانند گرسنگی، تشنگی و میل جنسی) پاسخ میدهد، آن را هدایت میکند و در مراحل ابتدایی رشد روانی و دوران کودکی غالب است. اما «ایگو» و «سوپرایگو» تلاش میکنند تا این فرایند را متعادل کرده و رفتار را در چارچوب هنجارهای اجتماعی و واقعیت هدایت کنند.
ورای اصل لذت (Beyond the Pleasure of Principle)
فروید طی مطالعاتش به این نتیجه رسید که تمام رفتارهای انسانی نمیتوانند تنها با اصل لذت توضیح داده شوند و به نظر میرسد برخی از رفتارها بهجای کاهش تنش، باعث افزایش آن میشوند.
و اینگونه بود که فروید به مفهوم غریزه مرگ (Thanatos) و غریزه زندگی (Eros) دست یافت. غریزه مرگ به تمایل ناخودآگاه برای بازگشت به حالت بیتحرکی یا آرامش مطلق و درنهایت خود مرگ و غریزه زندگی به نیروهایی که به حفظ حیات و تولیدمثل کمک میکنند، اشاره دارد. به طور مثال، فردی که دچار یک تروما شده و بارها و بارها آن را در خواب یا افکارش بازآفرینی میکند، نمونهای از رفتاری است که با اصل لذت توضیح داده نمیشود.
رفتارهای خودویرانگر مانند اعتیاد یا گرایش به خطرات غیرضروری، میتوانند ناشی از غریزه مرگ باشند. اگرچه به نظر میرسد با لذت یا کاهش تنش در تضادند اما درواقع لذتبخشاند و در جستجوی امیالی فراتر از اصل لذت هستد. فروید با معرفی ورای اصل لذت نشان داد که روان انسان نه تنها به دنبال لذت و تعادل است، بلکه گاه به سمت ویرانی و نابودی نیز میل دارد.
فروید پس از مشاهده برخی پدیدهها مانند پاسخهای ضربهای یا الگوهای رفتاری تکراری، دریافت که نیروهایی فراتر از لذت وجود دارند که میتوانند افراد را به سمت تجربیاتی سوق دهند که دردناک یا ناراحتکننده هستند اما همچنین نوعی رضایت به همراه دارند و خودتقویتکننده هستند.
«اجبار به تکرار» که فرد تجربیات آسیبزا یا دردناک قبلی را تکرار میکند و اجبار برای بازگشت به حالتهای قبلی، بخشی از این اصل جدید هستند و نشان میدهkد که انسانها گاهی چیزی بیشتر از لذت میخواهند مانند رسیدن به حالت نیروانا؛ حالتی غیرزنده و غیرتجربهکننده که تلاشی برای غلبه بر تنشهای ایجاد شده توسط خود اصل لذت است. گویی که فرد از طریق تکرار تجربههای گذشته به دنبال «تسلط» بر گذشته یا پردازش مجدد آنها است.
اصل واقعیت
فروید اصل واقعیت را به عنوان واسطهای بین تضاد اصل لذت و واقعیت بیرونی شناسایی میکند که به فرد فرصت میدهد تا تعادلی بین انگیزههای درونی و محدودیتهای دنیای بیرون ایجاد کند.
گویی ورای اصل لذت، این نیروها را آشتی میدهد. درحالیکه اصل لذت به دنبال ارضای فوری است و نیروانا به دنبال یک حالت سکون نهایی است، مصالحهای وجود دارد که با اصل واقعیت تظاهر مییابد. این اصل به فرد کمک میکند تا بین کشش زندگی (اصل لذت) و مرگ (اصل نیروانا) حرکت کند و خواستههای درونی را با محدودیتهای بیرونی و انتظارات اجتماعی تطبیق دهد.
رانه مرگ و ناخودآگاه
برای لکان غریزه مرگ در درک ساختار ناخودآگاه و میل انسان بسیار مهم بود. درحالیکه فروید اساسا غریزه مرگ را با یک غریزه بیولوژیکی و سرشتی در جهت تخریب یا فروپاشی مرتبط میدانست، لکان آن را جنبه ساختاری و اساسی سوبژکتیویته انسانی در نظر گرفت.
لکان بر این باور بود که انسانها سوژههای شکاف خوردهای هستند که همواره بین میل (غریزه حیات) و رانه (که اغلب با غریزه مرگ گره خورده است) گرفتار میشوند. از نظر لکان، غریزه مرگ صرفا مربوط به تخریب یا نابودی بدن نیست بلکه نشان دهنده جنبهای اساسی از انسان است که او را به سوی تکرار، اجبار و از دست دادن سوق میدهد.
غریزه مرگ و تکرار تروما به عدم امکان تحقق کامل اشاره دارد که برای درک ناخودآگاه ضروری است. از نظر لکان سوژه انسانی همواره در تلاش برای رسیدن به یک ایدهآل از تمامیت یا معنایی است که در مرحله «ازخودبیگانگی» برای خود متصور شد اما هرگز به طور کامل به دست نمیآید، دقیقا مانند هدف مرگ برای رسیدن به حالت نیستی یا سکون.
از نظر لکان، اجبار به تکرار نشان میدهد که انسانها در چرخه میل گرفتار شدهاند و بارها به آسیب یا درد خود باز میگردند زیرا از ذهنیت آنها جدایی ناپذیر است. رانه مرگ، ناقص بودن ذاتی سوژه انسانی را نشان میدهد که هرگز نمیتواند به طور کامل میلش را ارضا کند و همیشه در وضعیت کمبود قرار دارد و در جستجوی آن تمامیت گمشده است. بنابراین رانه مرگ را میتوان به عنوان یک میل ناخودآگاه برای بازگشت به آن حالت تصویری ماقبل در نظر گرفت.
اصل لذت ماهیتی توهمی دارد!
اصل لذت نزد لکان توهمی است که ماهیت واقعی میل را میپوشاند. میل همیشه به دنبال چیزی است که نمیتواند داشته باشد. اما همانطور که فروید گفت به شکل تکرار عمل میکند و سوژه به تلاش برای کسب رضایت ادامه میدهد اگرچه رسیدن به آن رضایت غیرممکن است. به همین دلیل است که لکان بر ماهیت نامتناهی میل تأکید میکند.
لکان ژوییسانس را به رانه مرگ گره میزند که به تعبیر فروید، حرکت به سوی خودویرانگری یا بازگشت به حالت غیرارگانیک است. جایی که انگیزه سوژه اعم از جنسی، تهاجمی یا غیره به دنبال لذت یا تسکین ساده نیست، بلکه به دنبال آن است که از مرزهای لذت فراتر رود و به دامنهای از افراط یا رنج برسد که به امر واقع نزدیک میشود و روانکاوی غیرممکن بودن آن را نمایان میکند.
با این حال سوژه همچنان به جستجوی آن ادامه میدهد. این جستجوی بیپایان ژوییسانس، علیرغم تضادها و دردهای ذاتیاش، با رانه مرگ مرتبط است زیرا نشاندهنده تلاش سوژه برای تجربه آنچه فراتر از محدودیتهای زندگی است، میباشد.
شبکه های اجتماعی مرکز روانشناختی رهیاب: کانال تلگرام مرکز مشاوره رهیاب – صفحه اینستاگرام مرکز مشاوره رهیاب