افسردگی ازجمله شایعترین و شناختهشدهترین مشکلات روانشناختی است که علائم آن شامل تغییر اشتها و وزن، تغییرات خواب و فعالیت، فقدان انرژی، احساس گناه، مشکل در تفکر و تمرکز و افکار عودکننده مرگ یا خودکشی است.
عوامل مختلفی در شکلگیری و بروز اختلال افسردگی نقش دارند که از عمدهترین آنها میتوان به عوامل زیستی و اختلال در عملکرد انتقالدهندههای عصبی، عوامل ژنتیک و سابقه وجود افسردگی در اعضای خانواده، وقایع استرسزا همچون تجربه فقدان و مرگ عزیزان و نیز آسیبهای دوران کودکی همچون مواجهشدن با روشهای تربیتی سختیرانه و مبتنی بر تنبیه و احساس گناه اشاره کرد که در پیدایش اختلال افسردگی در بزرگسالی نقش دارند.
اگرچه در سالهای اخیر آگاهی عمومی درباره اختلال «افسردگی پس از زایمان» افزایش یافته است، اما هنوز شناخت کمی درباره دورههای افسردگی بالینی شایع در مادران و تأثیر آن بر خانواده وجود دارد. افسردگی هنوز در بین عموم با نوعی «انگ» همراه است و بسیاری از افراد آن را ناشی از ضعف و نقص شخصیت میدانند نه یک بیماری.
چرا مادران افسرده میشوند؟
دلایل بروز افسردگی در مادران تفاوت چندانی با سایر گروهها ندارد. هرچند برخی عوامل، به ویژه عوامل مربوط به دوره پس از زایمان، ممکن است در شکلگیری افسردگی در این گروه نقش داشته باشد. شناختهشدهترین شکل افسردگی در مادران، اختلال «افسردگی پس از زایمان» است که خصوصیات آن شامل خلق افسرده، اضطراب مفرط، بیخوابی و تغییر وزن است.
این اختلال، عموماً ظرف ۱۲ هفته پس از زایمان شروع میشود. بسیاری از زنان در دوره ۴ تا ۶ هفته پس از زایمان، دچار علائم خلقی میشوند؛ اما در اغلب موارد این علائم در حد خفیف باقی میمانند که اصطلاحاً آن را «اندوه بچه» (baby blue) مینامند. «اندوه بچه» یک آشفتگی گذرا در خلق مادر است که مشخصه آن بیثباتی خلق، سردرگمی ذهنی و گریستن است. این احساسات که ممکن است چندین روز طول بکشد، میتواند ناشی از تغییرات سریع سطح هورمونها، استرس تولد بچه و آگاهی از مسئولیت مادر شدن باشد و بهجز آموزش و حمایت از مادر، نیاز به درمان خاصی ندارد؛ اما درصورتیکه این علائم بیش از دو هفته طول بکشد، لازم است مادر ازنظر وجود اختلال «افسردگی پس از زایمان» موردتوجه و بررسی قرار گیرد.
علاوه بر تغییرات هورمونی و استرسهای مربوط به نقش مادری، برخی دیگر از عوامل میتوانند در پیدایش علائم افسردگی، در دوره پس از زایمان مؤثر باشند. شرایطی که در آن نوزاد متولدشده با انتظارات مادر متفاوت باشد، همچون زمانی که جنسیت نوزاد مورد دلخواه مادر نباشد، نوزاد با نقص یا بیماری مادرزادی متولد شده باشد و یا حتی الگوی خواب و خوراک نوزاد با انتظارات مادر متفاوت باشد، میتواند منجر به ایجاد اضطراب در مادر گردد؛ بهویژه اگر مادر نیز ویژگیهای شخصیتی همچون بینقصگرایی، وسواس و یا اعتمادبهنفس ضعیف داشته باشد.
یکی دیگر از اختلالات خلقی ویژه زنان، اختلال «ملال پیش از قاعدگی» (premenstrual dysphoric disorder) است که تحت عنوان PMS نیز شناخته میشود. این اختلال ازجمله اختلالات روانتنی است که با تغییر سطح استروییدهای جنسی در چرخه قاعدگی تخمکگذاری آغاز میشود. این حالت حدود یک هفته پیش از شروع خونریزی قاعدگی بروز میکند و در حدود ۵ درصد از زنان به شکل یک اختلال قابلتوجه نمایان میشود. هرچند درصد زنانی که درجاتی از تغییر خلق و خواب و علائم جسمانی را پیش از دوره قاعدگی تجربه میکنند، به ۸۰ درصد هم میرسد.
علاوه بر این دو اختلالِ توصیفشده که بهطور ویژه در زنان رخ میدهد، زنان آسیبپذیری بالایی در برابر ابتلا به یک دوره افسردگی دارند. مطالعات مختلف نشان میدهند بین ۶ تا ۲۱ درصد زنان در طول زندگی خود حداقل یک دوره «افسردگی اساسی» را تجربه میکنند. رقمی که تقریباً دو برابر بیشتر از شیوع این اختلال در بین مردان است (نوبل،۲۰۰۵). این نرخ شیوع با در نظر گرفتن دورههای خفیفتر و یا بهاصطلاح زیر آستانه بالینی افسردگی، بالاتر میرود. نرخ شیوع افسردگی در طول بارداری، دوره پس از زایمان و در سراسر دوران رشد کودک نیز به همین میزان است (سامرست، ۲۰۰۶). بنابراین افسردگی در زنان و مادران موضوعی شایع و قابلتوجه است.
تأثیر افسردگی مادر بر رشد کودک چیست؟
نوزاد پس از تولد، ناگهان از محیط امن و آرام رحم خارج شده و به شکل موجودی ناتوان وارد یک دنیای ناشناخته، پیچیده و آشفته میگردد. مادر با پاسخ دادن به نیازهای نوزاد، او را از «اضطراب رها شدن» در این دنیا محافظت میکند. در دسترس بودن، پاسخگو بودن و حساس بودن به نیازهای نوزاد از سوی مادر، زمینه ایجاد «احساس امنیت» و اعتماد را در نوزاد ایجاد میکند.
در شرایطی که مادر به دلیل افسردگی، انرژی، توجه و علاقهمندی کافی در پاسخگویی به نیازهای کودک را نداشته باشد، نوزاد دنیا را مکانی طردکننده و غیرقابلاعتماد ادراک میکند. مطالعات زیادی نشان دادهاند که مادران افسرده، در ایجاد پیوند عاطفی با فرزند دچار مشکل هستند؛ آنها حساسیت کمی نسبت به نیازهای کودک نوپای خود دارند و قادر نیستند پاسخی متناسب و هماهنگ به رفتار نوزاد بدهند. درنتیجه فرزندان این مادران، غمگینتر و منزویتر از همسالان خود به نظر میرسند. در همان ماههای اولیه تولد بهسختی آرام میشوند، نسبت به محیط خود بیمیل و بیتوجه به نظر میرسند و در غذا خوردن و به خواب رفتن مشکل دارند.
مادر همچنین از نخستین روزهای تولد، وظیفه «معنا دادن» به تجارب نوزاد و کودک نوپای خود را به عهده دارد و با ارائه پاسخ بهموقع و متناسب با نیاز کودک، او را در تمایز بین ادراکهای مختلف همچون گرسنگی، درد و یا خوابآلودگی یاری میکند. بهتدریج در ماههای بعدی و با ظهور هیجانات مختلف، مادر همچون آینهای در برابر کودک نوپا، احساسهای غم، خوشحالی، خشم و غیره را که توسط کودک تجربه میشوند، به او انعکاس میدهد.
درصورتیکه مادر به دلیل ابتلا به افسردگی قادر به همراهی کودک در تجربه و تفکیک هیجانات نباشد، این تمایز در کودکان مختل میگردد. در نتیجه این عدم توانایی، کودک در سنین بعدی قادر به تمایز بین هیجانات مختلف و تنظیم و تعدیل این هیجانات نخواهد بود. پژوهشهای سالهای اخیر، نقص در توانایی تنظیم هیجانات را یکی از علل اصلی ابتلا به مشکلات بهداشت روانی، بهویژه مشکلات ارتباطی و بین فردی و نیز مشکلات اضطرابی و خلقی میدانند.
فرزندان مادران افسرده، در سنین دبستان و پیش از دبستان، دست به رفتارهای پرخاشگرانه و نقض قوانین میزنند. این رفتارها اغلب تلاشی از سوی این کودکان است برای اینکه مادر افسرده را از دنیای خود بیرون بکشند و او را وادار کنند تا به آنها توجه کرده و برای رفتارهای آنها مرز و قانون وضع نماید.
خلق افسرده، درصورتیکه تحت درمان قرار نگیرد، فرد را بهصورت دورهای درگیر خواهد کرد. در اغلب اختلالات افسردگی، خلق فرد مبتلا دارای نوسان است. درنتیجه کودک با تغییراتی غیرقابلپیشبینی در روال معمول رفتار مادر مواجه میشود که از علت آن نامطلع است. در بسیاری موارد، کودکان ممکن است خود را علت این تغییر حالت مادر دانسته و دست به سرزنش خود بزنند.
چنین کودکانی خود را عامل ناراحتی مادر و نابسامانی اوضاع خانه میدانند و «احساس گناه» زیادی را تجربه میکنند. بهویژه اینکه مادران نیز به دلیل تحریکپذیری و تحمل کمی که در برابر رفتارهای کودک دارند، او را مورد سرزنش و انتقاد قرار میدهند. این کودکان در معرض خطر بالاتری برای ابتلا به مشکلات روانشناختی، چه در کودکی و چه در بزرگسالی هستند.
از همان سنین اولیه کودکی، میزان ابتلا به افسردگی و سایر اختلالات عاطفی و رفتاری در بین فرزندان مادران افسرده به طرز چشمگیری بیشتر از فرزندان مادران غیرافسرده است. نرخ افسردگی در سنین مدرسه و نوجوانی در فرزندان مادران افسرده، بین ۲۰ تا ۴۰ درصد است. علاوه بر این، مشکلات عاطفی، شناختی، بین فردی و مشکل در کارکردهای مغزی در این کودکان بالاتر است (گودمن و تالی، ۲۰۰۶).
افسردگی مادران در سنین نوجوانی منجر به مشکلات رفتاری، اجتماعی و تحصیلی در فرزندان میگردد. این تأثیر در دختران بهمراتب بیشتر است.
چگونه میتوان به کودکی که مادر افسرده دارد، کمک کرد؟
مادری که در حال تجربه «افسردگی پس از زایمان» است، نیاز به حمایت اطرافیان دارد تا بهتدریج بتواند با مسئولیتهای جدید خود و اضطرابهای ناشی از آن مقابله کند. در مواردی که افسردگی شدت بیشتری دارد، استفاده از متخصصان روانشناس و روانپزشک برای درمان افسردگی ضروری است.
مادرانی که در سنین بالاتر کودک خود، در حال گذراندن دوره افسردگی هستند از سروصدا و بسیاری دیگر از محرکهای محیطی تنفر دارند. درنتیجه، تحمل سروصدای کودک و نیاز او به هیجان، بازی و وضع چارچوب و قوانین را ندارند. آنها علاقهای به شرکت در فعالیتهای اجتماعی نداشته و ترجیح میدهند روزهای افسردگی خود را در رختخواب سپری کنند؛ بنابراین، فضای خانهای که مادری افسرده در آن حضور دارد، نامرتب، بدون گرما و انرژی و هیجان است. لذا در زمانهایی که مادر در حال طی کردن دوره افسردگی است، حضور یک مراقب نزدیک از قبیل پرستار، مادربزرگ، پدر یا دیگر نزدیکانی که میتوانند فضای خانه را از رکود و رخوت خارج کنند، میتواند مثمر ثمر باشد.
در این شرایط همچنین بهتر است امکانی برای کودک فراهم شود تا بتواند مدتزمان بیشتری را خارج از خانه و در فضایی که به او امکان انجام فعالیتهای کودکانه را میدهد، سپری نماید. همچنین لازم است توضیحاتی متناسب با سطح رشدی و شناختی کودک درباره بیماری مادر به وی داده شود. چنین توضیحاتی کمک میکند تا بدون ایجاد اضطراب و نگرانی در وی، دلیل تغییرات روحی و رفتاری مادر را به زبانی ساده درک کند.
در مواردی که افسردگی مادر، منجر به مشکلات رفتاری و خلقی در کودک گردیده است، در کنار درمان افسردگی مادر که اولویت نخست است، میتوان از جلسات رواندرمانی برای کودک نیز بهره جست تا در آن بتواند از احساسات و افکار خود درباره شرایطی که تجربه میکند صحبت کند و کمک لازم را برای گذر از این شرایط دریافت کند.
راهکار مناسب برای حل مشکلات مادر افسرده و فرزندش چیست؟
تشخیص بهموقع و شروع درمان مناسب و به هنگام، مهمترین راهکار برای رفع این مشکل است. هنگامیکه افسردگی با موفقیت درمان میشود، مادر انرژی کافی برای توجه کردن، وضع مرزها و قوانین محکم و هماهنگ را دارد و درنتیجه مشکلات رفتاری کودک نیز بهبود مییابد. بهرهگیری از جلسات منظم رواندرمانی و در صورت نیاز استفاده منظم از داروهای ضدافسردگی، برای درمان افسردگی ضروری است. همچنین اطرافیان مادر مبتلا به افسردگی، با درک ماهیت بیماری و حضور مناسب خود نقش مهمی در ایجاد یک شبکه حمایتی مناسب برای مادر و فرزند را به عهده دارند.
افسردگی یک بیماری شایع و ناتوانکننده و درعینحال، قابلدرمان است. اگر در خود یا اطرافیان نشانههایی هشداردهنده مبنی بر وجود افسردگی میبینید، هرچه سریعتر با متخصصان «رهیاب» تماس بگیرید!