تعریف خشونت خانگی چیست؟
اولاً خشونت خانگی را به چند شکل میشود تعریف کرد و سادهترین تعریف آن است که هر بخش از این عنوان، یعنی خشونت و خانگی را جداگانه تعریف کنیم:
خانگی یعنی این که خشونت در محیط خانه رخ میدهد و هر کسی که در خانه باشد را شامل میشود اعم از زن، مرد، کودک و البته سالمندان که گاهی وقتها خشونت نسبت به آنها نادیده گرفته میشود.
خشونت نیز در حقیقت هر اقدام عمدی اعم از فیزیکی و غیر فیزیکی است که موجب آسیب روانشناختی یا فیزیکی در قربانی شود.
باید بگویم که خشونت فقط فیزیکی نیست. بلکه انواعی دارد و در حال حاضر، خشونت روانی در کشور بهعنوان رایجترین نوع خشونت اعمال میشود و مصداقهای زیادی دارد؛ درواقع هرگونه محروم کردن دیگری از حقوق انسانی خودش خشونت به حساب میآید مثلا اگر مردی همسرش را از معاشرت با دوستان وخانوادهاش، تحصیل در رشته مورد علاقهاش یا شغل و محیط کاری که به آن علاقه دارد محروم کند و برایش محدودیت ایجاد کند، نوعی خشونت ورزیدن است.
البته انواع خشونت دیگر هم هست؛ یکی از آنها که به اشتباه تصور میشود فقط در موارد مجرمانه و خارج از محیط خانه رخ میدهد، خشونت جنسی است. رابطه جنسی یک امر صمیمانه و ارادی است و باید با اختیار و تمایل دو طرف انجام شود، حتی اگر آنها قانوناً با هم ازدواج کرده باشند. هر نوع اعمال رابطه جنسی با زور یا به شیوههایی تحقیرآمیز که از نظر ارزشهای شخصی برای فرد نامطلوب باشد نوعی خشونت محسوب میشود. بهعبارتی این نکته مهم است که بدانیم خشونت بسیار فراتر از صرفاً آسیب فیزیکی است.
درباره جنبههای پنهانتر خشونت که خانواده را تحت تأثیر قرار میدهند اما نه فیزیکی هستند و نه جنسی، نظرتان چیست؟
البته خانواده یک سیستم است و به عبارتی خیلی نمیتوان اجزایش را از هم جدا کرد و نباید هم جدا کرد. یک علامت و نشانه نابهنجار در خانواده را در واقع باید علامت خانواده دانست، نه علامت شخص. بنابراین همین مسأله درباره خشونت هم صادق است به این معنا که عموماً خشونت در یک چرخه رخ میدهد که انتهای زنجیره آخر، چرخه ارتکاب به خشونت توسط مرتکبِ خشونت است.
عوامل دیگری نیز در محیط خانواده میتوانند دست به دست هم بدهند که باعث خشونت شوند؛ بهطور مثال اگر مردی مرتکب خشونت است؛ زنی هم هست که در حقیقت منفعلانه زمینه آن خشونت را فراهم میکند. البته باید تأکید کنم که هم از نظر تکلیف اجتماعی و هم از نظر تکلیف در محیط خانواده، به هیچ وجه نباید بهگونهای پیش برویم که مرتکب خشونت، مسئولیت اقدامش را نپذیرد و به نوعی مبرّا شود . این که زنی به شکل منفعلانه زمینه خشونت ورزیدن را فراهم میکند، به معنای رفع اتهام یا پاک کردن دامن آن مرد نیست ولی به هر حال وقتی میخواهیم درمان کنیم، مداخله در همه بخشهای این چرخه ضروری است بهطوری که از کار بیفتد و با یک چرخه سالمتری جایگزین شود.
قطعاً فردی که خشونت کرده، متهم است ولی از طرفی چقدر در توانش است که مرتکب این خشونت نشود؟ چقدر این فرد میتواند با توجه به تمام شرایط زندگیاش، وقتی در یک موقعیت تنشزا قرار میگیرد خشونت نکند. ما به عنوان متخصصین حوزه سلامت روان، چگونه میتوانیم مشکلات را بفهمیم و حتی فرد خشونتگر را هم درک کنیم و به او هم کمک کنیم؛ چون اینجا به نظر میرسد متهم هم به نوعی، قربانی است.
البته وقتی ما نگاه درمانگرانه داریم طبیعتاً واژه «اتهام»، واژه خیلی خوبی نیست و ما از روی عادت از آن استفاده کردیم؛ درحقیقت باید واژههای مناسبتری جایگزین آن بشود و همین هم نوعی خشونت کلامی است. اگر ما هم به عنوان رواندرمانگر مراقب نباشیم، ممکن است ناخواسته در این چرخه سهیم شویم و به نوعی نسبت به یکی از افراد خانواده، خشونت بورزیم. اگر ما نیز به یکی از افراد یا افراد دیگری که در ماجرا هستند برچسب بزنیم، خودمان هم به نوعی در هر حال ارتکاب خشونت هستیم.
برچسبزدن به عنوان یک روش رایج در فرهنگ ما ایرانیها به خصوص درون خانواده، یکی از مدلهایی هست که در حقیقت برای خشونتورزی استفاده میشود. گاهی اوقات آگاهانه و ناآگاهانه یک فرد، با یک عنوانی برچسب میخورد؛ مثلا برچسب بیعرضه که این برچسبزدن در حقیقت هم خودش خشونت است و هم میتواند منجر به خشونتورزی ثانویه شود.
بنابراین نباید هیچ کس از مسئولیتی که دارد مبرّا شود اما همدلی کردن و درک کردن فرد خشونتورز نیز تضادی با آن ندارد. خود فرد باید مسئول باشد و تصمیم بگیرد این رفتار را ترک یا تعدیل کند؛ اگر آسیب رساننده، در پی جبران و دلجویی بر بیاید، نشان دهنده مسئولیتپذیری فرد است.
این موضوع که اشخاص خشونت میورزند و یا حتی به خشونت و دوام آن تن میدهند، ریشهای در تاریخچه زندگیشان دارد؛ اگرچه این نوع نگاه، خوب و نافذ است ولی به هر حال باید مطمئن شویم که آیا میتواند در مداخلهای که انجام میدهیم، کارآمد باشد یا نه؟!
اگر قرار باشد به رفع مسئولیت از سوی طرفین بیانجامد و درواقع افراد انگیزه خود را برای پذیرش مسئولیت و تلاش برای پذیرش سهم خودشان در مشکل پیشآمده از دست بدهند، ممکن است این نگاه مفید نباشد و حتی زیانبار نیز باشد؛ ولی اگر کمک کند که فرد بهجای اینکه خودش را سرزنش کند و به شکل ثانویه در دام تکرار این وضعیت بیفتد، تغییر کند، میتواند مفید باشد چراکه در مواردی سرزنشکردن ممکن است بیشتر باعث شود فرد رفتارش را تکرار کند.
طبق برخی گزارشها در کشور، گویی اکثر خانمها برایشان روشن نیست که مورد خشونت قرار میگیرند و ممکن است نسبت به آن پذیرش هم داشته باشند. سهم و نقش ما در این رابطه چیست؟
همانطور که ابتدا اشاره کردم، خشونت انواع متعددی دارد و طبیعتا ممکن است بسیاری از افراد آنها را به عنوان یک مشکل بین فردی درک کنند و خیلی آن را خشونت تلقی نکنند. چند سال پیش طی یک بررسی ملی، بحثهای فشرده متمرکزی با خانمها انجام دادیم. مشاهده شد که مصداقهایی از خشونت را که حتی خود مردها خشونت تلقی میکردند، خانمها مجاز میدانستند. بهعنوان مثال بعضی از خانمها پذیرفته بودند مردی همسرش را که بدون اجازه خانه را ترک کرده، مورد آسیب فیزیکی قرار دهد. البته این موضوع در مورد کودکان نافذتر است؛ آنها در حقیقت هم از سوی معلم و هم والدین این پذیرش را دارند که «گاهی تنبیه و به خصوص تنبیه فیزیکی کارآمد است».
بعضیها حتی حسرت میخورند که آن روشهای قدیمی تنبیه فیزیکی کارآمد بود و الان به هر حال جامعه طوری شده که مجبوریم این کارها را نکنیم یا جامعه چون بد می داند باید از آن پرهیز کنیم. خاطرم هست دبستان که میرفتم، والدین بچهها را به دست معلم یا ناظم مدرسه میسپردند و میگفتند: «گوشتشان برای شما، استخوانشان برای ما» که اگر لازم بود، تنبیهشان بکنند و در حقیقت معلم به نیابت از آنها فرزندانشان را تنبیه کند. وقتی این فرهنگ پذیرش خشونت، در جامعه وجود داشته باشد خشونت دوام پیدا میکند.
اما به هرحال مسئولیت مهمی که بر عهده ماست، آگاهی رسانی است؛ جامعه باید آگاه شود که خشونت نه کارآمد است و نه مفید بلکه فوقالعاده زیانبار است. خشونت میتواند بر خانواده و نسلهای آتی تأثیر منفی داشته باشد. بهعبارتی خشونت یک الگوی بین نسلی دارد و میتواند تکثیر شود و دوام پیدا کند؛ بسیاری از کسانی که خشونت میورزند یا به خشونت تن میدهند و قربانی آن میشوند، در حقیقت در گذشته یا مورد خشونت قرار گرفتهاند یا شاهد آن بودهاند. پس باید نسبت به قبح خشونت آگاه باشیم و حتی فراتر از آن، اگر در محیط خانواده قبح خشونت را درک کنیم، شاید در محیطهای اجتماعی هم کمتر خشونت بورزیم. اگر حتی تاریخ کشور را تحلیل کنیم درمییابیم که خشونت در سطح خانواده و جامعه هرگز نفعی نداشته است، بلکه میسوزاند و از بین میبرد اما گویی متاسفانه تاریخ را فراموش میکنیم.
اگر فردی در موقعیت تنشزا قرار گیرد و به هر حال خشمگین شود، چگونه خشونت نکند؟
بههرحال خشم یکی از غرایض ما انسانها است و کارکرد تکاملی دارد و به بقاء ما کمک می کند. باعث می شود بتوانیم از قلمرو خود دفاع کنیم اما در چرخه حیات، از اولین حیوانات نیستیم و اگر نگاه تکاملی داشته باشیم، در کنار دارا بودن این غریزه باید خودکنترلی و صیانت نفس نیز داشته باشیم. اینکه یک فرد خشمگین باید خودش را تخلیه کند، نمیتواند مفید و کارآمد باشد و امروزه نظریهای منسوخ است. چنین فردی درواقع باید در پی یک راه درمانی برای این موضوع باشد نه اینکه فردی دیگر را مورد خشونت قرار بدهد یا در اجتماع مشکل ایجاد کند.
البته ما در کشورنیازمند تربیت هیجانی هستیم و این اتفاق باید از دوران کودکی و سنین پیشدبستانی بیفتد. کودکان باید نسبت به احساسات خود آگاه شوند و همه احساسات خود ازجمله خشم را بشناسند. خشم درواقع یک هیجان طبیعی است که همه ما داریم و درحقیقت وجود آن برای ما کارآمد است و آگاهی از آن موجب میشود بتوانیم به موقع کنترلش کنیم تا به شکل خشونت در نیاید زیرا اگر نامناسب و نابهجا استفاده شود یا به دیگران آسیب وارد شود، درحقیقت بیمارگونه است و باید درمان شود.
توصیه شما به افرادی که درمعرض خشونت هستند یا مرتکب خشونت میشوند چیست؟
افرادی که به هر دلیل مورد خشونت قرار میگیرند یا مرتکب آن هستند سعی کنند کمک بگیرند. امروزه امکانات بهداشتی در همه روستاها و شهرها هست. اگر در بعضی جاها، یک متخصص در دسترس نبود لااقل از یک بهورز کمک بگیرند.
ممکن است آن کمک خیلی تخصصی و دقیق نباشد اما به هر حال حداقل میتواند یک پناهی برای فرد باشد زیرا درحقیقت ممکن است افراد در شرایط بیپناهی تصمیمهایی بگیرند که پشیمانی به بار آورد. بههرحال وقتی کار به جایی میرسد که این خشم و خشونت باعث میشود آسیب جدی به روابط درون خانواده برسد، حتما باید کمک حرفهای گرفت.
مصاحبهای از رامان صدر شریف، روانشناس و رواندرمانگر