نویسنده: دکتر نادیا صبوری
ژوییسانس (jouissance) از فعل فرانسوی jouir به معنای «لذت بردن» گرفته شده است.
این کلمه همچنین برگرفته از لغت لاتین icundia به معنای «لطافت» است و منعکس کننده تکامل تاریخی این اصطلاح در هر دو زمینه حقوقی و فلسفی میباشد. در اصطلاح حقوقی، ژوییسانس به حق برخورداری از دارایی اطلاق میشود که هم برخورداری و هم منافع حاصل از آن بهرهمندی را در بر میگیرد.
ژوییسانس مفهومی پیچیده است و شکلی از لذت یا لذت شدید است که به تجاوز از محدودیتها و مرزها اشاره دارد. این کلمه که در زبان فرانسوی تقریبا به عنوان «لذت» یا «کیف» فهمیده میشود، فراتر از لذت ساده است – به معنای نوعی رضایت طاقتفرسا است که محدودیتها را به هم میزند و به ساختارهای میل، کمبود و ممنوعیت در روان گره میخورد: تلاش برای ارضای چیزی دست نیافتنی یا ممنوع که اغلب با نقض اصل لذت مرتبط است.
لکان از این کلمه برای توصیف تجربهای بیش از حد استفاده میکند – لذتی شدید که به ناراحتی، درد یا رنج منجر میشود. نزد لکان، این واژه نشان دهنده حد لذت است که عبور از آن حد، تجربه را طاقت فرسا یا حتی مخرب میکند. ژوییسانس عطشی برای «آنچه در وهم ناید آن شومِ» مولانا است که اغلب با نقض اصل لذت در جستجوی راهی برای رسیدن به «ورای اصل لذت» است.
اگر لذت ساده، ارگانیسم را بر اساس «اصل لذت» فرویدی به وضعیت تعادل میرساند، ژویسانس در مقابل آن قرار میگیرد. فروید در مقاله «ورای اصل لذت» نشان میدهد که انسانها تمایل دارند لذت را در محدودههایی قابل کنترل جستجو کنند تا از ناراحتی اجتناب کنند. اما ژوییسانس این مرزها را میشکند و با دستیابی به شکلی افراطی و اغلب خودویرانگر از رضایت، اصل لذت را به چالش میکشد.
از نظر لکان، ژوییسانس عمیقا با امر واقع مرتبط است و نمایانگر آن چیزی است که فراتر از زبان و نظم نمادین است. امر واقع عموما با آسیب، نوعی محدودیت یا ابطال همراه است که قابل بازنمایی نیست. از این رو ژوییسانس قلمرویی است که لذت و رنج با هم محو میشوند و سوژه را تواما به حالتی از رضایت و پریشانی سوق میدهند. و بنابراین اغلب رویارو شدن با آن چیزی است که از طریق نمادین شدن، سرکوب شده یا دیگر دست نیافتنی است.
ژوییسانس و رابطه آن با میل و کمبود
برخلاف لذت اساسی که از نظر اجتماعی توسط مرزها و قانون تنظیم و محدود میشوند (مانند هنجارها و تابوها)، ژوییسانس زمانی اتفاق میافتد که از این مرزها تجاوز شود. ژوییسانس تجربهای است که با میل و کمبود در هم آمیخته است. داشتن میل انسانها را وادار میکند تا به دنبال شکلی از رضایت باشند که عمیقا نمیتوانند به آن دست یابند زیرا میل غالبا ریشه در مفهوم چیزی تماما از دست رفته یا چیزی دست نیافتنی دارد. این جستجوی میل، انسان را به سمت تجربه ژوییسانس سوق میدهد – رویارویی با این کمبود پرنشدنی که هم رضایت عمیق و هم ناراحتی را به همراه دارد.
یک دونده ماراتن را در نظر بگیرید که خود را در تمرینهای ورزشی شدید و محدودیتهای فیزیکی سخت درگیر میکند اما لذت شدید پیروزی در مسابقات بعد از این همه فانتزی سازی از قهرمانی، همراه با ریاضتهایی که تحمل میکند درواقع راهی برای لمس ژوییسانس است.
آنتیگونه و ژوییسانس در حکم وظیفه اخلاقی
لکان در سمینار هفتم در قالب اخلاق روانکاوی به نمایشنامه «آنتیگونه» اثر سوفوکل اشاره میکند. آنجا او آنتیگونه را مظهر ژوییسانس در پیگیری بیوقفه وظیفه اخلاقی و خانوادگی خود میداند که علیرغم فرمان پادشاه مبنی بر خودداری از دفن برادرش پولینیس که مجازات چنین کاری اعدام است، او بر این کار اصرار میورزد و سرانجام جانش را از دست میدهد.
از نظر لکان، آنتیگونه با یک هدف عقلانی برای خوشبختی یا موقعیت بهتر این کار را انجام نمیدهد. بلکه او هدفش را ورای حفظ زندگی خود قرا میدهد و درنهایت خود نیز مرگ را در آغوش میگیرد. تعهد او چیزی فراتر از لذت است. او به قلمروی امر واقع وارد میشود، جایی که عمل او نشاندهنده میل «خالص» است که قوانین نظم نمادین اجتماعی (قانون پادشاه کرئون) را نادیده میگیرد. این تعهد تزلزلناپذیر او به هدفش، همان ژوییسانس است و به حدی میرسد که میل او ویرانگر و حتی خودویرانگر میشود.
به این ترتیب آنتیگونه با عمل به انگیزهای که او را فراتر از لذتهای زندگی و مقبولیت اجتماعی و به سوی پایبندی سازش ناپذیر به چیزی مطلق سوق میدهد، ژوییسانس را تجسم میبخشد. اینگونه سرنوشت او تبدیل به رویارویی با واقعیت و فضایی فراتر از مرزهای قوانین متعارف ظاهر میشود.
مرگ آنتیگونه تجسم ژوییسانسی غنی و چندلایه است. او با انتخاب دفن برادرش، علیرغم اینکه میدانست این امر منجر به مرگ خودش میشود، چیزی فراتر از لذت یا آرامش متعارف را تجربه کرد. او لذت را با پیروی از میل درونی و «خالص»اش، جایی در تضاد با قانون پادشاه کرئون، یعنی در مرگ و آرامش ابدی یافت.
لکان به این دلیل ژوییسانس آنتیگونه را دستیابی به خلوص اخلاقی منحصربهفرد او میداند، که ملاحظات معمولیای که دیگران را به نقشهای اجتماعی و بقا محدود میکند نادیده میگیرد. برخلاف کسانی که برای نفع شخصی، قدرت یا لذت عمل میکنند، آنتیگونه به چیزی مطلق میرسد. میل او سازش نکردن با پادشاهی است که حتی بدیهیات (برادر من برادر من است … آدم نمیتواند کار یک انسان را طوری تمام کند که انگار یک سگ بوده است … و بقایای جسد او را رها کند…) را هم ممنوع میکند. او مایل است بهای نهایی آن را بپردازد.
بنابراین، ژوییسانس آنتیگونه با بُعد «عالی» میل گره خورده است، تعهدی رادیکال به یک موضع اخلاقی که به طور متناقضی لزوم بقای او را تضعیف میکند. لکان آن را نمونهای از ماهیت افراطی ژوییسانس میبیند: «نیروی غیرقابل مهاری است که مردم را به سوی تحقق نهایی سوق میدهد که بهطور متناقضی، آنها را در این فرآیند از بین میبرد.»
ژوییسانس زنانه و مردانه
لکان بین ژوییسانس زنانه و مردانه تمایز قائل میشود تا بگوید چگونه میل و رضایت با موقعیتهای روانی، جنسیتی ساختار یافتهاند. هر دو ژوییسانس زنانه و مردانه محدودیتهای لذت و رضایت را فرا میخوانند، اما ویژگیهای متمایزی هم دارند.
ژوییسانس مردانه عموما با نظم نمادین که حوزه قوانین، زبان و ساختارهای اجتماعی است و هویت فردی را شکل میدهند، همسو است. نزد لکان، موقعیت مردانه با احساس تکمیل بودن یا شدن و یا تسلط همراه است؛ با جستجوی همیشگی رضایت از طریق رسیدن به اهداف، دستاوردها یا هویتهای خاص اما در محدوده هنجارها و خواستههای اجتماعی. این شکل از ژوییسانس گرایش به یک هدف محوری دارد و توسط «قانون پدر» محدود میشود که همین امر نشان دهنده اقتدار قوانین فرهنگی و محدودیتهای تحمیل شده بر میل است.
ژوییسانس مردانه با هویت فالیک (دال نمادین فالوس) مرتبط است و در همین مسیر هم به دنبال تایید بزرگ دیگری است. با این حال، توسط همین ساختارها نیز محدود شده است. ممکن است فرد به رضایت برسد اما ناقص خواهد ماند زیرا ژوییسانس درون مرزهای امر نمادین قرار دارد.
ژوییسانس زنانه اما دسترسی بیشتری به امر واقع دارد زیرا از محدودیتها و ساختارهای نمادین فراتر میرود. ژوییسانس زنانه به مثابه مواجهه با چیزی خارج از معنای ساختاریافته است – احساس لذت بیحدوحصر یا بینهایت که به زبان، قوانین یا وضعیت مشخصی محدود نمیشود.
در واقع تعریف یا تسخیر ژوییسانس زنانه نسبت به ژوییسانس مردانه سختتر است، زیرا حول یک هدف روشن مشخص نیست. لکان گاهی از آن به عنوان ژوییسانسی «فراتر از فالوس» یاد میکند، به این معنی که خارج از محدوده ساختار فالیک میل وجود دارد. این نوع ژوییسانس را میتوان در لحظات تجربه شدید و غیرقابل توصیف، مانند اشکال خاصی از آفرینش هنری، خلسه مذهبی، یا حالتهای صمیمیت عمیق یافت. همچنین بهعنوان تجربهای از یگانگی با چیزی بزرگتر/مهمتر توصیف میشود – چیزی که لکان آن را بعد «دیگری» از لذت مینامد که فراتر از خود است. هرقدر ژوییسانس مردانه متناهی و محدود است و سرانجام در محدودیتهای نمادین به رضایت میرسد، ژوییسانس زنانه به شکل میلی بیپایان تجربه میشود و اغلب فراتر از آن چیزی است که بتوان آن را بیان یا تحمل کرد.
ژوییسانس زنانه اغلب محدودیتهای هویتی و بیانی واضح را نادیده میگیرد و گاه بیکران هستند و میل به عبور از مرزها دارند اگرچه با محدودیت ارضای میل خود مواجه میشوند. با این حال چنانچه لکان میگوید یک زن هم به ژوییسانس مردانه دسترسی دارد و هم به ژوییسانس زنانه.
مفهوم ژوییسانس پیوند عمیقی با بدن دارد
لکان ژوییسانس را که لذتی شدید است و اغلب فراتر از تفکر عقلانی است به عنوان محرکی میبیند که سوژه را به سمت احساسات فیزیکی سوق میدهد و او را با لذت و درد مواجه میکند.
ژوییسانس عمدتا از طریق بدن تجربه میشود زیرا شامل احساسات و انگیزههایی است که نمیتوان آنها را بهطور کامل توسط زبان یا روان درک کرد. به عنوان مثال، برخی تجربیات فیزیکی مانند لذت جنسی، خوردن، زخمها و جراحتها و حتی احساسات شدید راههایی هستند که بدن از طریق آنها ژوییسانس را ثبت میکند. این لحظات جایی است که مرزهای لذت از بین میرود و فرد ممکن است احساسی فراتر از لذت صرف را تجربه کند و به چیزی غیرقابل مهار یا افراطی تبدیل شود.
از نظر لکان، ژوییسانس با مفهوم «بدن تکه تکهشده» مرتبط است که بدن تجربهای است از هم گسیخته و خارج از کنترل کامل آگاهانه. این امر به ویژه در حالتهای ژوییسانس شدید که گویی احساسات بر سوژه غالب شدهاند و اغلب هر احساس پایداری از خود را مختل میکنند، تجربه میشود. بدن در این شرایط تبدیل به مکانی میشود که در آن واقعیت خود را احساس میکند، مانند تجربههای خلسه، درد یا شور شدید.
به عنوان مثال، ژوییسانس جنسی میتواند نشان دهنده تخطی از هنجارها و محدودیتها باشد، به طوری که بدن لذت را به گونهای تجربه میکند که امکان هرج و مرج، غیرمنطقی بودن یا عمل به برخی تابوها را احساس کند. در این لحظات، بدن به گونهای «صحبت میکند» که زبان نمیتواند آن را تسخیر کند و این برخورد بین احساس فیزیکی و زبان، عنصر اصلی ژوییسانس است.
از این رو اغلب علائم فیزیکی که توضیح پزشکی واضحی ندارند – مانند علائم هیستریک – به عنوان بیان خواستهها یا انگیزهها و امیال ناخودآگاه هستند که الگوی ژوییسانسی دارند. بدن در این شرایط از طریق این علائم «صحبت میکند» و اجازه میدهد که ژوییسانس بهعنوان درد، ناراحتی یا تظاهرات فیزیکی ظهور یابد.
این ارتباط بین ژوییسانس و بدن تأکید میکند که میل و ناخودآگاه به طور تنگاتنگی با تجربیات فیزیکیای مرتبط هستند که نمیتوانند به طور کامل توسط فکر یا زبان در بر گرفته شوند.
شبکه های اجتماعی مرکز روانشناختی رهیاب: کانال تلگرام مرکز مشاوره رهیاب – صفحه اینستاگرام مرکز مشاوره رهیاب