اصطلاحات «فعال بودن» و «انفعال» قبل از فروید هم استفاده می شد. برای مثال، ریچارد فون کرافت ابینگ از آنها برای مقایسه سادیسم و مازوخیسم استفاده کرد. فروید ابتدا این اصطلاحات را در چارچوب نظریه روانجنسگرایی و به ویژه با توجه به انگیزهها، ایجاد تضادهای دوتایی در ارتباط با جنس مذکر/ مونث به کار برد. سپس از این اصطلاحات در روانکاوی پویای ایگو به عنوان یک عامل استفاده کرد. برای هر دو جفت متضاد، “غرایز و دگرگونی آنها”(Freud, 1915c) یک مرجع کلیدی به حساب می آید. فروید به فعال بودن/ انفعال به عنوان یکی از «سه قطبی» اشاره کرد که بر «زندگی ذهنی ما به عنوان یک کل» همراه با جفت های ایگو/ جهان بیرون و لذت/ بی لذتی حاکم است (ص 133). اما قبلا فروید حتی در سال 1896، قطب فعال بودن/ انفعال را در نظریه اغواگری خود فراخوانده بود که بر اساس یافته های بالینی و تاریخچه های فردی روان رنجورها استوار بود.
او در آن زمان نوشت، هیستری ناشی از «انفعال جنسی در دوران پیش جنسی»(1896b) ، است که فرد با بیتفاوتی، تحقیر یا ترس واکنش نشان می دهد. در مقابل، در روان رنجوری وسواسی (Zwangsneurose) لذت بردن فعال است: نوزاد اغوا شده به طور فعال و پرخاشگرانه، یک حمله جنسی تجربه شده را با نوزاد دیگر تکرار می کند. این تبدیل حمله جنسی از غیرفعال به فعال که کودک تجربه کرده است می تواند در خودارضایی نیز رخ دهد.
فروید متعاقباً دیدگاه خود را اصلاح کرد و تایید کرد که در کودکان تمایلات جنسی کودکانه «خودانگیخته» وجود دارد که به اجبار توسط یک بالغ اغواگر القا نشده است. اینها مضمون «سه مقاله در مورد تئوری جنسیت» او (1905d) بود. فروید در این اثر، رشد لیبیدینالی را ناشی از «تعدادی غرایز مجزا و مناطق شهوانی که مستقل از یکدیگرند و نوع خاصی از لذت را به عنوان تنها هدف جنسی خود دنبال میکنند» (ص 207) و به تدریج تحت ساحت جنسیت تناسلی یکپارچه و اصلی می شوند، توصیف کرد.
بنابراین، «تضادی که در تمام زندگی جنسی یافت میشود» به وضوح در مرحله رشد، خود را نشان میدهد، خواه دومین مرحله پیش تناسلی باشد یا مرحله مقعدی- سادیستی. این تقابلی بین مذکر و مؤنث نیست، بلکه بین فاعل و منفعل است. فروید خاطرنشان کرد: «فعال بودن، توسط غریزه سلطه گری از طریق عامل عضلانی بدنی عمل می کند؛ اندامی که بیش از هر عضو دیگری نشان دهنده هدف جنسی منفعل است، غشای مخاطی شهوانی مقعد است» (ص. 198). این ارتباط در مرحله سادیستی مقعدی مطرح میشود، زیرا برای فروید، فعالیت جنسی زودرس یا «آدمخواری[1]»، هنوز این «جریانهای متضاد» را نشان نمیدهد.
اساساً فروید در چارچوب بالینی، به تقابل فعال بودن و منفعل بودن با در نظر گرفتن همجنسگرایی و همچنین تقابل سادیسم/ مازوخیسم و چشمچرانی/ نمایشگرایی (نمایش آلت تناسلی) اشاره کرد. او نوشت که قصد جنسی، «خود را به شکل دوگانه نشان میدهد: فعال و منفعل». افزودهای به سه مقاله در سال 1915، این ایدهها را تعمیم داد و فعالیت و انفعال را به عنوان «ویژگیهای جهان شمول زندگی جنسی» معرفی کرد (ص 159).
فروید در «غرایز و دگرگونی آنها» (ج 1915) این ایدهها را بیشتر توضیح داد، بطوریکه او را از استفاده از یافتههای بالینی به سمت تحلیل مکانیسم درونی سائق سوق داد. هر سائقی به خودی خود فعال است؛ یک «قطعه فعال» است (ص 122). با این حال هدف سائق که همیشه رضایت است، می تواند با روش های مختلفی محقق شود. یک راه «تغییر از فعال بودن به انفعال» است (ص 127).
به عنوان مثال، در سادیسم/ مازوخیسم، هدف فعال که شکنجه دادن و تماشا کردن است با هدف منفعل شکنجه شدن، تماشا شدن جایگزین میشود. بنابراین، سه موقعیت همزمان یا متوالی سوژه نسبت به ابژه میتواند منجر به رضایت شود: فعال، منفعل (بازگشت به خود)، و «واسطه بازتاب داده شده» (مشاهده کردن خود، تحمیل کردن درد به خود). این انعطافپذیری اهداف غریزی سائق در تضاد با ثابت بودن تمایلات جنسی منحرف است.
فروید در بسط نظریه روانجنسگرایی خود، جفتهای فعال/انفعال و مذکر/مونث را که گاهی به عنوان مترادف به کار میبرد، پیوند نزدیکی میدهد. درواقع مشاهدات بالینی فروید در برخی متون نشان می دهد که آنها تقریباً غیرقابل تشخیص هستند، به عنوان مثال، در پسرفت گرگ مرد از تمایلات منفعلانه به سمت تمایلات مازوخیستی و زنانه نسبت به پدرش .(1918b [1914]) فروید بعدها و در زمینهای که کمتر با تحلیل بالینی فردی مرتبط بود، بر اهمیت نسبت ندادن «فعال بودن با مردانگی و انفعال با زنانگی» اصرار داشت (1930a, p. 106)
فروید در سال 1915 در مورد نقش فعال و منفعل در تئوری ایگو، تأکید کرد که دگرگونیهای سائق از طریق سرکوب و وارونگی، از دستگاه روانی محافظت میکند.
این دگرگونیها به «ساختار خودشیفته ایگو» بستگی دارد و نشان آن مرحله را با خود به همراه دارد. آنها احتمالا با تلاشهای دفاعی مطابقت دارند که در مراحل بالاتر رشد ایگو با ابزارهای دیگری تحت تاثیر قرار می گیرند.» (ص 132). دگرگونیهای بین وضعیت فعال و منفعل، حاکی از یک ثبات خودشیفته وارانه و سائقی است که دیگر «ارتباط ضعیف و مستقل» ندارد (Freud, 1915).
پس از سال 1920 و معرفی نظریه ساختاری (اید، ایگو، سوپرایگو) فروید توانست به یک ایگوی منفعل در مواجهه با یک اید، یا یک ایگوی مازوخیستی یا زنانه در مواجهه با یک سوپرمن سادیستی اشاره کند(1928b). او سپس مطالعه خود را در مورد روان پریشی، مالیخولیا و تروما تجدید کرد. در همین زمان بود که فروید انگیزه مرگ و تأثیر اساساً مخرب آن را از طریق ناپیوستگی[2] معرفی کرد.
فروید با مفهوم ناپیوستگی، بهتر توانست بین فعالیت سائق از پتانسیل آن برای پرخاشگری مخرب، تشخیص قائل شود. سازمان درونی سادیسم/مازوخیسم (تسلط، سادیسم، مازوخیسم اولیه و ثانویه) را میتوان به عنوان راه های محافظت از روان از طریق پیوند دادن با سائق مرگ در نظر گرفت .(1924c) همچنین اجبار به تکرار نیز از طریق اثر متقابل موقعیت فعال و انفعال در مواجهه با تروما، پیوند روانی را مجدداً معرفی می کند. این امر هنگام بازی کودک و زمانی اتفاق میافتد که کودک «از انفعال به فعال بودن [به منظور] کنترل روانی برداشتهای خود از زندگی انجام میدهد.»
این دیدگاه ها به طور گستردهای در روانکاوی معاصر مورد بررسی قرار گرفته اند.
________________________________________________________________________________________
[1] cannibalistic
قبل از مرحله مقعدی، فروید مرحله دهانی را که در دوران شیرخوارگی اتفاق می افتد توصیف کرد.(تولد تا حدود 1 سالگی). در این مرحله، منبع اصلی لذت و رضایت از طریق فعالیت های دهانی مانند شیر دادن یا مکیدن اشیا است. اصطلاح “سازمان آدمخوار” عبارتی استعاری است که فروید برای توصیف ادغام شدید بدن و سینه مادر در تجربه نوزاد به کار می برد.
[2] Unbinding
در نظریه روانکاوی فروید، مفهوم «ناپیوستگی» به یک فرآیند روانی اشاره دارد که شامل آزاد شدن یا تبدیل انرژی روانی است. این ارتباط نزدیکی با تصور فروید از پیوند دارد، که شامل مهار یا تنظیم انرژی روانی در درون فرد است.
به گفته فروید، انسان ها دارای انگیزه های غریزی هستند، به ویژه انگیزه های جنسی و پرخاشگرانه، که او به ترتیب از آنها به عنوان میل جنسی و غریزه مرگ یاد می کند. این محرکها انرژی روانی تولید میکنند که باید هدایت یا کنترل شود Binding .در نظریه فروید به مکانیسم هایی اشاره دارد که از طریق آنها این انرژی روانی مهار، تنظیم و به سمت خروجی های قابل قبول اجتماعی هدایت می شود. از سوی دیگر، unbinding نشان دهنده روند مخالف است. این شامل آزاد شدن یا تخلیه انرژی روانی است که قبلاً محدود یا مهار شده است. فروید پیشنهاد کرد که تحت شرایط خاصی، مانند هنگام شکلگیری رویا، تفکر فرآیند اولیه ضمیر ناخودآگاه، یا در حالتهای آسیبشناسی روانی خاص، فرآیندهای پیوند میتوانند ضعیف یا مختل شوند. در نتیجه، امیال، آرزوها یا تکانه های سرکوب شده یا ناخودآگاه ممکن است رها شوند که منجر به اشکال مختلف پدیده ها یا علائم روانی شود.