روز اول مدرسه رئیس جمهوری خطاب به دانشآموزان در قالب «پرسش مهر» سه سوال مطرح کرد؛ «خشونت از کجا نشات گرفته است؟»، «چگونه عدهای خشونت را میآموزند؟» و «در برابر خشونت چگونه باید ایستادگی کرد؟» این سه سوال نه فقط ذهن دانشآموزان که ذهن هر آدمی را به خود مشغول میکند. این روزها خشونت قاطی روز و شبمان شده است و آنقدر زیرپوستی در زندگی روزمرهمان ریشه دوانده که چه در جایگاه عامل خشونت و چه در جایگاه قربانی آن، گاه حتی به نظر هم نمیآید. در این وانفسا بچهها هم نظارهگر هستند و میآموزند و اینجاست که چرخه شوم خشونت از پا نمیایستد، مدام به حرکت درمیآید و بازتولید میشود.
ریشه خشونت در جامعه را باید در کجا جستوجو کرد؟
خشونت چه در کودکان و چه در بزرگسالان ریشه در ویروسی ذهنی دارد که منجر به بروز نارواداری فرهنگی میشود. این ویروس ذهنی در رابطه من و دیگری دخالت میکند، تفوق و اصالت را به «من» میدهد و طی روند به رسمیت نشناختن دیگریِ متفاوت و حق دادن به خود به برقراری رابطهای حذفی با طرف مقابل منجر میشود. این ویروس ذهنی را میتوان در هر سطحی جستوجو کرد؛ چه فردی و چه اجتماعی. حتی بازی دو کودک با هم از این ویروس ذهنی در امان نیست. کودکانی که یاد نگرفتهاند بازی، فرصتی برابر برای بهرهوری هر دو طرف است، گمان میکنند صرفا باید برنده باشند؛ طرز فکری که راه به خشونت میبرد.
در واقع خشونت زمانی اتفاق میافتد که روابط انسانیِ همدلانه و دوطرفه به رابطهای یک طرفه توام با حس برتریجویی و تعصبات فردی و گروهی تبدیل میشود. خشونت صورتهای مختلفی دارد؛ خشونت کلامی که نفی دیگری با استفاده از ابزار زبان است، خشونت فیزیکی که شامل زدوخورد و مجروح کردن و یا حتی در اشکال افراطی محو دیگری است و در نهایت خشونت نشانهای یا نمادین که جنگ همه علیه همه است، آن هم با بهکارگیری نشانههایی چون لباس پوشیدن، ماشین، خانه، موقعیت اجتماعی، شغل و مصرف که با ارسال سیگنالهایی مبتنی بر تمایز با دیگری و طرد او، قدرت بازدارندگی ارتباطی و طرد و نفی دیگری را دارد.
از ویروس ذهنی صحبت میکنید که مسبب خشونت در جامعه است؛ حال مسئله اینجاست که ویروس ذهنی خشونت خود از کجا نشات میگیرد؟
فرهنگپذیری، انتقال ذهنیتها و تداوم ساختارها. خشونت ناشی از یادگیری اجتماعی است. همه ما از طریق ساختارهای زبانی و فرهنگی و دیگری تعمیم یافته میآموزیم که خشن باشیم. عنصر خشونت حتی در زبان هم خودنمایی میکند و در فرایند یادگیری زبان به کودک منتقل میشود. کودک در وهله اول آموزشهای زبانی و فرهنگی را در محیط خانواده فرامیگیرد که البته این آموزشها هم ریشه در ساختارهای اجتماعی دارد و هم عملکرد سلیقهای پدر و مادر.
در جریان جامعهپذیری، قبیلهگرایی خانوادگی و خودبرتریبینی شخصی، قومی، دینی و حتی ملی به کودک منتقل میشود. در گام بعدی مدارس ما هم منتقلکننده خشونت به دانشآموزان هستند. مدارس بر اساس نظام طبقهبندی شده برخی گروههای اجتماعی را طرد میکنند و این خود نوعی اعمال خشونت است و در روح و روان کودک تاثیرات زیادی میگذارد. این خشونت نمادین باعث میشود دانشآموز برای دفاع از خود به خشونت کلامی، فیزیکی و نمادین سوق پیدا کند.
علاوه بر این، برنامه پنهان درسی در مدارس هم خشونت را بازتولید و تثبیت میکند. در واقع الگوی رقابتی آموزش این ذهنیت را در کودکان ایجاد میکند که دائما باید در رقابت با دیگری پیروز میدان باشند و دیگران نه دوست و همراه او بلکه رقیبش هستند.
برنامه درسی آشکار و محتویات کتابهای درسی هم از طریق زبان طرد و خشونت را به دانشآموزان میآموزند. در واقع جای خالی برنامه درسی آشکاری که مبتنی بر تفاهم قومی، دینی، ملی و زبانی و خویشتنداری فرهنگی باشد، در نظام آموزش و پرورش ایران خالی است.
برای مثال برگزاری برنامههایی چون آتش زدن عروسک باربی در یک مدرسه یعنی آتشی کردن یک رابطه و طرد مطلق دیگری. اولیای مدرسه بهجای بهکارگیری این شیوه آموزشی میتوانند در تعاملی سازنده و استدلالی با دانشآموزان مطرح کنند که چرا عروسک باربی خوب نیست. متاسفانه تعداد مدارسی که به شیوههای مختلف و در مناسبتهای گوناگون خشونت را آموزش میدهند و ترویج میکنند، کم نیستند.
بعد از خانواده و مدرسه نوبت رسانه است که نقشی محوری در انتقال خشونت دارد. رسالت رسانه در وهله اول گسترش زندگی مدنی در میان گروههای متفاوت جامعه است و باید تنوع اجتماعی را بازنمایی، بازسازی و حفظ کند، اما رسانههای رسمی کشور ما عموما تک تصویری هستند.
خشونت کلامی راه خود را به برنامههای مختلف تلویزیون و حتی اخبار هم باز کرده و در واقع رسانه نتوانسته است نقش خود را در گسترش رواداری فرهنگی به درسی ایفا کند و به همین دلیل خود به ابزاری برای توسعه خشونت بدل شده است.
با این اوصاف برای مقابله با سیل خشونت در جامعه که در بسیاری از نهادهای مهم اجتماعی هم ریشه دوانده، چه باید کرد؟
نمیتوان کودکان را در شرایط استریل نگه داشت و آنها را از دیدن، شنیدن، بازی کردن و دمخور بودن با دیگران دور نگه داشت با این فرض که مبادا فحش یا ناسزایی یاد بگیرند و با دیگری گلاویز شوند؛ بلکه راهکار اصلی آموزش است. باید روی نهادهای فرهنگی جامعه کار کرد و مهارتهای ارتباطی را از طریق نهاد مدرسه به کودکان آموخت.
لازم است بدآموزیهای ساختاری نظام آموزش و پرورش و برنامه درسی آشکار و پنهان را مرتفع کنیم تا بهجای نظام قشربندی آموزشی و فرهنگ رقابتجویانه در مدارس، تعامل و همدلی برقرار شود. آموزش جمعی، مشارکتی و تعاونی باید جایگزین آموزش از بالا به پایین شود تا کودکان نیز در فرایند آموزش مشارکت داشته باشند.
وقتی یک معلم در کلاس متکلم وحده باشد و ۳۰ دانشآموز مجزا هم هر یک ساز خود را بزنند، تعامل و همدلی برقرار نمیشود. بنابراین مدرسه باید این هنر را داشته باشد که تفرد را با تجمع و جنبههای فردی را با جنبههای جمعی و فرهنگی ترکیب کند و رواداری فرهنگی را گسترش بدهد. پیشنهاد من برای مهار سیل خشونت در جامعه، اصلاح اخلاقیات اجتماعی و توجه به ساختارهای پنهان اجتماعی است که سیل ویرانگر خشونت را هدایت میکند.