نمیدانم که شما خواننده این متن چند سال دارید، به چه میاندیشید، آرزوهایتان چه بوده و چه هستند، کدام را ساختهاید یا با کدام سوختهاید، امیدوار هستید یا ناامید، نگران یا خوشبین به آینده خود، خانواده و میهنتان؟ آیا قویاً احساس میکنید که میتوانید منشاءِ اثر مهمّی در هر یک از این سه گانه مذکور باشید یا حس غلتیدن تکه سنگی سنگین در بستر رودخانه بر شما سایه افکنده است، حسِّ برگی شناور بر روی آب یا تنه درختی که با همه سنگینیاش ناگزیر به همراهی با جریان رودخانه هست یا حس درختی که هنوز نشکسته اما صدای لرزان خرد شدن در درونش پیچیده، اما هنوز رخ نگه داشتهاید، شاید هم چون درختی محکم و استوار بر جایتان تکیه زدهاید و صدای غرِّش رودخانه را نفسهای واپسین زمستان میپندارید و به بهاری که در راه میبینید لبخندی مملو از امید میزنید.
جامعه، درماندگی اجتماعی و مسئولیت دولتمردان
بگذارید به زبانی ساده شروع کنیم و تلاش کنیم تا برای لحظاتی در خلوت تجربههای زیستهمان، با هم همسفر شویم.
امروز دقیقاً همین جا که در واگن متحرّک زمان ایستادهایم و قطار، در امتداد ایستگاههایی کم و بیش نامعلوم میرود و ما این سطرها را با هم دنبال میکنیم، میخواهم تا در حین غوطهور شدن در تجربه زیستهمان، این سوال ساده را از خودمان بپرسیم؛ به راستی ما امروز تا چه اندازه احساس عاملیّت (منشا اثر بودن) در زندگی خود، خانواده و میهنمان داریم؟ تنها در کمتر از چند ثانیه میتوانیم در عمق عمیقترین تجربههای زیستهمان غرق شویم، میتوانیم نقاط منحنی مختصّات سالهای گذشته را بر دیوار ذهنمان تجسم کنیم. تجسم کردن را باید از همین حالا تمرین کنیم چرا که گاه حجم تجربههای زیسته ما در ظرف واژههای معصوم نمیگنجد.
اکنون باید برگردیم و دقیقاً پشت سرمان را نگاه کنیم، از پیش پایمان تا آنجا که رد نگاهمان در عمق افق خاطرات گذشته گم شود، احتمالاً نیاز است برای لحظاتی نگاهمان را از واژههایی که مثل نردههایی افقی در مقابلمان صف کشیدهاند عبور دهیم و در امتداد اعماق زمان با آن نقطهها همراه شویم، میتوانیم فقط برای چند لحظه با افکار و تداعیهایمان همراه شویم و اندکی به احساساتمان اعتماد کنیم، چرا که «این منحنی تجربه زیسته، بازتابی از علائم حیاتی زندگی فردی و اجتماعی ما است.»
اگر حسِّ ما عمدتاً بر این است که امروز منشاء اثر مهمّی در زندگیمان (خود، خانواده، جامعه) هستیم، خوشبختانه میتواند به این معنا باشد که عمدتاً یک زندگی فعّالانه و آزادانه مبتنی برسرنوشت را در پیش گرفتهایم، اما اگر عکس آن را تجربه میکنیم، شوربختانه اساساً به این معنا است که از یک زندگی منفعلانه و جبرزده مبتنی بر تقدیر تبعیت میکنیم. هیج تردیدی نیست که تقدیر بخش اجتناب ناپذیری از زندگی هر فرد یا جامعهای است، اما تقدیرزدگی به روح جبرگرایانه حاکم بر زندگی یک فرد یا جامعه اشاره دارد و در تقابل زندگی مبتنی بر سرنوشت، یعنی همان حاکمیت اراده آزاد و اختیار یک فرد و جامعه، قرار میگیرد.
هر چند مطمئن هستم که با همین اشاره مختصر تفاوتی مملوس در مورد معنای زندگی مبتنی بر سرنوشت و زندگی تقدیرزده در ذهنمان شکل گرفته است، اما باز ایجاب میکند که کمی آن را روشنتر کنیم، چرا که اغلب در فرهنگِ عامه (روزمره) واژه تقدیر و سرنوشت را هم معنی تلقّی میکنند. این در حالی است که زندگی مبتنی بر سرنوشت عمدتاً به گونهای از زیستن اشاره دارد که حس منشاء اثر بودن، اختیار، سرزندگی، آزادی، اصالت، معنا، هدف و خلّاقیت در آن برجسته است و در ما امید به آیندهای هست که زندگیمان را تا آنجا که ممکن است با تمام ظرفیت و پتانسیلهایمان رقم بزنیم، به زبان ساده یعنی تبدیل شدن به فرد یا جامعهای که می توانیم باشیم.
هیچ شکّی وجود ندارد که زندگی همه ما، محدودیتهای اجتنابناپذیر بسیاری دارد، مثل اینکه هیچ یک از ما نمیتوانیم والدین، رنگ پوست، محلّ تولّد یا دوره زمانی (تقدیر) که در آن به دنیا می آییم را انتخاب کنیم. اما با همه این تقدیرهای گریزناپذیر میتوانیم فضایی فراهم کنیم تا افراد یا جامعه عمیقاً باور داشته باشند که سهم تعیین کنندهای در سرنوشت خود دارند.
اگر در فراهم نمودن چنین فضایی موفّق باشیم، ما روز به روز مشارکت فعّالانهتری در تعیین سرنوشت جامعه و آینده خود ایفا خواهیم کرد، سرنوشتی که به معنای واقعی با مردم، توسط مردم و برای مردم رقم می خورد و مملو از احساس تعلق و دلبستگی است.
این در حالی است که در زندگی تقدیرزده، انفعال، جبر، ناامیدی، آشفتگی، سرخوردگی، دروغ، درماندگی، بیهودگی و سردرگمی چیره شده است و در ما نه تنها امید به آیندهای روشن دیده نمی شود، بلکه آینده با چراغ سوخته ی امید، غرق در تاریکی، ناامنی و ابهامی کشنده می گردد. یک فرد یا جامعه ی تقدیرزده اساساً باور به اینکه می تواند کنترلی بر سرنوشت خود داشته باشد را از دست میدهد و عمدتاً احساس میکند که تنها باید در مقابل چیزی که به او دیکته میشود، تسلیم گردد یا به شکل منفعلانهای با آن مقابله کند.
این پدیده بدخیم را در اصطلاح علوم رفتاری «درماندگی آموخته شده» مینامند، یعنی وقتی که فرد یا جامعهای مکرراً تلاش میکند تا از شر تقدیرزدگی رها شود و سرنوشت خود را آنگونه که میخواهد به دست گیرد ولی هر بار محیط پیرامون او به گونهای دستکاری میشود که مغلوب چنین شرایط دردناک و غم انگیزی میگردد.
«بدون تردید حس عاملیّت یا منشأِ اثر بودن مهم ترین و نخستین موهبت یا دارایی روانی یک فرد و جامعه میباشد و به یغما رفتن آن با هیچ شیوه و استدلالی نه قابل تبیین و نه قابل جبران است، چرا که همه دیگر داراییهای روانی ما برخواسته از احساس عاملیت ماست. در همین راستا انفعال، معلولیت روانی فلجکنندهای است که کالبد فرد یا جامعه را از روح زندگی، احساس تعلق و دلبستگی تهی میکند و در آن صور مرگ میدمد.»
حال اگر بپرسیم که چه چیزی زندگی مبتنی بر سرنوشت را رقم میزند، باید بگوییم پتانسیلهای ما، تجربههای ما، بستری که در آن زندگی میکنیم و فضای مناسبی با حد ومرزها و قانونهایی روشن که در عین حال که برای ما فرصت انتخاب، رهایی، ابتکار عمل و خلّاقیت را فراهم میکنند، مانع از ظهور آنارشیسمی (هرجومرجی) ویرانگر میشوند. غلبه حسِّ شوم تقدیرزدگی بر زندگی مبتنی بر سرنوشت اساساً میتواند برخواسته از شرایط ما، فضای خانواده، جامعه و سیستم حاکمی باشد که در آن زیستهایم.
«همانطور که حسِّ گیر افتادن در گرداب تقدیرزدگی میتواند بر زندگی یک فرد چیره شود، روح جامعه هم از چنین تنگنای شومی در امان نیست، همان گونه که گاه، چند دهه از عمر یک انسان تنها تکرار مذبوحانه از گذشته او است، گاه قرنها تاریخ یک جامعه میتواند انعکاسی از چنین تکرار غمانگیزی باشد.
این همان نیروی پویاییهای بدخیم در اجبار به تکرار تاریخی است که میتواند نسل به نسل در هیبتهایی متفاوت با پویاییهایی اساساً یکسان ظاهر گردد، همان گذشتهای که در اکنون متبلور میگردد، همان گذشتهای که در آینده در انتظار ما نشسته است، چرا که آینده بازتابی از همان عمارتی است که ما اکنون در حال ساختن آن هستیم، همان گونه که خشتهای عمارت اکنون را همین دیروز زدهایم، خشتهایی که هنوز بوی کاه و گل میدهند و بنای اکنون را در تجربه زیسته ما منعکس میکنند.»
امّا جامعه ما امروز در کدام نقطه پیوستار تقدیر- سرنوشت ایستاده است؟
کاش میتوانستیم پیمایشی (پژوهشی) دقیق و علمی انجام دهیم، پیمایشی که فارغ از همه تعصّبها، گرایشها و جناح بندیهای سیاسی باشد، پیمایشی که همچون آینهای تمام نما، روح حاکم بر جامعه را به طرز عریانی به ما منعکس کند، چه کسی می تواند انکار کند که همه ی ما قویا نیازمند دانستن این واقعیت هستیم. واقعیت زنده ای که برگرفته از تجربه ی زیسته مردم ما باشد. واقعیتی زنده، به دور از هر شکلی از آرمان زدگی، شعار زدگی و سیاست زدگی. واقعیتی اصیل و نه برساخته و کذب.
گمان میکنم که این روزها بیش از هر روز دیگری همگی ما نیازمند چنین شهامتی هستیم، شهامتی برای رویارویی با تجربه زیستهمان، شهامتی برای رویارویی با اینکه ما امروز در کدام نقطه از پیوستار تقدیر- سرنوشت ایستادهایم و به کدام سو گام برداشتهایم؟ آیا قطبنمایی روشنگرتر و هدایت کنندهتر از تجربه زیسته یک جامعه وجود دارد؟ آیا ما شجاعت رویارویی با تجربه زیسته غالب مردم میهنمان را داشتهایم؟ به میزانی که ما از تجربه زیسته مردم به عنوان یک مرجع سرنوشت ساز و راهگشا رویگردان باشیم، جامعه را در مشارکت فعالانه در انتخاب سرنوشت خود مایوس و دلسرد میکنیم، خواسته یا ناخواسته آنها را به سمت عدم مشارکت فعالانه در انتخابات سوق میدهیم.
نباید فراموش کنیم که رفتارهای اجتماعی بر خلاف میل ما و گاه حتی بر خلاف ارزش های ما، نه از بایدها و نبایدهای آرمانگرایانه، بلکه از قوانین خاص خود پیروی میکنند و نادیده گرفتن آنها اساساً به معنای چشمپوشی از نیروهایی است که در نهایت مغلوب آنها میشویم. برای مثال، وقتی ما مکان کنترل یک امر ارزشمند شخصی را از درون فرد به محیط بیرون واگذار میکنیم، چون با این شیوه، احساس تعلّق، مالکیّت و هویّت او را در مورد این امر ارزشمند شخصی خدشهدار میکنیم، عملاً به طور ناخواستهای در بلندمدّت آن امر ارزشمند و اصیل را در معرض نابودی قرار دادهایم.
از این رو است که وقتی ما یک امر قانونی یا عرفی را عمیقاً بخشی از هویّت خود میدانیم، حتی در فقدان یک ناظر (کنترل) بیرونی از آن امر تبعیت میکنیم. اگر ما با هر استدلالی بهترینها را به فرد یا جامعه تحمیل کنیم، نهایتاً فرد یا جامعه آنها را به عنوان یک بافت خودناهمخوان (بیگانه) پس خواهد زد. وقتی ما جامعه را در معرض ارزشهایی تحمیلی قرار میدهیم، ناخواسته اصیلترین ارزشهای جامعهمان را در معرض خطر نابودی قرار دادهایم. هر چند آب حلاّل بسیار خوب و ارزشمندی است ولی ما نمیتوانیم نفت را در آن حل کنیم، چون قوانین فیزیکی حاکم بر این دو مادّه چنین امکانی را برای ما فراهم نمیکنند.
در همین راستا، باید تاکید کنیم که تحمیل یک امر ارزشمند شخصی، با درونیسازی و تبدیل آن به عنوان بخشی از هویّتِ فرد و جامعه در تناقضی آشکار با قوانین حاکم بر طبیعت علوم رفتاری است. هر برگ از تاریخ، آشکارا به ما هشدار میدهد که انکار، نفی یا بیاعتبار انگاشتن ارزش تجربه زیسته یک ملّت، میتواند احساس تعّلق، مالکّیت و هویّتِ آنها را خدشهدار کند. تجربه زیستهای که میتواند به عنوان دقیقترین سکان حاکمیتها عمل کند، در صورت نادیده گرفته شدن، میتواند جامعه را در ورطه بحرانها، امواج آشفتگی و خشمهای مهارگسیخته قرار دهد.
ما چه از دیار مردمان باشیم و چه از دیار دولتمردان، نهایتاً چارهای جز پذیرش و تبعیّت از قوانین حاکم بر ذات علوم رفتاری نداریم. چون چرخهای بیرحم ارابه طبیعت بر محور قانون پایدار خود میچرخند، هر مانع هموار یا ناهمواری را از میان برمیدارند و بیرحمانه به راه خود ادامه خواهند داد، از این رو است که اتخاذ راهبردهایی که قوانین طبیعت علوم رفتاری را نادیده میگیرند، در نهایت محکوم به شکست خواهند بود.
روشن است که اگر ما مقتضیات فضای زندگی مبتنی بر سرنوشت (اختیار) را در جامعه فراهم کنیم، مردم به طرز فزایندهای مشارکت مشتاقانه و فعّالانهتری در انتخابات به عنوان مهمترین خاستگاه تجلیّ اراده خود ایفا خواهند کرد، اما در صورتی که ما خواسته یا ناخواسته (حتی خیرخواهانه) الزامات زندگی مبتنی بر تقدیر (جبر) را بر جامعه تحمیل کنیم، مردم روز به روز از چنین انتخاباتی بیشتر رویگردان و مأیوس خواهند شد.
با توجه به اینکه نهاد انتخابات به عنوان محّل تجلیّ اراده آزاد مردم و مهمترین خاستگاه عاملیّت یک جامعه است، آیا جامعه ما امروز مشتاقانه امیدوار هست که از طریق صندوقهای رأی بر تقدیرزدگی غلبه کند و سرنوشت خود را آنطور که میخواهد رقم بزند؟ اگر پاسخ ما به این سؤال مثبت باشد، باید به سوی جامعهای رشدیافته، امیدوار، سرزنده، یکپارچه، هدفمند و ایمن گام برداشته باشیم، اگر پاسخ ما به این سوال منفی باشد ما باید به سمت جامعهای سرخورده، ناامید، آشفته، سردرگم و ناایمن گام برداشته باشیم، اگر تناقضی بین پاسخ این سوال و جامعهای که با آن روبرو هستیم میبینیم، احتمالاً تنها درگیر وهمی از عاملیّت شدهایم و به اشتباه از زندگی مبتنی بر سرنوست فاصله زیادی گرفتهایم.
روشن است که دقیقترین پاسخ تنها با غوطهور شدن در تجربه زیسته یک ملت میّسر میگردد. رجوع به تجربه زیسته یک ملت و معتبر شمردن آن، میتواند محکمترین ستونهای یک جامعه را بنا کند و فاصله گرفتن از آن نتیجهای کاملاً معکوس در بردارد.
همانگونه که شیوه نگاه والدین نسبت به فرزندان، نقش مهمّی در رشد و تحّول هویّت آنها دارد، نگاه دولتمردان به عنوان نماینده مردم و نه ولیّ آنها میتواند نقش تعیین کنندهای در رشد و تحّول هویّت یک جامعه ایفا کند، اگر والدین فرزندان خود را نابالغ و فاقد قدرت تصمیمگیری تصور کنند و بر این مبنا فرصت انتخاب واقعی و آزادانه را از آنها سلب کنند، فرزندان هیچگاه استقلال و رشدیافتگی واقعی را تجربه نخواهند کرد.
اگر تمثیل کودکانگاری فرزندان بالغ از سوی والدین را بتوانیم با نابالغانگاری مردم از سوی دولتمردان مقایسه کنیم، چنین فرایندی میتواند پیامدهای بدخیم مشابهی برای خانواده و جامعه در برداشته باشد. همانطور که ما با انتخابهای خود، هویّت و سرنوشتی را برای خود رقم میزنیم که عمیقاً نسبت به آن احساس تعلّق، مالکیّت و مراقبت داریم، مردم نیز با انتخابهای خود جامعهای را شکل میدهند که نسبت به آن احساس تعلّق، مالکیّت و مراقبت میکنند. هویتی که عمدتاً توسط یک دیگری، بر هر مبنایی به یک فرد تحمیل میگردد، نه در آن احساس تعلّق و مالکیّتی وجود دارد و نه تمایلی به مراقبت نسبت به آن و نه میتوان هیچ استدلال مصلحتاندیشانه و خیرخواهانه سازندهای برای آن یافت.
این امر به طور مشابهی میتواند در مورد هویّتی که خواسته یا ناخواسته توسط دولتمردان به یک جامعه تحمیل میگردد مصداق پیدا کند. جامعه نه تنها احساس تعلّق، مالکیّت و مراقبت نسبت به یک هویّت تحمیلی نخواهد داشت، بلکه روز به روز به شکل منفعلانه یا فعالانهای از آن فاصله خواهد گرفت.
اجازه دهید تا اکنون مروری کوتاه بر بر سرگذشت انتخابات در ایران داشته باشیم، نه، چون واژهها ممکن است از ترسیم حجم عظیم اشتیاق، تلاش، تقلا و امید مردم جامعه ما ناتوان باشند، بگذارید تنها به تجسم روزهایی که پشت سر گذاشتهایم بسنده کنیم و واژههای معصوم را شرمسار نسازیم، ما ناچار به تجسم تجربه زیسته پرتقلای مردم عزیز میهنمان و نمایندگانی هستیم که مردم آنها را بارها با دلهایی مملو از امید و چشمهایی پر از اشک شوق، برای تحقق رویای تعیین سرنوشت خود از صندوقهای رای بیرون کشیدهاند، چه روزهای تلخ و شیرینی را تا به اینجا با بیم و امید پشت سر گذاشتهایم.
بدون تردید هیچ چارهای جز امیدوار نگه داشتن مردم نسبت به صندوقهای رای نداریم، چرا که در غیر این صورت، مردم مایوسانه به صندوقهایی که دیگر هیچ امیدی به آنها ندارند، فعالانه و آگاهانه پشت خواهند کرد. انسان موجودی است که در زندگی خود باید احساس عاملیت داشته باشد، در نتیجه اگر شخصی در انتخاب خود، عاملیت را نیابد، ممکن است فعالانه عاملیت خود را در رویگردانی از انتخاب جستجو کند. امروز عمق رابطه مردم با صندوقهای رای را باید تابعی از امیدها یا ناامیدیهایی در نظر بگیریم که ریشه در تجربه زیسته گذشته آنها دارد. نمیتوانیم انکار کنیم که کیفیّت این رابطه هر آنچه باشد، در آینه تعامل مردم با صندوقهای پیش رو انعکاس خواهد یافت و باید چشم به راه درو کردن محصول آن باشیم.
به راستی امروز در آستانه انتخاباتی دیگر، تجربه زیسته شما به عنوان یکی از میلیونها هموطن، در کجای پیوستار سرنوشت -تقدیر قرار میگیرد؟ آیا شما با آن درخت محکم و استواری همزادپنداری میکنید که بهار را با لبخندی مملو از امید به انتظار نشسته است؟ یا با آن درختی که صدای لرزان خرد شدن در درونش پیچیده اما هنوز نشکسته است؟ یا با تنه آن درختی که با همه سنگینیاش ناگزیر به همراهی با جریان حاکم بر رودخانه است؟ یا آن تکه سنگ سنگین غلتان در بستر رودخانه؟ یا برگی شناور بر روی سطح آب؟
اگر سئوالی در این زمینه هست یا نیاز به کمک دارید، کارشناسان «رهیاب» در خدمت شما هستند؛ با ما تماس بگیرید.