مترجم: دکتر نادیا صبوری
خاطرات دوران کودکی و خاطرات صفحه محافظ، چهارمین بخش از مقاله «آسیب شناسی روانی زندگی روزمره فروید، 1901 است که در ادامه میخوانید:
در مقاله دوم، که در Monatsschrift für Psychiatrie und Neurologie (1899a) منتشر شد، در موقعیتی قرار گرفتم که در نقطهای غیر قابل انتظار، ماهیت جانبدارانه عملکرد حافظهمان را نشان دهم. از این واقعیت قابل توجه شروع کردم که به نظر میرسد اولین خاطرات کودکی یک فرد اغلب چیزهایی را حفظ کرده که بیتاثیر و بیاهمیت است، درحالیکه (اغلب، اگرچه قطعاً نه عموما) در حافظه بزرگسالان هیچ اثری از تأثیرات مربوط به آن زمان یافت نمیشود که مهم، چشمگیر و سرشار از عاطفه باشند.
از این رو میتوان چنین فرض کرد – چون واضح است که حافظه از میان تأثیراتی که به آن ارائه میشود، انتخاب میکند – که در دوران کودکی انتخاب بر اساس اصول کاملاً متفاوت از اصولی است که در زمان بلوغ فکری اعمال میشود. با این حال، بررسی دقیق نشان میدهد که چنین فرضی غیرضروری است.
خاطرات بیاثر دوران کودکی وجود خود را مدیون فرآیند جابجایی است: آنها در ]روند[ بازتولید جایگزینی برای تأثرات دیگرند که واقعاً مهم هستند. حافظه این تأثرات مهم را میتوان با استفاده از تحلیل روانی، از خاطرات بیاثر بیرون کشید اما یک مقاومت مانع از بازتولید مستقیم آنها میشود. از آنجایی که خاطرات بیاثر، حضور خود را نه به خاطر محتوای خود بلکه مدیون رابطه تداعی بین محتوایشان و محتوای سرکوب شده دیگر هستند، «خاطرات صفحه محافظ» نامیده میشوند، نامی که من آنها را با آن توصیف کردهام.
در مقالهای که ذکر کردم فقط به آن اشارهای کردم و به هیچ وجه تعدد روابط و معانی خاطرات صفحه محافظ را تمام نکردم. در مثالی که آنجا نقل شد، که تجزیه و تحلیل مفصلی از آن ارائه دادم، بر ویژگی رابطه زمانی بین حافظه صفحه محافظ و محتوایی که توسط آن نمایش داده میشود، تاکید خاصی کردم. در آن مثال، محتوای حافظه صفحه محافظ به یکی از اولین سالهای کودکی تعلق داشت، درحالیکه تجربیات ذهنیای که به وسیله آن جایگزین شده بودند و تقریبا ناخودآگاه باقی مانده بودند در زندگی بعدی سوژه رخ داده است، من این نوع جابجایی را به عنوان یک جابجایی به گذشته یا پسرونده توصیف کردم. شاید رابطه معکوس آن بیشتر مشاهده شود: یک خاطره بیاثر اخیر، به عنوان یک حافظه صفحه محافظ در حافظه تثبیت میشود، اگرچه این مزیت را صرفاً مدیون ارتباطش با تجربه قبلی است که مقاومتها از بازتولید مستقیم آن جلوگیری میکنند. اینها خاطرات صفحه محافظ هستند که جلوتر رفته یا به سمت جلو منتقل شدهاند. اينجا، در این زمان، موضوعی اساسی كه حافظه را اشغال كرده، مقدم بر حافظه صفحه محافظ قرار مىگيرد. درنهایت، احتمال سومی را پیدا میکنیم که در آن حافظه صفحه با این تصور مرتبط است که نه تنها از طریق محتوای خود، بلکه به واسطه همجواری در زمان، آن را نمایش میدهد: اینها خاطرات همزمان یا پیوسته صفحه محافظ هستند.
اینکه بخش بزرگی از ذخیره حافظه ما در دسته خاطرات صفحه محافظ قرار میگیرد و نقش آنها در فرآیندهای فکری روانرنجورهای مختلف، مشکلاتی است که من نه در مقاله قبلی خود به اهمیت آنها پرداختم و نه اینجا وارد آن خواهم شد. تنها چیزی که اهمیت دارد تأکید بر شباهت بین فراموشی نامهای خاصِ همایند با پارامنزیا و شکلگیری خاطرات صفحه محافظ است.
در نگاه اول تفاوت بین این دو پدیده بسیار چشمگیرتر از هر تشابهی است که ممکن است یافت شود. پدیده اولی مربوط به نام های خاص است؛ دومی به کل تأثرات، چیزهایی که چه در واقعیت و چه در خیال تجربه میشوند. در مورد اول، ما یک شکست آشکار در عملکرد حافظه داریم؛ حافظه در دومی، کنشی دارد که به نظر ما عجیب میآید. در اولی نوعی اختلال لحظهای است – زیرا نامی که به تازگی فراموش شده ممکن است قبلا صدها بار به درستی ادا شده باشد و از فردا نیز ممکن است دوباره تولید شود؛ مورد دوم، در رابطه با یک خاطره دائمی و ثابت است زیرا به نظر می رسد خاطرات بیاثر دوران کودکی این قدرت را دارند که در سراسر بخش بزرگی از زندگی ما با ما بمانند. به نظر میرسد مشکل در این دو مورد کاملاً متفاوت باشد. در اولی فراموشی است، در دومی حفظ و نگهداری است که کنجکاوی علمی ما را برمیانگیزد. مطالعه دقیقتر نشان میدهد که علیرغم عدم تشابه بین این دو پدیده از نظر متریال روانی و ماندگاری آنها، نقاطی که در آن همسان هستند بسیار بیشتر است.
هر دو در ارتباط با اشتباهاتی در به خاطر سپردن هستند: آنچه که حافظه بازتولید میکند چیزی نیست که باید به درستی بازتولید میکرد بلکه چیز دیگری به عنوان جایگزین است. در صورت فراموشی نامها، کنشی از حافظه رخ میدهد هرچند به گونهای که نامهای دیگر را جایگزین میکند؛ مورد شکلگیری خاطرات صفحه محافظ بهعنوان پایهای از فراموشی تأثرات دیگر است که مهمتر هستند. در هر دو مورد، یک احساس اندیشمندانه، اطلاعاتی از دخالت برخی عوامل مزاحم به ما میدهد؛ اما دو شکل متفاوت دارد. با فراموشی نامها میدانیم که نامهای جایگزین نادرست هستند: با داشتن خاطرات صفحه محافظ، از اینکه اصلاً آنها را داریم شگفت زده میشویم. حالا اگر، یک تحلیل روانشناختی به ما ثابت کند که روند شکلگیری نامهای جانشین در هر دو مورد، به یک شیوه و از طریق جابجایی در حین یک تداعی سطحی روی داده است، دقیقا تفاوتهای بین این دو پدیده از نظر محتوا، ماندگاری و نقطه تمرکز آنها است که انتظار ما را مبنی بر کشف چیزی مهم و معتبر بالا میبرد. این اصل کلی میگوید که وقتی عملکرد بازتولید از کار میافتد یا به بیراهه میرود، وقوع آن بسیار بیشتر از آنچه گمان میکنیم، به تداخل یک عامل جانبدارانه اشاره میکند – یعنی هدفی که به نفع یک خاطره است درحالیکه تلاش میکند علیه خاطره دیگری کار کند.
موضوع خاطرات دوران کودکی آنقدر مورد علاقه من است و اهمیت دارد که مایلم چند مشاهدات اضافی که فراتر از نظراتی است که تاکنون بیان کردهام را به آن اختصاص دهم.
خاطرات ما چقدر از سالهای دوران کودکی را در برمیگیرد؟ با چند تحقیق در رابطه با این سوال آشنا هستم، مانند تحقیقات V. و C. Henri (1897) و Potwin (1901). آنها نشان میدهند که تفاوتهای فردی زیادی در میان افراد مورد بررسی وجود دارد: تعدادی از آنها اولین خاطرات خود را به ماه ششم زندگی اختصاص میدهند، درحالیکه برخی دیگر تا پایان سال ششم یا حتی هشتم زندگی خود چیزی به یاد نمیآورند. اما این تفاوت در حفظ خاطرات دوران کودکی با چه چیزی به هم مرتبط هستند و چه اهمیتی به آنها میدهد؟ واضح است که جمعآوری محتوا از طریق پرسشنامه برای پاسخ به این نکات کافی نیست. علاوه بر این، آنچه ضروری است این است که باید روی آن کار کرد – فرآیندی که شخص ارائه دهنده اطلاعات باید در آن مشارکت کند.
به نظر من ما واقعیت یادزدودگی نوزادی _از دست دادن، یعنی از دست دادن خاطرات سالهای اول زندگیمان- را خیلی ساده میگیریم. و نمیتوانیم به آن به عنوان یک معمای عجیب نگاه کنیم. ما فراموش میکنیم که دستاوردهای فکری و انگیزههای عاطفی که یک کودک حدوداً چهار ساله قادر به انجام آنها است، چقدر زیاد و پیچیده هستند و ما باید از اینکه در خاطرات سالهای بعد، قاعدتا مقدار کمی از این فرآیندهای ذهنی حفظ شده است متعجب شویم، به خصوص که دلایل زیادی داریم که فکر کنیم این دستاوردهای فراموش شده دوران کودکی، برخلاف تصور رایج، بدون اثر گذاشتن بر رشد سوژه از بین نرفتهاند، بلکه تأثیر تعیین کنندهای در کل زندگی آینده او داشتهاند و با وجود این اثربخشیِ منحصر به فرد، فراموش شدهاند! این نشان میدهد که شرایطی برای نوعی به یاد آوردن ویژه (به معنای بازتولید آگاهانه)، وجود دارد که تاکنون امکان شناسایی آن را پیدا نکردهایم. ممکن است کاملا اینگونه باشد که فراموشی دوران کودکی بتواند کلید درک آن فراموشیهایی را که بر اساس اکتشافات اخیر ما، پایه شکلگیری همه علائم روانرنجوری قرار دارد، در اختیارمان قرار دهد.
تنها تعدادی از خاطرات دوران کودکی که به یادگار ماندهاند، کاملاً قابل درک هستند درحالیکه برخی دیگر عجیب یا نامفهوم به نظر میرسند. در هر دو مورد تصحیح برخی از خطاها کار دشواری نیست. اگر خاطراتی که یک فرد حفظ کرده مورد پژوهش تحلیلی قرار بگیرد، به راحتی میتوان ثابت کرد که هیچ تضمینی وجود ندارد که آنها صحت داشته باشند. بیتردید برخی تصاویرِ دریادمانده، جعلی و ناقصاند یا زمان و مکان آنها جابجا شده است. واضح است که هرگونه اظهاراتی از سوی افراد مورد تحقیق مبنی بر اینکه اولین خاطرهشان مربوط به سال دوم زندگی آنها است، قابل اعتماد نیست. بعلاوه میتوان به زودی انگیزههایی که تحریف و جابجایی تجربه را قابل درک میکنند، کشف کرد اما در عین حال نشان میدهد که این اشتباهات در یادآوری، صرفاً یک خاطره غیر قابل اعتماد نیست. در سالهای بعدی زندگی، نیروهای قدرتمندی روی ظرفیت تجربههای دوران کودکی برای به خاطر سپردن، عمل کردهاند – احتمالاً همان نیروهایی هستند که موجب میشوند ما به طور کلی از درک سالهای کودکی خود بسیار دور شویم.
همانطور که میدانیم یادآوری در بزرگسالان از انواع محتوای ذهنی استفاده میکند. برخی افراد تصاویر بصری را به یاد میآورند؛ خاطراتشان ویژگی بصری دارد. برخی دیگر به سختی میتوانند حتی کوچکترین طرح کلی ]تصویری[ از آنچه تجربه کردهاند را در حافظه خود بازتولید کنند. همانطور که شارکو پیشنهاد داد، میتوان این افراد را برخلاف بصریها، شنیداری و حرکتی نامید. این تمایزات در رویاها ناپدید میشوند: رویاهای همه ما عمدتاً تصاویر بصری هستند. اما به طور مشابهی این گسترش در مورد خاطرات دوران کودکی معکوس است: این خاطرات حتی در افرادی که عملکرد بعدی حافظهشان ناگزیر فاقد هرگونه عنصر بصری است، به صورت شکلپذیری تصویری هستند. بر همین اساس، حافظه بصری نوع حافظه کودک را حفظ میکند. در مورد خود من، فقط اولین خاطرات کودکیام، ویژگی بصری دارند: آنها صحنههای منظمی هستند که به صورت شکلپذیری ساخته شدهاند و فقط با نمایشهای روی صحنه قابل مقایسه هستند. در این صحنههای کودکی، آنچه فرد میبیند خواه واقعیت داشته باشند یا کاذب باشند، همواره کودکی خودش با شکل و لباس همان دوران است. این شرایط باید موجب شگفتی شود: بزرگسالانی که تصویری هستند، در یادآوری تجربیات بعدی دیگر خود را نمیبینند. بعلاوه، با تمام آنچه آموختهایم، اینکه فرض کنیم توجه کودک در تجاربش معطوف به خودش است تا صرفاً به برداشتهای بیرونی، در تناقض است. بنابراین براساس ملاحظات مختلف، ناگزیر باید چنین در نظر گرفت که در به اصطلاح اولین خاطرات دوران کودکی، ما نه ردپای حافظه واقعی بلکه بازبینی آن را داریم، بازبینیای که ممکن است تحت تأثیر انواع نیروهای ذهنی بعدی قرار گرفته باشد. بنابراین «خاطرات کودکی» افراد به طور کلی اهمیت «خاطرات صفحه محافظ» را پیدا میکند و اینگونه شباهت قابل توجهی با خاطرات دوران کودکی ارائه میدهد که یک ملت در انبار افسانهها و اسطورههای خود حفظ میکند.
این بیانیه بر اساس برخی پرس و جوهایی است که انجام دادهام.
هر کسی که با روش روانکاوی افرادی را از نظر روانی بررسی کرده باشد، در طول کار خود نمونههای متعددی از انواع حافظه صفحه محافظ را جمع آوری کرده است. با این حال، گزارش این نمونهها به دلیل ماهیت روابطی که بین خاطرات کودکی و زندگی بعدی وجود دارد و من همین الان در مورد آن صحبت کردم، بسیار دشوار است. برای اینکه نشان دهیم خاطره کودکی باید به عنوان یک خاطره صفحه محافظ در نظر گرفته شود، اغلب لازم است تاریخچه کل زندگی فرد مورد نظر ارائه شود. به ندرت میتوان یک حافظه صفحه محافظ را جدا از متن آن توصیف کرد، مانند مثال خوب زیر.
مردی بیست و چهار ساله تصویر ذیل را از سال پنجم زندگی خود حفظ کرده است. او در باغ ویلایی تابستانی، روی صندلی کوچکی در کنار خالهاش که سعی میکند حروف الفبا را به او یاد دهد نشسته است. مشکل او تشخیص تفاوت بین m و n است و از خالهاش میخواهد تا به او بگوید چگونه یکی را از دیگری شناسایی کند. خالهاش به او نشان میدهد که m یک قطعه کامل بیشتر از n دارد – چرخش سوم. به نظر میرسد هیچ دلیلی برای به چالش کشیدن قابل اعتماد بودن این خاطره دوران کودکی وجود ندارد؛ با این حال، فقط در زمان بعدی معنا پیدا کرد.]این خاطره[ وقتی خود را نشان داد که مناسب ابراز نمادین یکی دیگر از کنجکاویهای پسر بود. زیرا همانطور که در آن زمان میخواست فرق بین m و n را بداند، بعدها مشتاق بود تفاوت بین پسر و دختر را دریابد و بسیار مایل بود که این خاله خاص آن را به او آموزش دهد. همچنین در آن زمان متوجه شد که شباهتی در این تفاوت وجود دارد – که یک پسر نیز یک قطعه کامل بیشتر از یک دختر دارد. و وقتی این دانش را به دست آورد، کنجکاوی متقارن دوران کودکی خود را به یاد آورد.
مثال دیگری از سالهای آخر کودکی: مردی که به شدت از زندگی اروتیک خود باز داشته شده و اکنون بیش از چهل سال دارد، بزرگترین فرزند از میان نه فرزند است. او هنگام تولد کوچکترین برادر یا خواهرش، پانزده سال داشت، با این حال قاطعانه و سرسختانه میگوید که هرگز متوجه بارداریهای مادرش نشده است. تحت فشار شک و تردید من، خاطرهای برای او ظاهر شد: یک بار در سن یازده یا دوازده سالگی مادرش را دیده بود که با عجله دامن خود را جلوی آینه باز میکند. اکنون به میل خودش ]نه تحت فشار من[ اضافه کرد که او از بیرون وارد خانه شده و درد زایمان غیرمنتظرهای بر او غلبه کرده است. باز شدن دامن، خاطرهای از نوع صفحه محافظ برای زایمان بود. ما در موارد بعدی به استفاده از این نوع «پلهای کلامی» برمیخوریم.
اکنون میخواهم مثال برگزیدهای ارائه کنم از روشی که در آن خاطره دوران کودکیای که قبلا بیمعنا به نظر میرسید، میتواند در نتیجه تجزیه و تحلیل معنا پیدا کند. وقتی در چهل و سه سالگی به آنچه از خاطرات دوران کودکیام باقی مانده بود توجه کردم، صحنهای به ذهنم رسید که از مدتها پیش (به نظرم از گذشتههای دور) هر از گاهی به ضمیر خودآگاهم میآمد و من با شواهد موجهی آن را به اواخر سه سالگیام مرتبط میدانستم. خودم را دیدم که جلوی کمد ایستاده و چیزی میخواهد و جیغ میزند، در حالی که برادر ناتنیام که بیست و یک سال از من بزرگتر بود، در آن را باز نگه داشته است. ناگهان مادرم که زیبا و لاغر به نظر میرسید، گویی از خیابان آمده باشد، وارد اتاق شد. با چنین کلماتی آن صحنه را که یک تصویر شکلپذیر از آن داشتم توصیف کردم اما نمیدانستم چه چیز دیگری میتوانم از آن بیرون بکشم. اینکه آیا برادرم میخواست در کمد را باز کند یا ببندد – در اولین ترجمهام از تصویر، آن را «کمد لباس» نامیدم – چرا گریه میکردم و آمدن مادرم چه ربطی به آن داشت، همه اینها برای من مبهم بودند. توضیحی که وسوسه شدم به آنچه مورد سوال بود بدهم، خاطرهای بود که توسط برادر بزرگترم مسخره شده بودم و مادرم جلوی او را گرفته بود. چنین سوءتفاهمهایی از صحنه دوران کودکی که در حافظه باقی ماندهاند به هیچ وجه نادر نیستند: موقعیتی را به یاد میآوریم اما مشخص نیست که موضوع اصلی آن چیست و یا کدام یک از عناصر روانی آن باید برجسته شود. تلاشهای تحلیلی باعث شد که نمایی کاملا غیرمنتظره از تصویر به دست آورم. دلم برای مادرم تنگ شده بود و شک کرده بودم که او را در این گنجه یا کمد لباس بسته باشند و به همین دلیل از برادرم میخواستم که در کمد را باز کند. وقتی او خواسته من را انجام داد و مطمئن شدم مادرم در کمد نیست، شروع به جیغ و فریاد کردم. این همان لحظهای است که در حافظهام ماندگار شده است؛ و بلافاصله مادرم ظاهر شد که اضطراب یا اشتیاق مرا برطرف کرد. اما چگونه کودک به این فکر افتاد که در کمد به دنبال مادر غایب خود بگردد؟ خوابهایی که در آن زمان ]زمان تحلیل خاطره[ دیده بودم اشارههای مبهمی داشت به پرستاری که خاطرات دیگری هم از او داشتم، مثلا اینکه اصرار داشت از سر وظیفه شناسی، سکههای کوچکی که به عنوان هدیه دریافت کردهام را به او بدهم – جزئیاتی که میتواند برای تجربیات بعدی، ارزش یک حافظه صفحه محافظ را داشته باشد. بر این اساس تصمیم گرفتم این بار مشکل تفسیر را برای خودم آسان کنم و از مادرم که در آن زمان پیر شده بود، در مورد پرستار بپرسم. از جزئیات مختلفی مطلع شدم، از جمله اینکه این فرد زیرک اما بیشرف هنگام زایمان مادرم، دزدیهای قابل توجهی از خانه کرده بود و در پی شکایت برادر ناتنیام به دادگاه احضار شده بود. این اطلاعات امواجی از نور را روی صحنه کودکیام افکند و بنابراین قادر به درک آنها شدم. من نسبت به ناپدید شدن ناگهانی پرستار بیتفاوت نبودم: دلیل اینکه مشخصا به این برادرم مراجعه کردم و سراغ پرستار را از او گرفتم، احتمالاً به این دلیل بود که متوجه شدم در ناپدید شدن او نقش داشته است؛ و او به شکلی گریزان و کنایهآمیز که ویژگی او بود پاسخ داده بود: او «در جعبه بستهبندی شده». من در آن زمان، این پاسخ را به شیوهای کودکانه فهمیدم اما دیگر از پرسیدن خودداری کردم. چیز دیگری برای یادگیری وجود نداشت. وقتی مادرم چند لحظه بعد مرا ترک کرد، گمان کردم که برادر بداخلاقم همان کاری که با پرستار کرده بود را با او کرده است و او را مجبور کردم در کمد را برایم باز کند. حالا این را هم میفهمم که چرا در ترجمه این صحنه بصری در کودکی، بر لاغری مادرم تأکید شده است: باید به نظرم میرسید که تازه به او بازگردانده شدهام. من دو سال و نیم از خواهری که در آن زمان به دنیا آمد بزرگتر هستم و از وقتی سه ساله بودم من و برادر ناتنیام دیگر در یک مکان زندگی نکردیم.
[پاورقی اضافه شده در سال 1924:] هرکسی که به زندگی روانی سالهای کودکی علاقهمند باشد، به راحتی میتواند میزان تعیین کنندگی برادر بزرگتر را برای اجابت تقاضا حدس بزند. بچه سه ساله فهمیده بود خواهر کوچکی که به تازگی دنیا آمده، درون مادرش رشد کرده است. برایش خیلی دور از ذهن بود که اضافه شدن این عضو را به خانواده تایید کند و از اینکه ممکن است درون مادرش فرزندان بیشتری پنهان شده باشند، پر از بیاعتمادی و اضطراب بود. گنجه یا کمد لباس برای او نمادی از درون مادرش بود. پس اصرار داشت به این کمد نگاه کند و برای این کار به برادر بزرگش که (همانطور که از مطالب دیگر مشخص است) جای پدرش را به عنوان رقیب کودک گرفته بود، روی آورد. علاوه بر این ظن موجه، از آنجا که برادرش پرستار گمشده را «در جعبه بسته بندی کرده بود»، ظن دیگری نیز علیه او وجود داشت – یعنی او بود که به نوعی نوزاد تازه متولد شده را درون مادرش کرده است. بنابراین واکنش عاطفی ناامیدی زمانی که کمد خالی بود، ناشی از انگیزه سطحی تقاضای کودک است. اگر روند عمیقتر فکر را در نظر بگیریم، واکنش عاطفی جای اشتباهی قرار داشت. از سوی دیگر، خوشحالی زیاد کودک از لاغری مادرش هنگام بازگشت، تنها در پرتو این لایه عمیقتر قابل درک است.
گروه روانشناختی رهیاب
با ما از طریق راههای ارتباطی زیر تماس بگیرید:
09338305620 – 09384066963
همه روزه از ساعت ۸ صبح تا 12 شب
حتی ایام تعطیل
شبکه های اجتماعی گروه روانشناختی رهیاب: کانال تلگرام مشاوره تلفنی صدای رهیاب. – صفحه اینستاگرام مشاوره تلفنی صدای رهیاب.