رشک یکی از هفت گناه کبیره است و به قول جفری چاسر شاعر و نویسنده انگلیسی «بدترین گناه ممکن است، زیرا به حقیقت، تمام گناهان کمر به قتل تنها یک فضیلت بسته اند، اما رشک علیه تمامی فضائل و تمامی خوبی ها قد علم کرده.» چاسر میگوید رشک مالامال از غم و محنت از خوبی و توفیق دیگران است و آکنده از لذت و سرخوشی از نامرادی آنها. نبود هیچ نوع هدف مثبت، وجه ممیزه رشک است. تمام گناهان دیگر هدفی دارند که هرچند به راه ضلالت میروند اما در پی حصول موضوعی مطلوب و خواستنی هستند.
حرص و طمع و شهوت و غرور به نوبه خود ناشی از میل به چیزی مطلوبند، هرچند که به قیمت آسیب به دیگری حاصل شوند. تنها رشک است که حاصلی ندارد، زیرا آنچه تحسین برانگیز است به واسطه رشک، لوث شده. به نظر می رسد که تنها نفع واضحی که بر رشک مترتب است، کسب لذتی سادیستیک باشد و شادی از مصیبت انسانی دیگر.
چاسر به توصیف راه هایی می پردازد که رشک، حسب آنها احساس می شود. شخصی را در نظر می آورد که همسایه خود را می ستاید ولی با نیتی پلید، زیرا همواره یک «اما» به انتهای گفته هایش می افزاید که خود، بیشتر نشان از اتهام دارد تا آنکه مایه ای از ستایش داشته باشد. دیگری پیانیست فوق العاده ایست اما اندکی سریع اجرا می کند.
چاسر از لغت رشک در اشاره به به نیرویی مخرب و نابود کننده استفاده می کند که درست به همان شخص یا ویژگی ای حمله می کند که تحسینش می کنیم. این همان رشکی است که در روانکاوی نیز به آن می پردازیم. اما در زبان روزمره، این اصطلاح معمولا در اشاره به نوعی تنگ چشمی به کار می رود، به تحسینی دردآور اشاره می کند که فرد را وا می دارد تا به نقص ها و کمبودهایش واقف شود.
رشک تنها هیجانی است که به نظر میرسد صرفا از این رو به خوبی ها حمله می کند که خوب هستند. به علاوه همانطور که رشک خوبی ها و ظرفیت های فرد رشک برانگیز را تحلیل می برد، خوبی ها و ظرفیت های فردی را که رشک می ورزد نیز تحلیل می برد.
جان میلتون و چاسر، هر دو رشک را مربوط به شیطان میدانند، زیرا شیطان به خاطر نفرتش از قدرت و خلاقیت خداوند و نیز، نفرتش از قدرت و خلاقیت آدم و حوا و ساحت جنسی و عشق بی بدیلشان، نماد بلامنازع رشک است. شیطان از سر رشک طرحی می ریزد تا آن وضع و حال طربناک را از آدم و حوا دریغ کند. میلتون اضطراب غیر قابل تحمل شیطان پس از رانده شدن از بهشت را اینطور وصف می کند:
شوربختانه که منم! به کجا پر بکشم
با خشمی ابدی و حرمانی ابدی که نصیب ابدی من است؟
به هر کجا که پرواز کنم جهنم است؛ جهنم منم
و در قعر زیرترین لایه های کائنات
جایی، شکافی دهان باز می کند به بلعیدن من
حرص سیری ناپذیر شیطان و رشک بلعنده او به شکاف دهان گشاده جهنم فرافکنی می شود. حس سقوطی غیر قابل کنترل و تجربه اعماق لایتناهی نا امیدی، خود می تواند برآمده از رشکی بسیار شدید باشد.
وقتی به موضوع بیرونی تحسین برانگیزمان حمله می بریم، به بازنمایی آن در درون ذهن خود نیز حمله برده ایم. این امر سبب می شود تا دیگر پشتیبان و محافظتی در درون خود نداشته باشیم و احساس گناه ناشی از این حمله نیز بر احساس ارزشمندی خودمان تاثیر می گذارد. خوبی موضوع رشک برانگیز کاری می کند تا در مقام قیاس، احساس حقارت و ناکافی بودن داشته باشیم. شاید نتوانیم تحمل کنیم که بهترین نباشیم. نابود کردن کسی یا چیزی که خوبیاش به نحوی تجربه می شود که حال ما را بد می کند.
مهم است که میان رشک و حسادت تمایزی قائل شویم. حسادت یعنی کسی یا چیزی وجود دارد که میخواهیم مال ما باشد. انگیزه آن تملک است. اما آنجا که پای صورت مخرب رشک در میان است هیچ چیز جان سالم به در نمی برد، موضوعی که برایمان تحسین برانگیز است می بایست لوث شود و از میان برود تا نه ما، نه خودش نه هیچ کس دیگر نتواند از آن منتفع شده و لذت ببرد.
دنیاهای درونی ما تا حدی بر اثر احساسات خودمان ساخته می شود و تا حدی دیگر، به واسطه ی تاثیرمان از افراد دیگر و کم و کیف تجاربمان با آنها. حمله رشک آمیز می تواند تمام حمایت های درونی مان را از ما بگیرد، زیرا پس از آن حس میکنیم که دیگران از احساسات منفی ما آکنده شده اند.
فروید در تک نگاره تحلیل پایان پذیر و پایان ناپذیر، به توصیف این مطلب می پردازد که بیمار چگونه از پذیرش کمک روانکاو سر باز می زند. مسلم است که فردی تنگ نظر و مبتلا به رشک نمی تواند کمکی بپذیرد، زیرا تاب آن را ندارد که چیزی از کسی بگیرد. دشواری، در پذیرش چیزی از کسی است.
منبع: رشک، کیت باروز