مفهوم کنش-نمایی (یا کنش-بازنمایی) مبتنی بر دو مدل فرویدی است: از یک سو، این ایده که بازنمایی، ناشی از شکست تحقق آرزوهای توهمآمیز است که در تعبیر رویاها (1900) توسعه یافت. مدلی دیگر، مدلی است که «ابژه_نمایی» ناخودآگاه را به عنوان «نماینده» ذهنی غریزه ایجاد میکند، که در «سرکوب» (1915d) و «ناخودآگاه» (1915e) توضیح داده شده است. هدف چنین گروهبندیهایی از مفاهیم این است که کارکردهای پویای خیالپردازیها را در قلمرو کلی نظریة بازنمایی آشکار کند (پرون-بورلی، 1997).
کنش_نماییها که در همه رویاها به دلیل فرآیند توهم ناشی از مهار تخلیه حرکتی وجود دارند، هسته اصلی سازمان خیالی هستند. درواقع، فانتزیها نمیتوانند به ابژه نماییها تقلیل یابند: آنها از سازمانی پویا سرچشمه میگیرند که از ابتدا فرآیندهای درون روانی و در ابتداییترین سطح آنها، یک کنش_نمایی و یک ابژه_نمایی را گرد هم میآورند.
کنش-نمایی جایگاهی مرکزی در «ساختار بنیادی فانتزی» اشغال میکند، محصول یک تفصیل متأخر و پیچیدهتر، که بازنمایی همه اشکال میل سوژه به ابژه را ممکن میسازد. این شامل یک ساختار بازنمایی کننده است که از سه بخش (سوژه_کنش_ابژه) و بر اساس شرح و بسط صحنه نخستین تشکیل شده است که اجازه میدهد همه انواع آن بازنمایی شود.
بنابراین این ساختار نقش سیستمی از دگرگونیها را به عهده میگیرد که قادر به بازنمایی تعدد و تحرک امیال و همانندسازیها (دوجنسگرا) است که سازمان ادیپی را مشخص میکند.
کنش-نمایی در پویایی این ساختار بنیادی، نقطه محوری است که جابجایی ابژهها و همچنین وارونگی موقعیتهای سوژه و ابژه در ارتباط با پویاییهای مربوط به سائقها و همانندسازیها (وارونگی حرکات فعالانه/منفعلانه یا سادیستیک/مازوخیستیک از بین بقیه) میتوانند در آن تأثیرگذار باشند.
نقشی که توسط کنش_بازنماییها در فانتزیها ایفا میشود، پیوندهای پویا بین فانتزی و کنشهای مؤثر را روشن میکند (پرون-بورلی 1997؛ پرون و پرون_بورلی 1987). این موضوع اجازه درک واضحتری از رفتارهای اعمال شده (agieren فرویدی یا برون کنشنمایی)، رفتارهای اجباری، ترس از اعمال تکانشی و موارد مشابه میدهد. چنین رویکردی بر اهمیت تفصیل فانتزی تأکید میکند تا جایی که از طریق کنش، تحقق آرزوها (رضایتمندیها) را مهیا و ممکن میکند.
مفهوم کنش_نمایی که ارتباط نزدیکی با پویایی فانتزی دارد را میتوان با ایده «کنش_نمایی ناخودآگاه» که توسط دانیل ویدلوچر در Me´tapsychologie du sens (فراروانشناسی معنا، 1986) استفاده شده است، مقایسه کرد. با این حال، این نویسنده چارچوب نظری بسیار متفاوتی را اتخاذ کرد. به نظر میرسد که او غیر از اینکه کنش-بازنمایی را با یک محرک زیربنایی بیان کرده است، تلاش کرد تا مفهوم سائق را از بین ببرد. به گفته او ناخودآگاه از نوعی «حافظه کنشی» تشکیل شده که تنها از طریق فرآیند گوش دادن تحلیلی قابل درک است.
چه بسا مفاهیم روی شفر و هاینز کوهوت از مبانی بنیادی فراروانشناسی فرویدی جلوتر هم هست. شفر در خوانش جدیدی از روانکاوی (1976)، تحت عنوان «زبان_کنشی» اساساً فرآیندهای ذهنی را به عنوان یک کل، به «فعالیتهای» ذهنی بازنمایی و گفتار تقلیل داد که با فعلهای کنشی قابل درک هستند. ایده کوهوت هم در مورد «کنش-اندیشه» که در روانکاوی سلف (1971) مطرح شده است، به نوبه خود بیان یک اندیشه ملموس و خلاق است که در آن کنش و اندیشه در هم آمیخته میشوند.
نویسنده: ROGER PERRON