نویسنده: دکتر نادیا صبوری
انسان به طور کلی پر از افکار اضطرابآور، دردهای بدنی و ذهنی، شک و تردید، ترس، خشم، تمنا و نیازمندی است. اینها به خودی خود مساله نیستند. مساله آنجایی است که این علائم و نشانهها زندگی فرد را مختل میکنند یا برای فرد نسبت به هستیاش سوال ایجاد میکنند و به نوعی انگیزهای در فرد ایجاد میشود که به دنبال پاسخ سوالش بگردد و سراغ روانکاو و روانکاوی برود.
این روزها مکتب لکان در ایران نسبت به قبل شناخته شدهتر است. برخی با شوق دانستن به سراغ آن میآیند و برخی هم فکر میکنند اگر لکان بخوانند، فضای خاص و متفاوتی را تجربه میکنند و آدمهای خاص و متفاوتی خواهند بود. امروزه افراد زیادی در این حوزه فعالیت میکنند که بعضا به هیچ نظم و دیسیپلینی هم اعتقاد ندارند. شاید همین مساله ساز و کار انجمن جهانی روانکاوی را برای تایید فردی به عنوان روانکاو شکل داد.
«Pass» به معنای «گذر» (یا به زبان فرانسوی le passe) یک مفهوم مهم در روانکاوی لکانی است، بهویژه در انجمن جهانی روانکاوی (WAP) و مکاتبی که تحت تأثیر آثار لکان قرار دارند، مانند École de la Cause Freudienne (ECF).
Pass فرآیندی است که طی آن فردی از یک آنالیزان (شخص در حال تحلیل) به یک روانکاو تبدیل میشود و این یک رویکرد منحصر به فرد برای تأیید فردی به عنوان روانکاو است.
Pass یک تجربه ذهنی و مرحلهای مهم در سفر روانکاوی است. لکان این مفهوم را در سال 1967 برای رسمیت بخشیدن به تولید یک روانکاو معرفی کرد، با تمرکز بر پایان تحلیل و اینکه آنالیزان موقعیت خود را در رابطه با میل، سمپتومها و ساختار نمادین حاکم بر زندگی خود تشخیص میدهد.
این روند شامل رویارو شدن با فانتزی بنیادین و عبور از آن و همچنین رسیدن به یک رابطه جدید با سمپتومهای خود است. لکان معتقد بود که روانکاوی فرد باید به مرحلهای برسد که آنالیزان به روانکاو خود تبدیل شود، به این معنی که بینشی عمیق نسبت به ساختارهای ناخودآگاه خود به دست بیاورد.
لکان فانتاسم و ناخودآگاه را به نوعی از هم متمایز کرد و روانکاو کسی است که از فانتاسم خود عبور کرده باشد. عبور از فانتزی، لحظهای کلیدی در گذر زمان است که آنالیزان با فانتزی خود مواجه میشود و از آن فراتر میرود؛ مواجهه با ساختار ناخودآگاهی که امر واقع، آن را شکل میدهد. این فرآیند به آنها کمک میکند تا با هسته واقعی و غیرقابل نمادسازی تجربه خود روبرو شوند که فراتر از زبان است.
از آنالیزان تا روانکاو
از طریق این رویارویی، آنالیزان ممکن است به جایی برسد که بتواند به عنوان یک روانکاو برای دیگران عمل کند. لکان تأکید کرد که روانکاو شدن مستلزم تایید جامعه روانکاوان است، بنابراین نهاد Pass در مکتب لکان رسمیت پیدا کرد.
به عبارتی روانکاو کسی است که دیگران به او بگویند روانکاو!
از لکان پرسیدند روانکاوی چیست؟ گفت کاری است که یک روانکاو انجام میدهد و روانکاو هم طبیعتا کسی است که دیگران به او بگویند روانکاو. یعنی کسی نمیتواند خودش را روانکاو بداند یا برای روانکاو شدن روانکاوی شود. زیرا چنین میلی خودش سمپتوماتیک است و چنین فردی شایستگی چنین جایگاهی را به لحاظ همان سمپتومش ندارد.
حتی فروید هم نگفت من روانکاوم. او در دانشگاه وین یک متخصص نورولوژیست بود و مطالعات بالینی عصبشناختی انجام میداد. موفقیتهایی هم داشت و در بیمارستان روانپزشکی به دنبال پیدا کردن راهحلهای پزشکی برای بیماران بود. البته او در همه علوم زمانه خودش مطالعه میکرد و قبل از هرچیز یک متفکر بود. او در اوایل دهه 1880 به درمان بیماری معروف به آنا اُ (با نام واقعی برتا پاپنهایم) پرداخت که از علائم روانتنی متعددی از جمله فلج و اختلالات گفتاری رنج میبرد. فروید آنچه در چنته داشت به کار برد اما کارساز نبود و خود فروید هم گویی آنجا به نوعی فلج شده بود.
فروید اندیشید که اگر بخواهد منتظر دستاوردهای علم پزشکی برای این مسأله باشد معلوم نیست چقدر طول بکشد. یعنی علم پزشکی چه کار میکند؟ علم پزشکی مکانیابی میکند. یعنی باید مکان مختل شده در مغز و بدن را در ارتباط با آن علائم پیدا کند تا راهی برای درمانش پیدا کند. فروید برای درمان آنا اُ از تلقین و هیپنوتیزم استفاده کرد تا جایی که خود بیمار گفت اجازه بده حرف بزنم و از همین جا هم فضای free association یا «تداعی آزاد» شکل گرفت اما هنوز فروید نمیگفت که من روانکاوم! درعوض به کار و مطالعه و پژوهش ادامه داد.
وقتی اولین مقاله فروید که «مطالعاتی در باب هیستری» است را میخوانیم میبینیم که تا چه اندازه موشکافانه گزارش میدهد و تحقیق میکند. روش او اینگونه بود که با جزئیات و دقت در مورد هر بیماری کشف و تحقیق میکرد و گفت کاری که انجام میدهم «سایکوآنالیز» است. سرانجام وقتی مقالات و مطالعاتش را در محافل علمی آن زمان ارائه داد، این دیگران بودند که فروید را به عنوان یک روانکاو به رسمیت شناختند.
روانکاو و عبور از فانتاسم بنیادین
در روند Pass از آنالیزان انتظار میرود گواهی دهد و لحظهای که در آن از فانتاسم خود عبور کرده را بیان کند و در مورد اینکه اکنون چگونه با سمپتومها و میل خود ارتباط برقرار میکند، تأمل کند. فانتاسم چیزی است که به امر واقع گره خوده. امر واقع جایی است که به کلام در نمیآید و روانکاو باید از این امر واقع گذر کند.
توانایی آنالیزان برای ارائه گزارشی از این تغییر، برای اینکه نشان دهد برای تبدیل شدن به یک روانکاو آمادگی دارد بسیار مهم است. اما در نهایت باید بدانیم که این مجوز یک گواهینامه سازمانی نیست، بلکه فقط در مورد تشخیص این است که آیا یک فرد واقعا در موقعیتی است که به عنوان یک روانکاو برای دیگران عمل کند یا خیر.
روانکاو سوژهای است که فرض میشود میداند
به تعبیر لکان، چگونگی کنار آمدن روانکاو با نقش «سوژه مفروض دانش» که در فرآیند روانکاوی از سوی آنالیزان روی روانکاو فرافکنی میشود اهمیت زیادی دارد. آنالیزان باید متوجه شود که روانکاو دانش خاصی ندارد، بلکه درواقع، کشف حقیقت ناخودآگاه است که روانکاوی را تسهیل میکند.
از نظر لکان، روانکاو از طریق فرآیند روانکاوی فردی ظهور میکند، نه فقط از طریق آموزشهای رسمی یا نهادی به تنهایی.
مدرسه روانکاوی سه هدف دارد:
- انتقال روانکاوی
- تربیت روانکاو
- و ضمانت اجرای آن
مدرسه راهی برای اطمینان از این است که کسانی که روانکاوی میکنند، واقعا تحلیل شدند و با هسته ساختارهای ناخودآگاه خود مواجه شدهاند. برخی دیگر از این رویه به دلیل چنین ذهنیتی و اتکاء به هیات منصفه نهادی، انتقاد میکنند و بر این باورند که این ساز و کار میتواند قدرتطلبی یا سوگیریهای ایدئولوژیک را در فرآیند تایید روانکاوان دخیل کند.
لکان به خاطر رویکرد غیرمتعارفی که به روانکاوی داشت در سال 1963 از انجمن بینالمللی روانکاوی (IPA) اخراج شد؛ همان انجمنی که توسط فروید در سال 1910 در نورنبرگ آلمان تأسیس شد و کارل یونگ نیز به عنوان اولین رئیس آن منصوب گردید. فروید IPA را با هدف ایجاد یک سازمان رسمی برای نظارت بر توسعه و گسترش نظریه و عمل روانکاوی تاسیس کرد. او میخواست از کیفیت آموزش و رفتار حرفهای روانکاوان در سطح بینالمللی اطمینان حاصل کند اگرچه بارها با اعضای آن بر سر ساز و کار انجمن به مشکل برخورد.
لکان در سال 1964 اندکی پس از اخراج از IPA، مکتب روانکاوی خود را به نام École Freudienne de Paris (EFP) تأسیس کرد. تأسیس EFP به لکان اجازه داد تا نفوذ خود را حفظ کند و با ایده «بازگشت به فروید» و از دریچه نگاه متمایز و روش منحصر به فرد خود به آموزش روانکاوان ادامه دهد.
EFP به مرکزی برای کارهای نظری لکان، به ویژه سمینارهای او تبدیل شد و شاگردان و پیروان زیادی را که به ایدههای نوآورانه او علاقهمند بودند، به خود جذب کرد. این حرکت به لکان فرصت داد تا از جریان اصلی تشکیلات روانکاوی فاصله بگیرد و در عین حال با گروهی وفادار از روانکاوان به کار خود ادامه دهد.
انحلال مدرسه روانکاوی
لکان در سال 1980 یک سال قبل از مرگش مدرسه روانکاوی پاریس را منحل کرد. میتوان به تصمیم لکان برای انحلال مدرسه به عنوان یک ژست نمادین نگاه کرد که بر آزادی و استقلال فرآیند روانکاوی تأکید دارد. با انحلال مدرسه، دوباره بر این باور خود تأکید کرد که روانکاوی باید باز و انعطافپذیر باشد و هرگز دیسیپلینی جزماندیش و مذهبگونه نباشد. او میخواست فضایی ایجاد کند که علاقهمندان روانکاوی بعد از او خود تصمیم بگیرند که چطور فضای روانکاوی را پیش ببرند.
او در اعلامیه انحلال مدرسه گفته است: «اگر مایلید لکانی باشید، به شما بستگی دارد. من فرویدی هستم»
افرادی که میگویند فروید یکهتاز بود و میخواست روانکاوی به اسم خودش تمام شود زیربنای روانکاوی را نفهمیدهاند زیرا هدف غایی روانکاوی این است که فرد از خیالات بیرون بیاید و ایگوی بادکرده نداشته باشد. فروید چیزی را کشف کرده بود که درک آن در آن زمان از توان اطرافیانش خارج بود و روانکاوی را به بیراهه میبردند.
فروید شجاعت داشت و همه چیزش آشکار بود. یعنی پژوهش میکرد، مقاله مینوشت و اگر جایی متوجه میشد نتایجش را باید بازنگری کند اعلام میکرد و این شهامت را داشت که خود را هم در ملاء عام آنالیز کند.
بهترین دوست او یونگ بود که خیلی به هم نزدیک بودند و در کار و تحقیق، تبادل نظر بسیاری داشتند. اما جایی که فروید با یونگ اختلاف نظر پیدا کرد او را کنار گذاشت. درحالیکه احتمالا کنار گذاشتن یک دوستی نزدیک سخت خواهد بود اما فروید کسی بود که بر سر آرمانهایش معامله نمیکرد. تمرکز مکتب روانکاوی بر سوژگی و منحصر به فرد بودن است. او نه با خود رودربایستی داشت و نه با دیگران اما اینکه درونش چه میگذشت، ما نمیدانیم.
همین جریانها در مورد لکان هم ادامه داشت و عدهای با او اختلاف داشتند اما لکان آن کاری را که IPA با او کرد، با آنها نکرد. بعد از مرگ لکان وقتی مدرسه منحل شد، بر سر میراث او بین شاگردانش اختلافات زیادی به وجود آمد. سرانجام «ژک آلن میلر» که شارح آثار لکان است انجمن جهانی روانکاوی (WAP) را برای ادامه و رسمی کردن آموزهها و میراث ژک لکان در سال 1992 تاسیس کرد. WAP به عنوان یک چتر عمل میکند که بر تمام مدارس روانکاوی لکانی در سراسر جهان نظارت دارد و اعضایش را تضمین کرده و در هر شرایطی از آنها حمایت میکند.
روانکاوی رویکردی از روانشناسی نیست!
درواقع روانکاوی رویکردی از روانشناسی نیست مانند آنچه در سراسر دنیا به آن رواندرمانی تحلیلی گفته میشود بلکه روانکاوی نظم جدا و متفاوتی از رویکردهای روانشناسانه یا درمانی است.
زمانی که فروید در حوزه روانکاوی شروع به کار کرد، تقریبا به طور همزمان پاولف هم در حوزه رفتار پژوهش میکرد که در آن زمان بسیار با اقبال مواجه شد. پاولف و فروید هر دو نورولوژیست بودند اما از جایی به بعد هر دو بیلشان به سنگ خورد و با آن دانش خود جواب سؤالاتشان را پیدا نمیکردند. هر دو به علم روز بسیار کمک کردند و چیزهای مهمی را کشف کردند. تاکید پاولف روی رفتار بیرونی بود ولی فروید در پی این بود که از رفتار بیرونی و رنج بیمار عامل درونی را پیدا کند. از این رو مطالعات اسکینر و پاولوف رفتاردرمانی را به وجود آورد و فروید روانکاوی را.
روانکاوی بهای زیادی به قانون میدهد و شما اگر روانشناسی خواندهاید در کشور ما پس از گذراندن یک ساز و کارهایی به لحاظ قانونی اجازه دارید به عنوان رواندرمانگر یا مشاور، کار بالینی انجام دهید. گاهی شنیده میشود برخی اصرار میکنند که روانشناس باید حتما خودش درمان تحلیلی بشود و هزاران ساعت آموزش دروس روانتحلیلی ببیند تا بتواند با مراجع کار کند. درحالیکه قانون به لحاظ اینکه روانشناس دروسی را بگذراند و از عهده مصاحبه علمیِ کسب جواز کار بربیاید، به او اجازه کار به عنوان «مشاور» را میدهد اما اکثرا فکر میکنند با آموزشهای سطحی، بدون مطالعه مقالات فروید و لکان که نظریهپردازان اصلی روانکاوی بودهاند، میتوانند در موضع روانکاو بشینند و این فریب بزرگی است! از طرفی هم چنین تصویری فارغالتحصیلان روانشناسی و مشاوره را برای شروع کار مشاوره و کسب تجربه در حوزه رشته خود میترساند و معمولا شروع به کار خود را به تعویق میاندازند.
البته میل به روانکاو شدن خودش سمپتوماتیک است. سمپتوم، آن علامتی است که میگوید جایی در روان بیمار درست کار نمیکند و او از اصل خود دور افتاده است زیرا مجبور شده به آن زبان مشترک بشریت تن بدهد. زیرا انسانها برای آنکه بخواهند ارتباط بگیرند مجبورند به یک زبان مشترک تن بدهند: همان تمدن!
از اول بنیان بشر که خلق شده، کتابهای قرآن، انجیل، تورات و دیگر کتابها، حتی نقاشیهای درون غارها، هدفشان ایجاد یک زبان مشترک بوده که اجتناب ناپذیر هم هست، اما مساله این است که زبان مشترکی وجود ندارد، یعنی آدمها فکر میکنند حرف همدیگر را میفهمند اما درواقع نمیفهمند. در زبان مشترک همواره شکافی وجود دارد زیرا به تعداد آدمهای دنیا زبان وجود دارد و هیچ دو آدمی زبان مشترک ندارند.
روانشناسی، روانپزشکی و DSM هم که امروزه بیشتر کاربردشان politic است تا scientific و سعی دارند کنترل همه چیز را در دنیا به دست بگیرند، هدفشان ایجاد یک زبان مشترک بوده تا از این طریق بتوانند بیماران را زیر گروهی از اختلالات ببرند و برچسبی به او بزنند تا بر اساس آن زبان مشترک، راه حلی برایش پیدا کنند که غالبا ناکام ماندهاند.
شبکه های اجتماعی مرکز روانشناختی رهیاب: کانال تلگرام مرکز مشاوره رهیاب – صفحه اینستاگرام مرکز مشاوره رهیاب