نویسنده: دکتر نادیا صبوری
سورئالیستها چگونه بر روانکاوی تأثیر گذاشتند؟
اواخر قرن بیستم و همزمان با سالهای آخر عمر فروید بود که روانکاوی از مسیر سورئالیسم سر از فرانسه درآورد. «کانال ادبی» که روانکاوی در آن به عنوان یک کشف جدید انقلابی تلقی میشد در تقابل با «کانال پزشکی» که روانکاوی را با چارچوبهای فکری سنتی فرانسوی سازگار کرده بود، قرار گرفت.
فروید و مکتباش در فرانسه هم جذاب بود و هم مقاومت برانگیز! مقاومت در برابر ایدههای فروید درواقع نشان دهنده نفوذ فزاینده او بود. پذیرش و مقاومت هر دو بخشی از تعامل ایدئولوژیک گستردهتر با روانکاوی بودند.
در طول سالهای بین دو جنگ جهانی، نویسندگان فرانسوی نقش مهمی در تبلیغ اندیشههای روانکاوانه ایفا کردند و اغلب آنها را به نوعی متفاوت از جامعه پزشکی تفسیر میکردند. نویسندگان، شخصیتهای اصلی فرهنگ فرانسه بودند که هم در آفرینش ادبی و هم در بحثهای ایدئولوژیک شرکت داشتند.
پس از جنگ جهانی دوم، فیلسوفان شروع به تحت تاثیر قرار دادن نویسندگان به عنوان چهرههای روشنفکر اصلی در فرانسه کردند. این تغییر بر نحوه ادغام روانکاوی در بحثهای فکری گستردهتر تأثیر گذاشت و از انجمنهای ادبی قبلی خود دور شد. روانکاوی میرفت تا به سرعت درمیان گروههای روشنفکر فرانسه و جناحهای مختلف نهادینه شود و دکترین فروید را شرح و بسط دهد.
سورئالیستها که اغلب دانشجویان سابق پزشکی بودند، موضع متمایزی در مورد روانکاوی اتخاذ کردند. آنها مشتاق روانکاویای بودند که توسط غیر پزشکان انجام شود و به دنبال تمایز واضح بین روانکاوی و عملکرد پزشکی بودند. این اشتیاق از سوی سورئالیستها فقط در حوزه بالینی و درمان نبود، بلکه در مورد بازتعریف اساسی روانکاوی به دور از محدودیتهای نگاه پزشکی به این علم نیز بود.
سورئالیستهای رادیکال به «ناخودآگاه» به عنوان یک قلمروی مستقل که در تقابل مستقیم با تفسیرهای محافظهکارانه و مبتنی بر پزشکی از کار فروید است، متعهد بودند. این موضوع شکاف ایدئولوژیکی عمیقی بین سورئالیستها و روانکاوان پزشک ایجاد کرد. البته این نبردهای ایدئولوژیک و تغییر در پویاییهای فکری در طول زمان به نفع روانکاوی بود و بر هر دو گروه و رویکردهای آنها به ادبیات و سلامت روان تأثیر گذاشت.
ارتباط جنبش روانکاوانه اولیه فرانسه و سورئالیستها اساساً قطع شده بود. دوازده بنیانگذار انجمن روانکاوی فرانسه (SPP) نقش سورئالیستها را در گسترش افکار فرویدی به رسمیت نمیشناختند و روشنفکران ادبی را خطرناک میدانستند.
این گسست به تدریج منجر به فاصله جامعه روانکاوان از ادبیات شد و آنها بر کاربردهای بالینی و موقعیتهای آکادمیک بیشتر تمرکز کردند و جنبههای ادبی و مفهومی کار فروید را نادیده گرفتند.
سورئالیستها به دنبال ایجاد انقلابی در بیان خلاق بودند و از روایتهای سنتی فاصله گرفتند. در مقابل، روانکاوان اغلب آثار ادبی را به مطالعات موردی تقلیل دادند و به جای درگیر شدن با ارزش هنریشان، آنها را از دریچه بالینی نگاه میکردند.
رویکرد روانکاوانه به ادبیات اغلب شامل زندگینامه روانی نویسندگان، بهعنوان تاریخچه موردی تلقی میشد و آثار آنها را به عنوان بیانی از روان رنجوری یا بیماری روانی مینگریست. این روش مفاهیم منسوخ وراثت و انحطاط را گسترش داد و آفرینش هنری را به عنوان نوعی آسیب در نظر گرفت.
در حالی که روانپزشکی دهه 1920 از نظریههای انحطاط ارثی فاصله گرفته بود، هنوز این مفاهیم قدیمی را در رابطه با هنر به کار میبرد. روانکاوان با هنرمندان به عنوان «افراد غیرعادی برتر» با نقصهای ذاتی برخورد میکردند و فرآیندهای خلاقانه آنها را آسیب شناسی میکردند.
سورئالیستها، به ویژه آراگون و برتون، میراث شارکو را در بیمارستان سالپترییر پذیرفتند و هیستری را به عنوان یک کنش شاعرانه در نظر گرفتند. آنها هیستری را نه آسیب شناسانه، بلکه به عنوان یک شکل عالی تجلی ضعف دیدگاه های پزشکی سنتی میدیدند و معتقد بودند آنها را به چالش میکشند.
وقتی سازمانهای پزشکی از کاهش هیستری گفتند، سورئالیستها شروع به بدگویی و انتقاد کردند. زیرا آنها استدلال میکردند که هیستری شکلی مشروع از «بیان» است و در برابر این تصور که صرفاً یک موضوع پزشکی یا آسیب شناختی است مقاومت میکردند.
سورئالیستها در نامه خود به پزشکان ارشد مجنون خانهها، اقتدار روانپزشکی را محکوم کردند و از مشروعیت تجربیات و بیان خلاقانه بیماران روانی دفاع کردند. آنها خواستار افتتاح آسایشگاهها شدند و از نبوغ برخی بیماران بر اساس تولیداتشان دفاع کردند. درواقع رادیکال_سورئالیستها با پزشکی سازی و آسیب شناسی بیان خلاقانه افراد مخالف بودند و از هیستری و جنون به عنوان اشکال بیانی معتبر و شاعرانه که پارادایمهای روانپزشکی و روانکاوی غالب زمان خود را به چالش میکشیدند، دفاع میکردند.
تفکر سورئالیستی و مفهوم غریزه مرگ در روانکاوی فرانسه
اگرچه در دهه 1960 جنبشهای ضد روانپزشکی در مورد جنون و روانرنجوری اغلب سورئالیستی بودند اما دیدگاههای ضد روانپزشکی که بعدها در انگلستان و ایتالیا ظهور کرد، بیشتر تحت تأثیر اگزیستانسیالیسم، پدیدارشناسی و نظریههای شخصیت بودند تا سورئالیسم.
مانیفست سورئالیستی، طبقهبندیهای مختلف بیماریهای روانی را مورد انتقاد قرار داد اما وجود جنون یا تمایز بین حالات روانی را انکار نکرد. برخلاف ضد روانپزشکان، سورئالیستها ادعا نمیکردند که جنون محصول بیگانگی اجتماعی یا خانوادگی است. جنون برای آنها شکلی مشروع از بیان و ابراز بود و دیوانه را با رویاپردازان و هیستریکها برابر میدانستند. آنها بر این باور بودند که جنون، مانند هیستری، بخشی مشروع و غیرقابل تقلیل از تجربه بشری است.
برخی از روانکاوان مانند آلندی و بورل، در درمان هنرمندان خلاق متخصص شدند و بین کار آنها و سورئالیسم همخوانیای پیدا کردند. با این حال نگرش آنها در مطالعه کلاسیک بیماریهای روانی با تمرکز بر تحلیل رویاپردازان و شخصیتهای ادبی باقی میماند.
فرویس-ویتمن، روانکاوی که با مجلات سورئالیستی مشغول بود، دیدگاههای نوآورانهای ارائه کرد که گاهی با جریان اصلی روانکاوی در تضاد بود. از نظر او روانکاوی، سورئالیسم و سوسیالیسم میتوانند یک سیستم منسجم را تشکیل دهند که نشاندهنده علاقه او به فرم ادبی به جای تحلیل صرفاً روانشناختی است.
اگرچه آثار فروید به تدریج به فرانسوی ترجمه میشدند، اما همچنان تفکر سورئالیستی در جامعه روانکاوان فرانسوی وجود داشت. Hesnard یکی از بنیانگذاران SPP، تشابهات بین سورئالیسم و روانکاوی را تصدیق کرد اما همزمان به جنبه های آنارشیک و غیرعقلانی سورئالیسم نیز اشاره کرد که برای همه فرویدیها خوشایند نبود.
نسل دوم روانپزشکان، پذیرش و علاقه روزافزونی به سورئالیسم نشان دادند. هانری آی، شخصیت برجستهای بود که ارتباط بین آثار سورئالیستی و ناخودآگاه را تشخیص داد و کمک کرد تا فرویدیسم را درک کنند. آنها با نوسازی روانپزشکی و به چالش کشیدن هنجارهای تثبیت شده و ارائه ابزارهای جدید برای درک ناخودآگاه، بدهی خود را به سورئالیسم پذیرفتند.
امیل مالسپین و پیر مابیل، پزشکانی که با سورئالیسم درگیر بودند، در جنبش روانکاوی در حاشیه باقی ماندند. علیرغم مشارکت آنها، جریان اصلی روانکاوی، به ویژه خط سیاسی جونزی در IPA اغلب کسانی که دیدگاههای غیرمتعارف داشتند، مانند رایش، فرنسی، و اتو رانک را حذف کرد.
بین سورئالیسم، روانکاوی و مابعداطبیعه هم رابطه ظریفی وجود داشت. در حالی که برخی از روانکاوان با این امور معاشقه میکردند، در روانکاوی فرانسوی جایی نداشتند. گاهی به دلیل باور عمیق سورئالیسم به ناخودآگاه با ساحران اشتباه گرفته میشدند. با این حال برتون و پیروانش یک مفهوم اساسا مدرن و یگانه از روانکاوی را حفظ کردند و علیرغم علاقه خود به مضامین عرفانی از سحر و جادو اجتناب کردند.
سورئالیسم در فرانسه از گسترش ایدههای کارل یونگ خودداری کرد. بر خلاف کشورهایی مانند ایتالیا، نگرش سورئالیسم به روانکاوی متمایز باقی ماند و تمرکز خود را بر جنسیت و ناخودآگاه بدون اینکه به ابعاد مذهبی یا عرفانی بپردازد، حفظ کرد.
سورئالیستها با نوشتن آزاد آغاز کردند، تکنیکی که نویسندگان به ناخودآگاه خود اجازه میدادند تا کلمات را بدون دخالت آگاهی جاری کنند. این تکنیک از مفهوم نوشتن اتوماتیک «پیر ژانه»، به عنوان راهی برای نفوذ به ضمیر ناخودآگاه الهام گرفته شده بود.
با وجود شک و تردید چهرههای سورئالیستی مانند تریستان تزارا، شیفتگی سورئالیسم به ناخودآگاه و کاوش در رویاها و امیال از طریق مفاهیم فرویدی، به ویژه غریزه مرگ تلاقی پیدا کرد.
سورئالیسم شیفتگی عجیبی نسبت به مفهوم مرگ داشت که در کاوشهای مرتبط با خودکشی در ادبیات و هنر این جنبش مشهود است. چهرههایی مانند ژک واچه و ژک ریگو که با خودکشی خود پایان غمانگیزی را رقم زده بودند، به نمادهای شورش سورئالیستی علیه هنجارهای اجتماعی تبدیل شدند.
کاوش سورئالیسم در مورد مرگ و خودکشی را میتوان بازتابی از ایدههای فروید در مورد ناخودآگاه، مفهوم غریزه مرگ و روان انسان دانست اگرچه آنها مستقیما تحت تاثیر مقاله «آنسوی اصل لذت» فروید قرار نگرفتند.
نادیا به فرانسوی(Nadja) یکی از مشهودترین کارهای جنبش سورئالیستی فرانسه است که دومین رمان منتشر شده آندره برتون محسوب میشود. این رمان در سال ۱۹۲۸ منشتر شده و با یک سؤال شروع میشود: «من کی هستم؟»
این رمان براساس تعاملاتی است که برتون با یک زن جوان به نام نادیا در طی ده روز داشته و از این لحاظ به نوعی یک شبه خودنگاری از ارتباط برتون با یکی از بیماران روانی پیر ژانه محسوب میشود.
ساختار غیر خطی کتاب در بعضی از قسمتها شامل اشاراتی به بعضی از دیگر هنرمندان سورئال پاریس مثل لوئی آراگون است و از این لحاظ به واقعیت میل میکند.
این کتاب توسط عباس پژمان به فارسی ترجمه شده و نشر هرمس آن را منتشر ساخته است.
کار برتون به ویژه «نادیا» با انتقاد روانپزشکان معاصر مواجه شد و او را به تحریک خشونت علیه متخصصان بهداشت روان متهم کردند. خود فروید نیز رابطهای مشاجره آمیز با برتون داشت.
تاثیر زندگی شخصی فروید بر روانکاوی
وقتی فروید «فراسوی اصل لذت» را به پایان رساند واکنشهایی دریافت کرد مبنی بر اینکه نظریههای او صرفا واکنشهایی به تراژدیهای شخصیاش هستند تا اکتشافات علمی. فروید در راستای مقابله با این روایات به Eitingon Max تاکید کرد زمانی که روی «فراسوی اصل لذت» کار میکرده، دخترش سوفی هنوز زنده بود.
حلقه علاقهمندان به فروید در برابر ایدههای جدید او مقاومت میکردند و اصرار داشتند که این ایدهها به جای تحقیقات علمی ناب، تحت تأثیر زندگی شخصی او هستند. آنها کشتار جنگ جهانی اول، ترس فروید از ابتلا به سرطان و مرگ سوفی و آنتون فون فروند (یک ثروتمند مجارستانی که با فروید تحلیل شد و آموزش دید و نیز سازمان دهنده پنجمین کنگره انجمن بینالمللی روانکاوی در سال 1918 در بوداپست بود. او دو سال بعد در سن 38 سالگی درگذشت) را به عنوان عوامل تأثیرگذار در نظریات او در نظر میگرفتند. اما فروید معتقد به حفظ تمایز بین نظریه علمی و احساسات شخصی بود.
دهه 1920 پس از فروپاشی امپراتوریهای قدیمی و پس از جنگ جهانی اول، دوره تحول فرهنگی مهمی در اروپا بود. این دوره به عنوان کاهش نفوذ قرن 19 و ظهور مدرنیته تحت تأثیر نظریههای داروین و فلسفه نیچه، تلقی میشد.
سورئالیستها به ویژه آندره برتون با ایدهها و مفاهیم فروید درگیر بودند. برای مثال برتون مفهوم والایش (تبدیل تکانههای غیرقابل قبول به فعالیتهای اجتماعی قابل قبول مانند هنر) را رد کرد، در عوض هنر را در قلمرو دسیسههای بیمارگونه قرار داد.
در سال 1928، برتون و سایر سورئالیستها بحثهایی در مورد جنسیت داشتند و جنبههای مختلف تجربه جنسی و هنجارهای اجتماعی را بررسی کردند. این بحثها تحریکآمیز و غیرمتعارف بودند و اغلب دیدگاههای متعارف را به چالش میکشیدند. این بحثها از رضایت جنسی زنانه تا همجنسگرایی، خودارضایی و فاحشهخانهها را دربرمیگرفت. برتون و دیگران اغلب نظرات بحث برانگیز و تفرقه انگیزی را ابراز میکردند که نشان دهنده تمایل سورئالیستها برای مقابله با تابوهای اجتماعی بود. آنها درواقع با استفاده از زبان علمی، تجربیات شخصی خودشان را از این فضاها به اشتراک میگذاشتند. در مقابل، روانکاوان مقید به دستورالعملهای اخلاقی بودند که آنها را از بحث عمومی در مورد مسائل جنسی خود منع میکرد و تنش بین گفتمان عمومی و آنالیز خصوصی را برجسته میکرد.
چهرههایی مانند ویولت نوزیه که از هنجارهای اجتماعی سرپیچی میکردند، مورد تجلیل سوررئالیستها بودند. ویولت زن جوانی بود که پدر و مادرش را مسموم کرد و افکار عمومی را مجذوب خود ساخت. سورئالیستها او را نماد شورش علیه اخلاق بورژوایی میدانستند. پرونده ویولت نوزیه با ایجاد شکاف بین افکار کسانی که او را یک جنایتکار منحرف میدانستند و کسانی که اعمال او را نتیجه سوءاستفاده نهاد خانواده مینگریستند، هیجانانگیز شد.
ویولت نوزیه و رویارویی هنجارهای اجتماعی
روانپزشکان به رهبری پروفسور کلود، ویولت نوزیه را عاقل اما منحرف تشخیص دادند و او را کاملاً مسئول جرم مسموم کردن والدینش میدانستند. علیرغم چنین ادعاهایی، کارشناسان او را دیوانه تشخیص ندادند.
سورئالیستها ویولت را به عنوان نمادی از شورش علیه هنجارهای اجتماعی تحسین میکردند. هنرمندانی مانند ماکس ارنست، تانگوی، ماگریت، دالی و همچنین نویسندگانی مانند برتون، چار، الوارد و پرت از او حمایت کردند. آنها کتابچهای برای بزرگداشت ویولت منتشر کردند که رنه کرول از او به عنوان نمادی از سرپیچی پرشور در برابر جهانی در تضاد با عشق تمجید کرد.
ژرمن نوزیه مادر ویولت، ادعایی قانونی آغاز کرد و محاکمهای در سال 1934 برگزار شد. این محاکمه با تظاهرات حق رأی برای برابری جنسیتی مصادف شد. علیرغم اینکه ژرمن از همسرش دفاع کرد و با ویولت نرمش به خرج داد، دادگاه سختگیری زیادی در این محاکمه نشان داد و با وجود دفاعیات ویولت مبنی بر ابتلا به سیفلیس و ارزیابیهای روانپزشکی، به اعدام محکوم شد، اما حکم او بعد از مدتی به حبس ابد تبدیل شد.
در سال 1937، ویولت اتهامات خود علیه پدرش را پس گرفت و آنها را ساختگی خواند که مصادف با مرگ معشوق او ژان دابین بود که تنها شاهد زندگی دوگانه او بود.
حبس ویولت در زندان به یک دگرگونی مذهبی در او منجر شد. او از گذشته خود فاصله گرفت و با آرزوهای مادرش همسو شد تا مورد بخشش او قرار گیرد. این تغییر به عنوان نوعی «درمان» برای تمایلات جنایتکارانه او تفسیر شد.
سورئالیستها ویولت را به عنوان نمادی از شیفتگی سیری ناپذیر خود به جنون پرشور و سرپیچی از هنجارهای خانوادگی و اجتماعی مورد احترام قرار میدادند و او را با دیگر چهرههای زن سرکش در تاریخ و اسطورهها مرتبط میدانستند.
موضوع ویولت و واکنش سورئالیستها تحول فرهنگی در بازنمایی موجودیت زنان را برجسته میکند که با دیدگاههای فمینیستی و روانپزشکی در حال ظهور تلاقی داشتند. تحولی که متوجه پیچیدگی زنانگی شده بود، نقشهای سنتی زنان را به چالش میکشید و تنش بین هنجارهای اجتماعی و شورشهای فردی را برجسته میکرد.
سورئالیستها بخشی از نسلی بودند که با عواقب پس از جنگ جهانی اول و سرخوردگی دهه 1930 دست و پنجه نرم میکردند و از چهرههایی مانند ویولت به عنوان نماد مقاومت در برابر تمدن در حال زوال و تلاش برای هویتی جدید و رادیکال استفاده میکردند.
مواجهه برتون با فروید؛ هنر و سورئالیسم تا چه اندازه برای فروید مهم بود؟!
برتون که از ملاقات با فروید هیجان زده بود، با عدم استقبال او از جنبش داداییسم مواجه شد و پاسخ های فروید، برتون را سرخورده کرد. برتون بعدها با عباراتی واضح به ناامیدیاش اذعان کرد و بر جدایی فروید از جریانهای روشنفکری آوانگارد آن زمان تأکید کرد.
برتون در سال 1922 پس از مواجهه از طریق کتاب رجیس و هسنارد شروع به خواندن آثار فروید کرد. این تعامل دیرهنگام با فروید باعث شد تا ایدههای برتون در مورد ناخودآگاه تحت تاثیر طیف متنوعی از متفکران شکل بگیرد.
برتون قصد داشت سورئالیسم را بر پایهای بنا کند که روشهای مختلفی از تعبیر رویا را در بر میگرفت و تأثیرات فکری التقاطی او را منعکس میکرد.
برخلاف مدل توپوگرافی فروید از ناخودآگاه، برتون آن را از دریچه اتوماتیسم ها و پدیدههای معنوی مینگریست.
او علیرغم ناامیدی از فروید به کاوش و گنجاندن دکترین فرویدی در مطالعاتش ادامه داد و با ایدههای روانکاوانه فروید به ویژه در رابطه با رویا درگیر بود.
نوشتن بر اساس تداعی آزاد و هیپنوتیزم اساس سورئالیسم بود، اما برای جلوگیری از درجا زدن جنبش باید کنار گذاشته میشد.
استاروبینسکی در سال 1968 معتقد بود که درحالیکه ناخودآگاه فرویدی به عنوان زبان با نوشتن خودکار متفاوت است، سورئالیسم رویارویی مهمی بین ناخودآگاه فرویدی، زبان و تمرکززدایی از سوژه بود که بر کارهای اولیه لکان تأثیر گذاشت.
فروید نیازی به درک استعدادهای هنری نداشت. او یک بار برای گوستاو استثنا قائل شد و به او کمک کرد تا در طی یک پیادهروی درمانی، مشکلات دوران کودکی خود را کشف کند.
دیدگاههای هگلی برتون با هدف ادغام فراروانشناسی فرویدی با انقلاب اجتماعی، منجر به تغییرات سیاسی در سورئالیسم و همسویی با مارکسیسم شد.
علیرغم عدم تمایل فروید به درگیر شدن عمیق با آثار سورئالیستی، درنهایت به ویژه پس از ملاقات با سالوادور دالی اذعان داشت که احتمالا به آنها علاقه دارد. فروید در مورد بسط نظریه خود به هنر محتاط بود اما پیچیدگیهای روانشناختی ارائه شده سورئالیسم را تشخیص داد.
شبکه های اجتماعی مرکز روانشناختی رهیاب: کانال تلگرام مرکز مشاوره رهیاب – صفحه اینستاگرام مرکز مشاوره رهیاب