ظرفیت تنها بودن یکی از مهمترین نشانه های بلوغ در رشد عاطفی است. تقریباً در همه درمانهای روان تحلیلی زمان هایی پیش می آید که توانایی تنها بودن برای بیمار مهم می شود. از نظر بالینی ممکن است با یک فاز خاموشی یا یک جلسه سکوت نشان داده شود و به نظر می رسد این سکوت، به دور از مقاومت، یک دستاورد از طرف بیمار باشد. شاید اینجا باشد که بیمار توانسته است برای اولین بار تنها باشد.
احتمالاً صحیح است که بگوییم در ادبیات روان تحلیلی بیشتر از ترس از تنها بودن یا آرزوی تنها بودن نوشته شده تا «توانایی تنها بودن». همچنین حجم عظیمی از مطالعات به حالتهای عقبنشینی به درون خود (withdrawn) به عنوان دفاعی سازمان یافته علیه حس گزند و آسیب، پرداخته اند. به نظرم زمان آن رسیده است که در مورد جنبه های مثبت ظرفیت تنها بودن صحبت کنیم.
روابط سهتایی و دوتایی (Three- and Two-Body Relationships)
ریکمن ما را به تفکر درباره روابط سه تایی و دو تایی دعوت میکند. ما اغلب به مجموعه ادیپ به عنوان مرحلهای اشاره میکنیم که در آن روابط سه تایی بر میدان تجربه حاکم است. هر تلاشی برای توصیف عقده ادیپ در بافت دو نفره ناکام میشود. با این وجود روابط دوتایی وجود دارد و متعلق به مراحل نسبتاً اولیه تاریخچه رشد فرد است.
رابطه دوتایی اصلی آن چیزی است که بین مادر و کودک شکل میگیرد پیش از آنکه پدری وارد شود. مفهوم کلاین از موقعیت افسرده (depressive position) را می توان از لحاظ روابط دو تایی توصیف کرد و شاید درست باشد که بگوییم که این دوتایی بودن رابطه، ویژگی اساسی این دوره است.
پس از توجه و تمرکز روی روابط سه نفره و دو نفره، چقدر طبیعی است که یک گام به عقب برویم و از یک رابطه یک نفره صحبت کنیم! ابتدا ممکن است این رابطه فرد با خودش خوشیفتهوار به نظر برسد، چه خودشیفتگی اولیه چه ثانویه. به نظر من، این جهش از یک رابطه دوتایی به یک رابطه یک نفره، در حقیقت بدون فراتر رفتن از کارهای بزرگی که ما از طریق کار تحلیلی و مشاهده مستقیم مادران و نوزادان می شناسیم، قابل انجام نیست.
تنها بودن واقعی (Actually being alone)
درواقع مسئله مورد بحث من، تنها بودن فیزیکی نیست. شخصی ممکن است در سلول انفرادی باشد اما قادر به تنها ماندن با خودش نباشد. رنجی که فرد متحمل می شود فراتر از تصور است. با این حال، بسیاری از افراد قبل از پایان کودکی قادر به لذت بردن از تنهایی هستند و حتی ممکن است به تنهایی به عنوان با ارزشترین داراییشان نگاه کنند.
ظرفیت تنها بودن، پدیده پیچیدهای است؛ یک بعد آن، پس از برقراری روابط سهتایی رشد میکند و بعد دیگر آن متعلق به اوایل زندگی است که این نوع تنهایی نیازمند بررسی ویژه است.
پارادوکس
اکنون میتوانیم به نکته اصلی بپردازیم. اگرچه بسیاری از انواع تجربه در ایجاد ظرفیت تنها بودن تاثیر دارند، اما یک عامل وجود دارد و بدون آن ظرفیت تنها بودن به وجود نمیآید. این تجربه تنها بودن به عنوان یک کودک خردسال در حضور مادر است. بنابراین اساس ظرفیت تنها بودن تناقض است. این تجربه تنها بودن است درحالیکه شخص دیگری حضور دارد.
در اینجا نوعی رابطه خاص وجود دارد بین کودک که تنهاست و مادری که به شکل قابل اطمینانی حضور دارد. شخصا علاقه دارم از عبارت رابطه مندی ایگو (ego relatedness) استفاده کنم که به وضوح با رابطه بر مبنای اید (id-relationship) متفاوت است. رابطه مندی ایگو اشاره به رابطه بین دو نفر دارد که به هر حال یکی از آنها تنهاست؛ شاید هر دو تنها باشند، اما حضور هر یک برای دیگری مهم است. من فکر میکنم که اگر معنای کلمه «دوست داشتن» را با معنای کلمه «عشق» مقایسه کنیم، میتوانیم ببینیم که دوست داشتن از جنس رابطهمندی ایگو است درحالیکه عشق از جنس رابطه بر مبنای اید است، چه در شکل خام و چه والایش یافته.
پس از آمیزش (After Intercourse)
شاید عادلانه باشد که بگوییم پس از مقاربت رضایت بخش، هر شریک زندگی تنهاست و از تنها بودن خود رضایت دارد. این که بتوانید از بودن در کنار شخص دیگری که خود نیز تنها است لذت ببرید، به خودی خود تجربه سلامتی است. فقدان تنش اید میتواند منجر به اضطراب شود، اما انسجامِ شخصیت و اطمینان به تداوم هستی و موجودیت فرد در طول زمان، شخص را قادر میسازد که برای بازگشت طبیعی تنش اید صبر کند و از به اشتراک گذاشتن تنهایی (solitude) لذت ببرد؛ این تنهایی نسبتا با مفهوم withdrawal متفاوت است.
ابژه درونی خوب (Good Internal Object)
اکنون سعی خواهم کرد که از زبان دیگری استفاده کنم که از آثار ملانیا کلاین نشات گرفته است. ظرفیت تنها بودن به وجود ابژه خوب در دنیای روانی فرد وابسته است. پستان یا آلت تناسلی یا روابط خوب درونی شده از فرد دفاع میکند و به او کمک میکند در مورد حال و آینده اطمینان داشته باشد.
رابطه فرد با ابژههای درونی شده و اطمینان به آنها نوعی رضایت از زندگی را برای فرد به ارمغان میآورد، بهگونهای که به طور موقت قادر است حتی در صورت عدم وجود ابژههای بیرونی و محرکها، خوشحال و راضی باشد. بلوغ و ظرفیت تنها بودن بدان معنی است که فرد از طریق داشتن مادری که به اندازه کافی خوب بوده، شانس این را داشته باشد که برای خود دنیایی رضایت بخش و مهربان ایجاد کند و این عقیده از طریق تکرار ارضاء و خوشنودی غرایزش ایجاد میشود.
تنها بودن در حالتی ناپخته (To Be Alone in an Immature State)
سؤالی که در این مرحله مطرح می شود این است: آیا با توجه به عدم رسش ایگو در مراحل اولیه رشد، نوزاد یا کودک میتواند در این مراحل تنها بماند؟ این بخش اصلی رساله من است که ما نیاز داریم تا به شکلی ساده راجع به ظرفیت تنها بودن صحبت کنیم، حتی اگر قبول کنیم که توانایی تنها بودن یک پیچیدگی است، این توانایی ریشه در تجربه ابتدایی تنها بودن در حضور یک دیگری دارد. تنها بودن در حضور کسی میتواند در مرحله بسیار زود هنگام اتفاق بیفتد، هنگامی که ایگوی ناپخته کودک با حمایت ایگوی مادر تعدیل و جبران میشود. با گذشت زمان، کودک ایگوی مادر حامی را درونی میکند و به این ترتیب قادر میشود بدون ارجاع دائم به مادر یا نماد مادر، تنها بماند.
من تنها هستم (I am Alone)
میخواهم با بررسی کلمات «من تنها هستم» این موضوع را به طریق دیگری مطرح کنم. ابتدا واژه «من» وجود دارد که دلالت بر رشد عاطفی زیادی دارد. شخص به عنوان یک واحد به یکپارچگی رسیده. وابستگی به دنیای بیرونی کنارگذاشته میشود و دنیایی درونی شکل میگیرد.
سپس کلمات «من هستم» میآیند که حکایت از یک مرحله رشدی دارند. این کلمات بیان میکنند که فرد نه تنها شکل گرفته، بلکه زندگی هم دارد. در ابتدای مرحله «من هستم»، شخص (گویی) نارس، بیدفاع، آسیبپذیر و بالقوه پارانوئید است. فرد تنها در صورتی به مرحلهی «من هستم» میرسد که محیطی حمایتگر برایش وجود داشته باشد، این محیط حمایتگر در واقع مادری است که مشغول نوزاد خویش است و از طریق همانندسازی با نوزاد توجهش را معطوف به نیازهای ایگوی نوزاد میکند. در این مرحله از «من هستم»، نوزاد نیازی ندارد به اینکه بداند مادری وجود دارد.
بعد به کلمات «من تنها هستم» میرسم. طبق نظریهای که مطرح میکنم، این مرحله شامل درک نوزاد از حضور پیوسته مادر است منظور من از این، لزوما آگاهی با ذهن هشیار نیست. با این حال، من فکر میکنم که «من تنها هستم» رشد «من هستم» است، وابسته به آگاهی نوزاد از وجود مداوم یک مادر قابل اعتماد که قابلیت اطمینان و اتکا به آن باعث میشود نوزاد تنها باشد و برای مدت محدودی از تنها بودن لذت ببرد. بدین ترتیب سعی میکنم پارادوکس را اینگونه توجیه کنم که ظرفیت تنها بودن مبتنی بر تجربه تنها بودن در حضور کسی است و اینکه بدون تجربه کافی، این ظرفیت تنها بودن نمیتواند رشد کند.
خلاصه مطلب
ظرفیت تنها بودن یک پدیده بسیار پیشرفته است و فاکتورهای بسیاری در آن دخیل هستند و رابطه نزدیکی با بلوغ عاطفی دارد. اساس ظرفیت تنها بودن، تجربه تنها ماندن در حضور شخص دیگری است. به این ترتیب ممکن است نوزادی با ایگویی ضعیف به پشتوانه یک ایگوی حمایتگر (مادر)، بتواند تنها بماند. نوع رابطهای که بین نوزاد وایگوی مادر حامی وجود دارد نیازمند بررسی ویژه است. در چهارچوب رابطهمندی ایگو، رابطههای مبتنی بر اید، میتوانند به جای آشفته کردن ایگوی نابالغ، آن را تقویت کنند.
به تدریج ، محیط حامی ایگو در درون شخصیت فرد درونی میشود و جزئی از شخصیت فرد میگردد، بهگونهای که منجر به ظرفیتی برای تنها بودن میشود. با این وجود، از نظر تئوریک، همیشه شخصی وجود دارد، کسی که درنهایت، بهطور ناخودآگاه معادل مادر است، شخصی که در روزها و هفتههای اولیه به طور موقت با نوزاد خود همانندسازی میکند و فعلاً به هیچ چیز دیگری جز مراقبت از نوزاد خود علاقهای ندارد.
اگر سئوالی در این زمینه هست یا نیاز به کمک دارید، کارشناسان «رهیاب» در خدمت شما هستند؛ با ما تماس بگیرید.