در حقیقت مشکلات انضباطی در دوره نوجوانی فرزندتان، تا حدی بستگی به این دارد که قبلا در زمان بچگی او، با رفتارهای غلط فرزندتان چگونه برخورد کرده باشید. پس بیایید با هم نگاه مختصری بر چگونگی آموزش انضباط به کودکان داشته باشیم. روشهای مختلفی برای آموزش انضباط وتربیت فرزندان وجود دارد. یکی از این روشها، به کارگیری زور و اجبار مطلق است؛ در این روش، والدین فرزندانشان را به زور وادار به انجام دادن کاری میکنند که خود میخواهند. در این موارد، فرزند کمترحق انتخاب دارد، در حالی که والدین (اغلب مادر ) همه چیز را زیر نظر دارند و همه تصمیمها را خودشان اتخاذ میکنند.
به عنوان مثال، زمانی که یک دختر لباسهایش را میپوشد که به مدرسه برود، مادرش او را برانداز میکند و میگوید« بگذار ببینم، همه چیز مرتب است یا نه؟ » و بعد به دختر میگوید: « بگذارموهایت را شانه کنم، تو خودت هنوز بلد نیستی این کار را درست انجام بدهی.» و تا وقتیکه دختر میخواهد خانه را ترک کند، مادرش هنوز مشغول بررسی این مسایل است که آیا او ژاکت و پالتوی مناسبی پوشیده و پول ناهارش را برداشته است؛ در همین اثنا نیز، توصیههای مخصوصی برای زمان بازگشت صادر میکند. در خلال سالهای بعد، این بچه تا حد یک آدم آهنی تنزل پیدا میکند. او برای کنار آمدن با این روش انضباطی سه راه در پیش رو دارد: میتواند آن را به عنوان یک سرنوشت محتوم بپذیرد، یا طغیان کمد و دائم در حال مشکل درست کردن باشد، یا همیشه، اول تا جایی که میتواند مقاومت کند و بعد خواستههای والدینش را برآورده سازد.
بیشتر بچهها، راه آخر را برمیگزینند. یعنی به طور منفعل مقاومت میکنند، و وقتی که اوضاع برایشان «خطرناک» شد، به دستورات مادرشان گردن مینهند و اغلب آموزگاران، ندانسته اوضاع را بدتر میکنند، به این صورت که به مادران میگویند فرزندشان بهتر از این هم میتواند باشد، و در نتیجه، مادر هم خواهد گفت:«شما او را در مدرسه تحت فشار بگذارید و من هم در خانه». در این حالت، بچه به طور منفعل، هم درمقابل والدین و هم در برابر آموزگار مقاومت خواهد کرد. زمانی که این بچه تبدیل به یک نوجوان میشود، چه اتفاقی میافتد؟ معمولا این مقاومت در نوجوانی بیشتر میشود و گاهی به یک طغیان آشکار و صریح تبدیل میشود. سالها بعد که این بچه یک فرد بزرگسال است و خود مادر میشود، گرایش دارد که این روش تربیت را به نسل بعدی منتقل کند.
یک روش انضباطی کاملا متفاوت وجود دارد که متضاد روش سختگیرانه است، و تنها در ایجاد مشکلات، با روش قبلی تشابه دارد! در این روش، هیچ نوع نظارتی وجود نداردو کودک تقریبا دارای آزادی مطلق است، آن هم در زمانی که هنوز قادر به اتخاذ تصمیمهای مناسب نیست. وقتی کودک در محیطی رشد میکندکه والدین نسبت به او کم توجه هستند، دوره نوجوانی وی تبدیل به مرحلهای میشود که نوجوان در خیلی از موارد تصمیمهای بالقوه خطرناکی میگیرد، حتی مسئله بدتر، این است که این نوجوانها احساس میکنند کسی دوستشان ندارد، خواستاری ندارندو والدینشان به آنها اهمیت نمیدهند. آنها وقتی بزرگسال میشوند، انگار حق خود میدانند که هر کاری خواستند، انجام دهند، روش مناسبی برای فرزندشان نخواهند داشت، چون در زمان کودکی، الگوی مناسبی نداشتهاند.
مورد بعدی بیماری «شاهزاده» یا «شاهدخت» است. در این روش، با بچه مثل یک شیء مقدس برخورد میشود، و اغلب، این امر بین والدین اختلاف ایجاد میکند. برای مثال، پدر ممکن است معتقد باشد که هر چیزی دختر کوچولویش بخواهد باید در اختیارش گذاشته شود، و دخترش بی عیب و نقص است. در خیالات و رویاهای این پدر، دخترش وقتی تبدیل به یک خانم جوان بشود، بسیار زیبا خواهد بود. اما ممکن است مادر واقعبینتر باشد، و این امر میتواند بین پدرو مادر د رگیری ایجاد کند.
به همین شکل، بعضی از مادرها به پسرشان مثل یک ولیعهد نگاه میکنند،و همان شرایط و امکاناتی را یک ولیعهد از آن برخوردار است، برای فرزندشان مهیا میکنند. وقتی پسری با این شرایط وارد نوجوانی شود، اغلب خواستهها و توقعاتش زیاد خواهد بود، در نتیجه، دیگران را دست میاندازدو آنها را تهدید میکند که محبتش را از آنان دریغ خواهد کرد، مگر این که مطابق میل او رفتار کنند او احساس بینیازی زیادی میکند و با پدرش درگیر میشود. او در بزرگسالی همچنان پرتوقع باقی میماندو این امر در روابط وی با همسرش مشکل ایجاد میکند. به طور کلی، او هیچوقت احساس رضایت نمیکند و اگر صاحب بچهای شود، ممکن است فرزندش را رقیب خود بداند و نسبت به کودکش احساس خشم و رنجش کند.
بعضی دیگر از والدین، بچههایشان را مطابق اصل عشق مشروط بزرگ میکنند . این والدین فقط در صورتی فرزندشان را دوست دارند، که خواستههایشان را برآورده سازد. و البته برای فرزند، از دست دادن عشق پدر و مادر، یک تهدید جدی محسوب میشود. بچههایی که در این شرایط قرار دارند، همیشه در حال تلاش و تقلا هستند تا به چیزها و اهدافی که والدینشان تعیین کردهاند، بتوانند اطمینان حاصل کنند که دوست داشته میشوند.
رسیدن به نوجوانی برای این بچهها فقط به معنی افزایش اضطراب خواهد بود . در کل، نوجوانها به طور طبیعی در مورد خودشان و این که چه توقعاتی از آنها وجود دارد، دارای شک و تردید هستند. در این شرایط با اضافهشدن فشارهای والدین به نوجوانها، بسیاری ازآنها اهداف سخت و غیر قابل انعطاف و ضربالاجلها و برنامههای مشکلی برای خود تعیین میکنند و این احتمال به وجود میآید که دائم با خودشان درگیر باشند، همیشه از خود به شدت انتقاد کنند و سعی داشته باشند.
پیشنهاد می کنیم بخوانید: مشاوره کودک و نوجوان