اصطلاحات «کنش» و «عمل» با هم مرتبط هستند؛ هر دو به نوعی رفتار (حرکتی، کلامی و …) اشاره میکنند که قصد تغییر فضا، یا جلوگیری از یک خطر یا احساس ناخوشایند، یا برآورده کردن یک میل یا نیاز را دارد. اصطلاح «کنش» در درجه اول به منحصر به فرد بودن و اثربخشی یک رویداد اشاره دارد درحالیکه «عمل»، هم فرایندِ یک رویداد که امکان دارد کم و بیش پیچیده و بادوام باشد و هم نتیجه آن فرایند را تعیین میکند. این تعاریف به خودی خود مبتنی بر رویکرد روانکاوی نیستند و علیرغم برخی منابع پراکنده از فروید و تلاشهای بعدی برای علمی کردن این مفاهیم، هیچ اندیشه منسجمی در مورد آنها در روانکاوی وجود ندارد.
احتمالاً اولین کاربرد روانکاوانه این اصطلاح توسط فروید، اشاره او به «عملی ویژه» بوده است؛ یعنی رفتاری که منجر به ارضای یک نیاز شود (نسخه خطی، 1894 و «پروژهای برای روانشناسی علمی»، 1895 در سال 1950). این اصطلاح که او بهطور متناوب به آن رجوع میکرد ممکن است تا حدودی رفتاری به نظر برسد. با این حال فروید حتی در اولین کارهایش نیز ابعادی کاملاً متفاوت به این اصطلاح بخشید. طبق نوشتههای او از آنجا که نوزاد قادر به برآورده کردن نیازهای خود نیست، «عملی ویژه» توسط شخصی دیگر لازم است و آنچه را برای این فرایند ضروری میداند توضیح میدهد: «اگر نیازها از این طریق ارضا نشوند، از طریق میل به ارضای توهمآمیز خود را نشان میدهند. اما امکان ناپذیری ارضای توهمآمیز در مقابل استمرار نیاز، موجب بازنمایی آن میشود؛ ابژه درون جنبش میل و از حضور_غیاب آن«آ متولد میشود.» نسخه اولیه این ایدهها در توضیحاتی که در ادامه به نقل از فروید میآید، یافت میشود: «درماندگی ابتدایی انسان منبع اصلی تمام انگیزههای روحی اوست».
فروید در مقاله «فرمولبندی دو اصل عملکرد ذهنی» (1911)، به این ایدهها باز میگردد و آنها را توسعه میدهد و میکوشد تا نشان دهد هر موقع اصل واقعیت بر اصل لذت پیشی گیرد، «تخلیه انرژی حرکتی بهعنوان جایگزینی مناسب برای واقعیت به کار گرفته میشود؛ یعنی آن را به عمل تبدیل میکند. جلوگیری از تخلیه حرکتی (عمل) که بعدها ضرورت پیدا میکند، با استفاده از فرایند تفکر که از بیان افکار گسترش مییابد، به وجود میآید». (1911، ص.221)
همانطور که هنری والون (1942) نشان میدهد، درواقع این ایده که به موجب آن تفکر، توقف فعالیتهای حرکتی_ادراکی سازگار است و یک «فعالیت آزمایشی» شامل بازنماییهایی است، برای برخی نویسندگان در آغاز قرن بیستم آشنا بود. این موضوع در فصل آخر توتم و تابو (1912) توسط فروید بیشتر مورد بحث قرار گرفت و او با نقل قولی از گوته چنین نتیجه گرفت: «در آغاز عمل بود».
اگرچه فروید بهطور کامل به این موضوع نپرداخته است، اصطلاح «کنش» و «عمل» بارها در نوشتههای او مشاهده شدند، مانند اعمال ناموفق، اعمال وسواسی، علائم، اعمال تکرار شونده (1914)، توقف فعالیت حرکتی در طی خواب و غیره. ممانعت از عمل در موقعیت تحلیلی، هم در طول حیات فروید و هم بعد از آن، بازتابهایی را در مورد نقض کنشهای اعمال شده برانگیخت.
از زمان فروید تا کنون، تلاشهای بسیاری برای درک این مسائل صورت گرفته است. هاینز کوهوت مفهوم «عمل_تفکر» را بهعنوان یک فرایند فکری مشخص مابین عمل و تفکر، پیش برد. رُی شِفر (1976) تلاش کرد تا فراروانشناسی را بهعنوان اعمالی که کنشهای فکری را تشکیل میدهد، تعریف کند. دنیل ویدلوچر (1989) کوشید تا آن را بهعنوان «بازنماییهای ناخودآگاه کنشها» که باعث ایجاد کنشهای فکری میشوند، تغییر دهد.
در تمام این رویکردها، یا بهطور مبهم به انگیزه و تکانه اشاره شده یا به صراحت حذف شده است. اگرچه منفعتی هم ندارد. برای درک مسئله عمل و ارتباط آن با فعالیت ذهن، باید بازنمایی و فانتزی را در نظر بگیریم. «در آغاز، عمل بود»، (از گوته فاوًست، قسمت اول، صحنه سه، به نقل از فروید در سال اِی13-1912، ص. 161) که درواقع شامل درک رشد و عملکرد فعالیت روانی در دو دیدگاه مرتبط و نزدیک به هم است: فرایند بازنماییها و نمادسازی که به تفکر ثانویه ختم میشود و سازماندهی فانتزی که تخیل میتواند در آن بهعنوان «بازنمایی کنشها» تلقی شود (پرِن_بورِلی، 1997؛ پرِن_بورِلی و پِرِن، 1997).
نویسنده: Roger Perron