همه ی ما هرروزه در معرض محرکهای فراوانی قرار میگیریم. با افراد زیادی روبهرو میشویم. مکالمات مختلفی داریم و راجع به تمام اینها در طول روز بارهاوبارها فکر میکنیم. اما آیا واقعاً فکری که ما راجع به رویدادها و پیشامدهای مختلف داریم دقیقاً همان چیزی است که وجود دارد؟ ما راجع به اتفاقات گوناگون فکرهای مختلفی میکنیم ولی لزوماً فکر ما همان چیزی نیست که دقیقاً وجود دارد. فکرهای ما میتوانند تحتتأثیر تحریفاتی به اسم خطای شناختی قرار بگیرند و در نتیجه از واقعیت دور شوند.
خطاهای شناختی درحقیقت یکی از بازیهایی هستند که مغز انسان انجام میدهد و مانع از این میشود که فرد واقعیات را به همان شکل که هستند ببیند و درک بکند. اما خطای شناختی واقعاً چیست؟ چگونه میتواند روی افکار ما تأثیر بگذارد؟ آیا خطاهای شناختی کمکی هم به ما میکنند؟ برای رسیدن به پاسخ این سؤالها تا آخر این مطلب همراه ما باشید.
خطای شناختی چیست؟
شاید شما هم افرادی را دیده باشید که از یک اتفاق خیلی کوچک فاجعه میسازند یا اگر شما در حق آنها اشتباهی بکنید سریعاً آن اشتباه را به کل رفتارهای شما تعمیم میدهند و خوبیهایتان را فراموش میکنند. این دقیقاً همان کاری است که خطای شناختی انجام میدهد.
خطای شناختی (Cognitive bias) یک خطای ناخودآگاه در فرایند تفکر است که باعث میشود فرد تفسیر نادرستی از جهان اطرافش داشته باشد. این خطا روی تصمیمها و قضاوتهای فرد تأثیر میگذارد و باعث میشود که فرد بر مبنای اطلاعات واقعی تصمیم نگیرد و قضاوت نکند.
خطای شناختی یک فرایند خودکار است که در اصل بهعنوان میانبری برای سریعتر و کارآمدتر تصمیم گرفتن عمل میکند اما چون ناشی از موارد مختلفی مثل احساسات، فشارهای اجتماعی، انگیزههای شخصی و … به وجود میآید لزوماً به نتایج صحیح و کارآمدی نمیرسد.
تاریخچه خطاهای شناختی
نمیتوان برای خطای شناختی تاریخی تعیین کرد چرا که از ابتدای پیدایش انسان همراه با مغز و فرایند ادراکی او بوده است. اما اصطلاح خطای شناختی برای اولینبار در اواسط دهة ۱۹۷۰ توسط روانشناسانی به نام آموس تورسکی و دانیل کانمن به کار گرفته شد. این دو از این اصطلاح برای توصیف الگوهای ناقص فکری افراد هنگام قضاوت و تصمیمگیری استفاده کردند.
تورسکی و کانمن پژوهشی را اجرا کردند که به این موضوع میپرداخت که مردم با وجود منابع محدود برای تصمیمگیری (برای مثال وجود منابع اطلاعاتی محدود برای خرید خانه) چگونه این کار را انجام میدهند. درواقع آنها این نکته را مطرح کردند که باتوجهبه منابع محدود افراد برای تصمیمگیری آنها به میانبرهای ذهنی نیاز دارند تا بتوانند به کمک آّن سریعتر تصمیم بگیرند. تورسکی و کانکمن اسم این میانبرهای ذهنی را خطای شناختی گذاشتند.
چرا مغز دچار خطای شناختی میشود؟
خطاهای شناختی انواع مختلفی دارند و به همین خاطر علت هرکدام از این خطاها متفاوت است اما بهطورکلی میتوان گفت وجود خطاهای شناختی طبیعی است و درواقع ذهن برای اینکه سریعتر بتواند تصمیم بگیرد دچار این خطاها میشود. البته این خطاها تحتتأثیر عوامل مختلفی مثل محدودیت ذهن در پردازش اطلاعات، عواطف، فشار و تنشهای روانی و حتی جنسیت و فرهنگ فرد قرار میگیرند.
بیشتر بخوانید : روانکاوی فردی خارج از کشور
خطاهای شناختی به چند نوع تقسیم میشوند؟
فهرست خطاهای شناختی بسیار متنوع است. در یک تقسیمبندی کلی برای بررسی انواع خطاهای شناختی میتوان آنها را به دو دسته کلی تحریفهای شناختی و سوگیریهای شناختی تقسیم کرد:
1. تحریف شناختی
خطاهای شناختی از نوع تحریف باعث میشوند فرد واقعیت را به شکلی درک کند که با شکل واقعی خود فرق دارد. درواقع در این نوع از خطا مغز فرد او را قانع میکند تا واقعیت را به شکلی دیگر بپذیرد.
فرد بر مبنای درک تحریف شدهای که از واقعیت پیدا میکند باورهایی را راجع به آن شکل میدهد و شواهد متناقض با باورهایش را نمیپذیرد. معمولاً در شرایطی که مغز احساس خطر میکند دست به تحریف واقعیت میزند.
2. سوگیری شناختی
این دسته از خطاهای شناختی میتوانند برای فرد مفید باشند. در این نوع خطای شناختی، مغز در هنگام تصمیمگیری نسبت به باورهایی سوگیری دارد و درنتیجه به آنها برای گرفتن تصمیم تکیه میکند.
سوگیری بهنوعی میانبر ذهنی است که سرعت تصمیمگیری را افزایش میدهد و ازاینجهت مفید است اما به علت آنکه دقت در تصمیمگیری پایین میآید باعث میشود برخی اوقات افراد تصمیمات اشتباه بگیرند. علاوه براین همه باورهایی که فرد دارد لزوماً باورهای درستی نیستند و در نتیجه تکیه کردن به آنها منجر به تصمیمات غلط میشود.
12 مورد از خطای شناختی در بین افراد
خطای شماره یک- فاجعه سازی (Catasrophizing)
این نوع خطا که یکی از رایجترین خطاها بین افراد مختلف است این باور را در فرد ایجاد میکند که کوچکترین بحران و مشکلی یک فاجعه است. برای مثال اگر فرد سر جلسه کنکور نتواند چند تست را بزند فکر میکند دیگر کنکور را خراب کرده است.
خطای شماره دو- تعمیم افراطی (Overgeneralizing)
در این نوع خطا فرد یک جز را به کل تعمیم میدهد. برای مثال اگر فرد یکبار در کاری موفق نشود خود را آدم شکستخوردهای میداند که در کل زندگی شکست خورده است!
خطای شماره سه- ذهنخوانی (Mind reading)
این نوع خطا میتواند باعث ایجاد سوءتفاهمهای بینفردی شود. درواقع فردی که به این نوع خطا دچار است سعی میکند ذهن دیگران را بخواند و طبق برداشت خود و بدون توجه به نشانههای محیطی رفتار آنها را تفسیر کند. برای مثال اگر دوستش جواب تماسش را ندهد فکر میکند که حتماً از دست او ناراحت است.
خطای شماره چهار – شخصی کردن (Personalizing)
در این نوع خطا فرد همه چیز را به خود نسبت میدهد و خود را مسبب اتفاقات منفی میداند. برای مثال اگر با او راجع به موضوعی غیرمرتبط با او صحبت شود آن موضوع را به خود نسبت میدهد.
خطای شماره پنج- اثر هالهای (Halo effect)
در اثر هالهای اولین برخوردی که با هر شخص یا موضوعی رخ میدهد بر کل دید و قضاوت نسبت به آن موضوع یا شخص تأثیر میگذارد و بهنوعی غالب میشود. برای مثال اگر در برخورد اول شخص به نظر عصبی بیاید حتی اگر در برخوردهای بعدی آرام باشد باز آن تصور”عصبی بودن” ناشی از تجربه اولین برخورد غالب است.
خطای شماره شش – تفکر دوقطبی (Dichotomus thinking)
این افراد فکر میکنند که همه چیز یا سفید است یا سیاه. یا هست یا نیست. یا میشود یا نمیشود. درواقع تفکر دوقطبی یا “همه یا هیچ” باعث میشود همه چیز را صفر و صدی ببینند و نتوانند حالت میانهای تصور کنند. برای مثال یا همه آنها را دوست دارند یا هیچکس آنها را دوست ندارد.
اگر شما دچار خطای شناختی و تفکر دو قطبی هستید یا این علائم را در افراد نزدیکتان مشاهده کرده اید، جای نگرانی نیست زیرا با مراجعه به یک دکتر روانشناس خارج از کشور متبحر می توانید این مشکل را رفع کنید.
خطای شماره هفت – استدلال هیجانی (Emotional reasoning)
افرادی که دچار این خطای شناختی هستند بر مبنای احساس خود واقعیت را تفسیر میکنند. برای مثال اگر احساس دلشوره داشته باشند مطمئن هستند که اتفاق بدی قرار است بیفتد.
خطای شماره هشت – تأیید خود (Confirmation bias)
این خطا باعث میشود که فرد تصور کند هر چیزی که او فکر میکند یا هر باوری که او دارد درست است و بقیه اشتباه میکنند. حتی اگر شواهدی متناقض با باورهای او پیدا شود آن را یا نادیده میگیرد یا بدون هیچ استدلالی رد میکند.
خطای شماره نه – فیلتر منفی (Negative filter)
فیلتر منفی باعث میشود فرد جنبههای مثبت را نبیند و به همه چیز با عینک منفینگری نگاه کند. برای مثال همیشه ویژگیهای منفی همسرش را بیان میکند و هیچکدام از ویژگیهای مثبت او را نمیبیند.
خطای شماره ده – پیشگویی آینده (Future telling)
این خطا باعث میشود فرد پیشگوییهای منفی نسبت به آینده داشته باشد. برای مثال باوجوداینکه درس خوانده است اما پیشبینی کند که در کنکور موفق نمیشود.
خطای شماره یازده – باید (Should)
خطای باید باعث میشود فرد بهجای آنکه بر مبنای آن چیزی که وجود دارد واقعیت را ارزیابی کند، بر مبنای بایدها این کار را انجام دهد. برای مثال زمان کافی ندارد اما با خود میگوید که “باید” هفتهای چهار روز ورزش کند.
خطای شماره دوازده – چه میشد اگر (What if)
این خطا فرد را در یک سیکل معیوب و بیپایان از اگرها میاندازد. فرد مدام میپرسد چه میشود اگر… برای مثال واقعیت این است که هیچ خطری او را در سفر تهدید نمیکند اما مدام میپرسد چه میشود اگر فلان خطر رخ بدهد.
آیا میتوان خطاهای شناختی را کنترل کرد؟
همه ما در برخی شرایط ممکن است دچار خطای شناختی شویم. اما زمانی که خطاهای شناختی روش فکری غالب ما شوند و روی تمامی تفسیرهای ما از جهان اطرافمان تأثیر بگذارند میتوانند آسیبهای روانی جدی به ما وارد کنند و زمینة ابتلا به اختلالات جدی مثل افسردگی را فراهم کنند. در این شرایط نیاز است که برای درمان خطاهای شناختی از طریق روانشناس ماهر خارج از کشور اقدام کنیم.
درمان خطاهای شناختی برای خود فرد کار راحتی نیست چراکه این خطاها بهصورت فرایندهایی خودکار و ناهشیار هستند. به همین خاطر توصیه میشود برای درمان این خطاها از متخصصین و مشاوره روانشناسی خارج از کشور مجرب و حرفهای کمک بگیرید. کلینیک رهیاب مشاور با داشتن متخصصین مجرب آمادة کمک به عزیزانی است که با این خطاها درگیر هستند و نیاز به کمک حرفهای و تخصصی دارند.