دکتر نادیا صبوری، روانشناس و رواندرمانگر
همچنان که علم نوروسایکولوژی و نوروآناتومی (علم اعصاب)، روز به روز پیشرفت میکند و به کشفیات جدید دست پیدا میکند، روانکاوی به عنوان یک روش درمانی مفید کار خودش را انجام میدهد و منتظر نمیماند تا این کشفیات کامل شوند؛ همانطور که فروید، پدر علم روانکاوی هم منتظر نماند. او یک پزشک و عصبشناس بود و در کار با بیمارانش به این نتیجه رسید که نمیتوان در درمان آنها منتظر یافتهها و کشفیات عصبشناسانه ماند و دریافت که وقتی بیماران، درباره مشکلاتشان گفتگو میکنند علائم بیماری بهتدریج از بین میروند. او طی مراحلی، نظریات ارزشمندش را بنا نهاد و در طول زمان آنها را بسط و گسترش داد؛ اگرچه امروزه عصب_روانکاوان مشهوری از جمله مارک سولمز، پیتر فانگی، ژک پنکسپ و اتو کرنبرگ به نظریات او وفادار ماندند و با پژوهشهای بسیار، ارتباط مفاهیم فروید را با نورولوژی مغز توسعه دادند. آنها توانستند جایگاه مفاهیمی چون خودآگاه و ناخودآگاه، جهتگیری جنسی و … را در مغز کشف کنند اما چیزی که باعث میشود روانکاوی برای من و حتی شما نیز جذاب باشد بخش رواندرمانی آن است که بر پایه یک «رابطه درمانی» شکل میگیرد. تمرکز روانکاوی در اتاق درمان همواره بر روی ذهن، احساسات و رابطه درمانی است. این رابطه میتواند چالشبرانگیز باشد اما شگفت انگیز و رهایی بخش نیز هست.
یک بیمار با گفتن داستان زندگی خود که از یک رنجی در زندگیاش شروع میشود، جلسات درمان را آغاز میکند، از همان ابتدا بیمار برای درمانگر مهم میشود و به تدریج، با پیشرفت جلسات، روانکاو هم برای بیمار مهم خواهد شد و از یک جایی به بعد، در همان اتاق درمان، به عنوان یک شخصیت مهم در داستانِ زندگیاش جای خود را پیدا میکند. حضور درمانگر در داستان زندگی افراد، فرصتی منحصر به فرد است تا به کمک او بتوانند دیگر داستانهای زندگی و نوع روابط پیشین و فعلی خود را کشف کنند.
گفتن و شنیدن این داستانها در این رابطه چالش برانگیز است؛ درمانگر به جای اینکه فقط مبارزهها و جنگ و جدالهای فرد در طول زندگیاش را بشنود، بهطور فعال در آنها شرکت میکند. او صمیمی و کنجکاو است و میخواهد بداند در ذهن و روان بیمار چه میگذرد. او میخواهد با ذهن بیمار و احساساتش ارتباط برقرار کند، برای همین در داستانهایش شرکت میکند؛ تجربهای که شاید بیمار تاکنون در زندگیاش نداشته است. وظیفه مهم و تکنیکی درمانگر این است که اجازه دهد نیازها و تمایلات بیمار، جایگاه درمانگر را در داستان تعیین کند و در عین حال جایگاهی که بیمار به او میدهد را نیز مشاهده و درک کند. بیمار و روانکاو با روایت کردن و بررسی این جایگاه و تحلیل انتقالها و مقاومتها میتوانند به سوی درمان پیش رفته و همچنان جلوتر بروند.
بررسی و تحلیل داستانهای بیمار فرصتی است که به او کمک میکند تا جهان را آنگونه که هست ببیند، نه آنگونه که میخواهد باشد، زیرا آنچه فرد را بیمار میکند، «اضطراب ناشی از فاصله بین آنچه هست و آنچه میخواهد باشد» است و هرچه این فاصله بیشتر، زندگی دردناکتر!
اینکه روانکاو این فرصت را برای بیمار فراهم کند که درمانگرش را در قالب شخصیتی بسازد که نیاز دارد احساساتش را درباره او بیان کند، چالش بزرگی است و البته روند درمان را تسهیل میکند.
روانکاو گاهی مورد میل و دوست داشتن قرار میگیرد و گاهی با احساساتی مانند خشم، نفرت، حسادت، تمسخر یا انتقاد مواجه میشود؛ گاهی نیز در معرض احساساتی که تحملشان بسیار سخت است قرار میگیرد. اما باید بتواند آنها را هضم کرده و درک و تفسیر کند؛ باید بتواند آرامش خود را حفظ کرده و به ویژه به احساسات سخت و دشوار که شاید هر دو (بیمار و روانکاو) سعی در اجتناب از مواجه شدن با آنها دارند، توجه کند. زیرا این احساسات سخت و دشوار همان مرکز ثقل کشمکشها و تعارضات بیمار هستند. آنها محور مبارزات بیمار در داستان زندگیاش هستند و مواجه شدن با آنها سخت است و بیمار همواره آنها را سرکوب کرده است، اما درک مستقیم آن احساسات و درگیر شدن با این چالش سخت معمولا با نتیجه خوبی همراه است؛ رهایی از درد!
اما چالش دیگری که در درمان روانکاوی وجود دارد چیست؟ روانکاو میداند که صبر و شکیبایی زیادی برای ادامه درمان نیاز است، او به کارش علاقه و ایمان دارد، با این حال او هم مثل بیمار نمیداند که درمان چطور اتفاق میافتد، تا چه زمانی طول میکشد، از چه مسیرهایی گذر میکنند، چه موانعی بر سر راه هستند و چه موقع حالشان بهتر و چه موقع بدتر خواهد شد. زیرا داستان زندگی هر شخص منحصر به فرد است و نسخهای از قبل پیچیده نیست که بتوان آن را پیشبینی کرد. حتی اگر یک نمایشنامه مشخص را نیز دو گروه متفاوت اجرا کنند، شبیه هم نخواهد شد، چون شخصیت بازیگران و زندگی زیسته هر یک از آنها بر اجرای نقششان تأثیر میگذارد.
روانکاوی فردی با محدوده فراگیری از زندگی سر و کار دارد و علمی است که همپوشانی زیادی با رشتههای دیگر مثل جامعه شناسی، فلسفه، هنر، روانشناسی، روانپزشکی، سیاست و تاریخ دارد. با توجه به تمرکز زیادی که روانکاوی بر سائقها و انگیزهها دارد، با علوم اعصاب و زیست شناسی ارتباط برقرار میکند؛ از آنجا که بر روابط بین فردی و کیفیت رابطه با دیگری تمرکز دارد با علوم اجتماعی و با تأکیدی که بر ذهنیت فردی و مرزها و خواستههای او دارد، کاملا در علوم انسانی جای میگیرد. حال با این همه گستردگی و پیچیدگی روان انسان، چطور میشود برای فرا رسیدن حال خوب و ذهنی قوی و مطمئن و آرام، زمان تعیین کرد؟ جمله معروف دانلد وینکات را یادآور میشوم: «روانکاوی برای کسانی است که آن را میخواهند، به آن نیاز دارند و میتوانند آن را دریافت کنند».