پایداری نهاد خانواده در طول دوره های مختلف تاریخی دلالت بر کارکردی بودن آن دارد. اهمیت خانواده به اندازه ای است که سلامت و بالندگی هر جامعه وابسته به سلامت و رشد خانواده در آن است. ازدواج از مهمترین رویدادهای زندگی یک فرد به شمار می رود که پیامدهای مثبت زیادی را به همراه دارد. افراد متاهل در مقایسه با همتایان مجرد خود بهزیستی بیشتری دارند و ویژگی های مثبت زیادی را نشان می دهند. به عنوان مثال افراد متاهل کمتر از افسردگی رنج می برند، سلامت جسمی بهتری دارند، عمرشان طولانی تر است و احتمال مصرف و سوء مصرف مواد در آنها کمتر است. از سوی دیگر، پژوهش ها نشان داده اند که این اثرات به کیفیت زندگی زناشویی بستگی دارد.
افراد متاهلی که کیفیت زندگی زناشویی آنها پایین است نسبت به همتایان مجرد خود از سلامت کمتری برخوردارند. رضایت از رابطه زناشویی با تعارض زناشویی همبستگی بالایی دارد. افرادی که از رابطه زناشویی خود ناراضی هستند، تعارض زناشویی طولانی تر، شدیدتر و بیشتری را تجربه می کنند. تعارض زناشویی به یک فرایند تعاملی در یک یا هر دو زوج اشاره دارد و زمانی رخ می دهد که آنها از برخی جنبه های رابطه شان احساس ناراحتی کنند و سعی کنند آن را به طرق مختلف حل کنند.
عوامل خطرساز شخصی و بین شخصی در ارتباط با مشکلات زناشویی
اپستین، باکام و لاتیلید عوامل خطرساز شخصی و بین شخصی که با مشکلات زناشویی در ارتباط هستند را شامل این موارد می دانند:
- ویژگی های جمعیت شناختی زوجین (مثل: سن، تحصیلات، جایگاه اقتصادی/ اجتماعی)
- ویژگی های شخصیتی و آسیب های روانی هر یک از طرفین (مثل نوروزگرایی، افسردگی، سوءمصرف مواد)
- میزان تعاملات منفی در مقایسه با فعالیت های لذت بخش مثبت و مشترکی که زوجین باهم دارند
- کیفیت برقراری ارتباط زوجین، به خصوص هنگامی که به اختلاف نظرها و تعارض هایی روبرو می شوند که لازم است حل شود.
- طرز تفکر زوجین درمورد یکدیگر و رابطه شان (مثل استانداردهای شخصی آنها درباره ویژگی های یک رابطه خوب و میزان تحقق آن استاندارها)
- میزان سختی هایی که زوجین برای کنار آمدن با محرک های تنش زای محیطی خود (مثل مشکلات مالی یا داشتن فرزندی با بیماری مزمن) متحمل می شوند.
یکی از متغییرهایی که بر روابط زوجین و تعارضات زناشویی تاثیر گذار است و در مورد آن پژوهش های بسیاری صورت گرفته، سبک دلبستگی است. بر اساس نظریه دلبستگی بالبی، دلبستگی یک سیستم رفتاری است که برای تنظیم نزدیکی کودک به والد یا مراقبت کننده اصلی در هنگام خطر یا اضطراب شکل می گیرد تا شانس بقای او بالاتر برد. سبک های دلبستگی متفاوتی بر حسب میزان پاسخگویی و در دسترس بودن مراقب شکل می گیرد.
محققان بر سه سبک اصلی دلبستگی کودک تاکید می کنند: سبک دلبستگی ایمن، سبک دلبستگی اجتنابی و سبک دلبستگی اضطرابی / دو سوگرا. در عین حال، بالبی سیستم دلبستگی را منحصر به دوران کودکی نمی دانست. هازن و شیور نیز نشان دادند که آنچه بین بزرگسالان شکل می گیرد تکرار پیوند عاطفی است که بین کودک و مراقبانش شکل گرفته است و از این رو، تجارب آغازین فرد در روابط نزدیکش، بنیان تحول روابط بعدی او را در بزرگسالی شکل می دهد.
نظریه دلبستگی بالبی
نظریه دلبستگی بالبی به روابط بین نوزادان و مراقبان اولیه شان می پردازد. بر اساس این دیدگاه، دلبستگی پیوند عاطفی نسبتاً پایداری است که بین کودک و مادر با افرادی که نوزاد در تعامل منظم با آنها است، ایجاد می شود. بالبی در ۱۹۶۹ نظریه دلبستگی را مطرح کرد. به نظر او روابط اجتماعی طی پاسخ، نیازهای زیست شناختی و رواشناختی مادر و کودک پدید می آیند. از نوزاد انسان رفتارهایی سر میزند که باعث می شود اطرافیان از او مراقبت کنند و در کنارش بمانند. این رفتارها شامل گریستن، خندیدن و سینه خیز رفتن به طرف دیگران میشود. از نظر تکاملی، این الگوها ارزش «انطباقی» دارند زیرا همین رفتارها باعث میشوند که از کودکان مراقبت لازم بعمل آید تا زنده بمانند.
طبقه بندی کیفیت دلبستگی
دلبستگی «ایمن»
این کودکان رفتار دلبستگی واضحی بعد از جدایی اولیه و ثانویه از مادر نشان میدهند. آنها مادر را صدا میکنند، دنبال او میروند و او را جستجو میکنند و نهایتاً شروع به گریه میکنند و نشانه های نگرانی را بروز میدهند. زمانی که مادر برمیگردد خوشحال میشوند و او را بغل میکنند و میخواهند با وی تماس جسمی داشته باشند بعد از مدت کوتاهی آرام میشوند و سعی میکنند دوباره بازی را شروع کنند.
دلبستگی ناایمن «اجتنابی»
این کودکان نسبت به جدایی اعتراض چندانی نمیکنند و رفتار دلبستگی واضحی از خود نشان نمیدهند. (مثل دنبال کردن مادر تا جلوی در، یا گریه کردن). آنها به بازی خود ادامه میدهند اگر چه کمتر در محیط به کاوش می پردازند. گاهگاهی هنگامی که مادر اتاق را ترک میکند با چشم او را دنبال میکنند و رفتن او را مشاهده میکنند. بعد از بازگشت مادر این نوزادان از او اجتناب میکنند و تقاضا برای در آغوش گرفتن او نمی کنند. اغلب تماس بدنی زیادی بین آنها وجود ندارد.
دلبستگی ناایمن «دوسوگرا»
این کودکان بعد از جدایی خیلی مضطرب می شوند و گریه می کنند اما هنگامی که مادر به اتاق برمی گردد، نمی تواند آنها را آرام کند و مدت زمان زیادی طول می کشد تا این کودکان آرام شوند گاهی حتی بعد از چند دقیقه هم نمی توانند به بازی برگردند زمانی که مادر آنها را بغل می کند، این کودکان در عین حال که ابراز تمایل برای تماس بدنی و مجاورت می کنند، اما نسبت به مادرشان پرخاشگری نشان می دهند.
بر این اساس:
در نظریه کلاسیک دلبستگی، بزرگسالان دارای دلبستگی ایمن افرادی هستند که یک حس مثبت نسبت به خود و درک مثبتی از دیگران دارند، از لحاظ اجتماعی موفق تر هستند و اعتماد به خود بیشتری دارند.
بزرگسالان دارای سبک دلبستگی اجتنابی خودشان را بی نیاز از دیگران تلقی می کنند. این افراد آسیب پذیری را انکار و ادعا می کنند که نیازی به روابط نزدیک ندارند و تمایل به اجتناب از صمیمیت نشان می دهند.
از سوی دیگر، بزرگسالان دارای سبک دلبستگی اضطرابی/ دوسوگرا کمتر به داشتن دیدگاهی مثبت در مورد خود گرایش دارند. آنها اغلب در مورد ارزش خود به عنوان یک همسر شک دارند و خود را برای فقدان پاسخگویی از سوی همسرشان سرزنش می کنند.
سبک دلبستگی ایمن با سطوح بالاتر رضایت زناشویی همبستگی دارد و در عوض زوج های ناایمن سطوح پایین تر رضایت زناشویی را گزارش داده اند تا آنجا که احتمال گسستن پیوند زناشویی را تا 58 درصد افزایش می دهد.