III INFANTILE SEXUALITY (Freud, 1905)
غفلت از فاکتور نوزادی
مترجم: نادیا صبوری
یکی از ویژگیهای دیدگاه رایج در مورد غریزه جنسی این است که در دوران کودکی وجود ندارد و تنها در دورهای از زندگی که به عنوان بلوغ توصیف میشود، بیدار میشود. با این حال این صرفا یک خطای ساده نیست، بلکه پیامدهای سنگینی را به همراه داشته است، زیرا عمدتا مرهون ناآگاهی کنونی خود از شرایط اساسی زندگی جنسی هستیم. مطالعه کامل تظاهرات جنسی دوران کودکی احتمالا ویژگیهای اساسی غریزه جنسی را آشکار میکند و مسیر رشد آن و اینکه چگونه از منابع مختلف در کنار هم قرار میگیرد را به ما نشان میدهد.
قابل ملاحظه است نویسندگانی که به تبیین ویژگیها و واکنشهای بزرگسالان میپردازند، توجه بسیار بیشتری به دوران اولیه زندگی اجداد فرد دارند – یعنی تأثیر بسیار بیشتری به وراثت نسبت دادهاند – نسبت به دوره اولیه دیگری، که در طول زندگی خود فرد قرار دارد – یعنی به دوران کودکی. مطمئناً میتوان تصور کرد که تأثیر این دوره اخیر آسانتر قابل درک است و میتوان ادعا کرد که قبل از تأثیر وراثت مورد توجه قرار میگیرد. درست است که در ادبیات سوژه، گاهی به اظهاراتی در مورد فعالیت جنسی زودرس در بچههای کوچک برمیخوریم – نعوظ، خودارضایی و حتی فعالیتهایی شبیه به مقاربت. اما اینها همیشه فقط به عنوان رویدادهای استثنایی، مواردی عجیب و غریب یا نمونههای هولناکی از تباهی (فساد) زودرس ذکر میشوند. تا جایی که من میدانم، هیچ نویسندهای به وضوح وجود همیشگی غریزه جنسی در دوران کودکی را تشخیص نداده است. و در نوشتههایی که در مورد رشد کودکان بسیار زیاد است، فصل «رشد جنسی» به طور معمول حذف شده است.
[پاورقی اضافه شده در 1915:] همچنین تا زمانی که نقش بازی در دوران کودکی ارزیابی نشده باشد، نمیتوان نقش وراثت را به درستی تخمین زد.ادعای مطرح شده در متن آن زمان من را تحت تاثیر قرار داد زیرا چنان جسورانه است که وظیفه آزمایش اعتبار آن را با نگاهی دوباره به ادبیات آن بر عهده گرفتهام. نتیجه آن این است که اجازه دادهام بیانیهام بدون تغییر باقی بماند. بررسی علمی هر دو پدیده جسمی و روانی ساحت جنسی در دوران کودکی هنوز در ابتداییترین مراحل خود است. یکی از نویسندگان، بل (1902، 327)، اظهار میکند: «هیچ دانشمندی را نمیشناسم که تحلیل دقیقی از احساسات، آنگونه که در نوجوانان مشاهده میشود ارائه کرده باشد.» تظاهرات جنسی جسمانی مرتبط با دوران قبل از بلوغ، تنها در ارتباط با پدیدههایی منحط و به عنوان نشانههای انحطاط و فساد، توجهها را به خود جلب کرده است. در هیچ یک از گزارشهایی که از روانشناسی این دوره از زندگی خواندهام، فصلی در مورد زندگی شهوانی کودکان وجود ندارد؛ و این در مورد آثار شناخته شده پریر، بالدوین (1898)، پرز (1886)، استرومپل (1899)، گروس (1904)، هلر (1904)، سالی (1895) و دیگران صدق میکند. ما در این زمینه میتوانیم واضحترین برداشت را از وضعیت امروز از مجله Die Kinderfehler از سال 1896 به بعد به دست آوریم. با این وجود، این اعتقادی ثابت شده برای ما است که وجود عشق در دوران کودکی نیازی به کشف ندارد. پرز (1886، 272 به بعد) به نفع وجود آن استدلال میکند. گروس (1899، 326) به عنوان یک واقعیت کلی شناخته شده اشاره میکند که «برخی از کودکان در سنین بسیار پایین به تکانههای جنسی خود دسترسی دارند و تمایل به تماس با جنس مخالف را احساس میکنند». اولین نمونه از ظهور «عشق جنسی» که توسط بل (1902، 330) ثبت شده است، مربوط به کودکی در اواسط سال سوم زندگی است. به علاوه در این مورد، هاولاک الی (1913, Appendix B) را مقایسه کنید.
[افزوده شده در 1910:] از زمان ظهور کار جامع استنلی هال (1904)، دیگر نیازی به ادامه قضاوت در رابطه با ادبیات جنسی کودکانه نیست. کتاب اخیر مول (1909) هم نیازی به چنین اصلاحی ندارد. از سوی دیگر، Bleuler 1908)) را ببینید. [افزوده شده در 1915:] از زمان نگارش این مطلب، کتابی از هاگ هلموت (1913) عامل جنسی نادیده گرفته شده را کاملاً در نظر گرفته است.به نظر من دلیل این غفلت عجیب را تا حدی باید در ملاحظات ادب و نزاکت جستجو کرد که نویسندگان در نتیجه تربیت خود از آن تبعیت میکنند و تا حدی در یک پدیده روانشناختی که خودشان تا به حال از توضیح آن طفره رفتهاند. چیزی که در ذهن من است فراموشی عجیبی است که اکثر مردم، هرچند به معنی همه مردم، ابتداییترین زمان کودکی خود را تا سال ششم یا هشتم پنهان میکنند. تا به حال به ذهن ما خطور نکرده بود که از واقعیت این فراموشی تعجب کنیم، اگرچه ممکن بود زمینه خوبی برای این کار داشته باشیم. زیرا از دیگران میآموزیم که در طول این سالها که چیزی جز چند خاطره نامفهوم و تکه تکه در حافظه خود باقی نگذاشتهایم، به گونهای فعالانه به تأثیرات واکنش نشان دادهایم طوری که میتوانیم درد و شادی را به شیوهای انسانی بیان کنیم، ما شواهدی از عشق، حسادت و سایر احساسات پرشور ابراز کردیم که در آن زمان شدیدا تحت تأثیر آن قرار گرفتیم، و حتی اظهاراتی را بیان کردیم که از سوی بزرگسالان به عنوان شواهد خوبی برای داشتن بینش و آغاز توانایی ما برای قضاوت تلقی میشد. و با همه این موارد وقتی بزرگ شدیم دانشی در مورد خودمان نداریم! چرا حافظه ما باید تا این حد از دیگر فعالیتهای ذهنمان عقب بماند؟ برعکس، دلیل خوبی داریم که باور کنیم هیچ دورهای وجود ندارد که ظرفیت دریافت و بازتولید تأثیرات، به ویژه از سالهای کودکی بیشتر باشد.¹
¹ من سعی کردهام یکی از مشکلات مربوط به اولین خاطرات دوران کودکی را در مقالهای در مورد “خاطرات صفحه” (1899a) حل کنم. [افزوده شده در 1924:] همچنین به فصل چهارم آسیبشناسی روانی زندگی روزمره من (1901b) مراجعه کنید.
از سوی دیگر باید فرض کنیم یا با بررسی روانشناختی افراد دیگر میتوانیم خود را متقاعد کنیم که همان برداشتهایی که فراموش کردهایم، عمیقترین آثار را در ذهن ما به جا گذاشته و تأثیر تعیینکنندهای بر کل رشد بعدی ما داشته است. بنابراین نمیتوان تأثیرات واقعی دوران کودکی را مورد تردید قرار داد بلکه یک فراموشی مشابه آنچه روانرنجورها در رابطه با رویدادهای بعدی از خود بروز میدهند اتفاق میافتد که جوهر آن عبارت است از پنهان کردن ساده این تأثیرات از آگاهی، یعنی سرکوب آنها. اما چه نیروهایی باعث سرکوب این تأثیرات دوران کودکی میشوند؟ فکر میکنم هر کسی که میتوانست این معما را حل کند، فراموشی هیستریک را نیز توضیح میداد.
در همین حال، نباید از ملاحظه این نکته غافل شد که وجود فراموشی نوزادی مقایسه جدیدی را بین حالات روانی کودکان و روانرنجورها فراهم میکند. ما قبلا در فرمولی که به آن رسیده بودیم به نکته دیگری مانند این برخورد کردهایم که نشان میدهد تمایلات جنسی روانرنجورها در مرحله کودکی باقی مانده یا به آن ارجاع داده شده است. آیا با همه اینها، ممکن است فراموشی دوران نوزادی نیز با انگیزههای جنسی دوران کودکی مرتبط باشد؟
علاوه بر این، ارتباط بین فراموشی نوزادی و هیستریک بیش از یک بازی صرف با کلمات است. فراموشی هیستریک که به امر سرکوب رخ میدهد، تنها با این واقعیت قابل توضیح است که سوژه در حال حاضر دارای مخزنی از ردپای حافظه است که از دسترسی خودآگاه خارج شدهاند و اکنون توسط یک پیوند تداعیگر، در حال جذب مواردی هستند که نیروهای سرکوبگر در تلاش برای دور نگه داشتن آنها از حیطه آگاهیاند.¹ شاید بتوان گفت بدون فراموشی نوزادی فراموشی هیستریک وجود نخواهد داشت.
بنابراین معتقدم فراموشی نوزادی که دوران کودکی هر فرد را به چیزی شبیه به دوران ماقبل تاریخ تبدیل میکند و آغاز زندگی جنسیاش را از او پنهان میکند، مسئول این واقعیت است که به طور کلی هیچ اهمیتی به دوران کودکی در رشد زندگی جنسی داده نمیشود. شکافهای موجود در دانش ما که از این طریق به وجود آمده، نمیتواند فقط از طریق یک ناظر پر شود. همانطور که قبلا در سال 1896 بر اهمیت سالهای کودکی به عنوان منشاء برخی از پدیدههای مهم مرتبط با زندگی جنسی اصرار داشتم، از آن زمان تاکنون هرگز از تأکید بر نقشی که عامل نوزادی در جنسیت ایفا میکند دست برنداشتم.
¹ [پاورقی اضافه شده در 1915:] مکانیسم سرکوب را نمیتوان فهمید مگر اینکه همزمان به این دو فرآیند توجه شود. میتوان آنها را با روشی که توریستها، بالای هرم بزرگ مصر را با هل دادن از یک جهت و کشیدن از جهت دیگر هدایت میکنند مقایسه کرد.
گزارشهای بسیار مکرر از آنچه که به عنوان تکانههای جنسی نامنظم و استثنایی در دوران کودکی توصیف میشود و نیز کشف آنچه که تا به حال خاطرات ناخودآگاه دوران کودکی در روانرنجورها بوده است، به ما امکان میدهد تا رویدادهای جنسی آن دوره را به گونهای از این شکل ترسیم کنیم.¹
به نظر میرسد شکی نیست که میکروارگانیسمهای تکانههای جنسی از قبل در نوزاد تازه متولد شده وجود دارند و این تکانهها برای مدتی به رشد خود ادامه میدهند، اما پس از آن فرآیند پیشرونده سرکوب بر آنها غلبه میکند. این به نوبه خود توسط پیشرفت های دوره ای در رشد جنسی قطع می شود یا ممکن است توسط ویژگی های فردی متوقف شود. هیچ چیز به طور قطعی در مورد منظم بودن و تناوب این سیر نوسانی توسعه مشخص نیست. با این حال، به نظر میرسد که زندگی جنسی کودکان معمولاً به شکلی ظاهر میشود که در حدود سال سوم یا چهارم زندگی قابل مشاهده است.²
¹ ما میتوانیم از دومین منبع این محتوا استفاده کنیم. از آنجایی که انتظار داریم سالهای اولیه کودکانی که بعدا روانرنجور میشوند، اساسا از این نظر با سالهای اولیه کودکانی که قرار است به بزرگسالان عادی تبدیل شوند، تفاوت نداشته باشد، موجه است [افزوده شده در 1915:] اما فقط در شدت و وضوح پدیدههای درگیر.
² در کشف بایر (1902) که معمولا اندامهای جنسی داخلی (یعنی رحم) در کودکان تازه متولد شده از افراد سنین بالا بزرگتر هستند، یک تشبیه تشریحی قابل قبول وجود دارد که من معتقدم سیر رشد عملکرد جنسی نوزادان است. با این حال مشخص نیست که ما باید چه دیدگاهی در مورد این دگرگونی که پس از تولد اتفاق میافتد داشته باشیم (که توسط هالبان نشان داده شده که در سایر بخشهای دستگاه تناسلی نیز کاربرد دارد). طبق نظر هالبان (1904) فرآیند دگرگونی پس از چند هفته زندگی خارج از رحمی به پایان میرسد. [افزوده شده در 1920:] آن دسته از مراجعی که بخش بینابینی غده جنسی را به عنوان اندامی که جنسیت را تعیین میکند در نظر میگیرند، از طریق تحقیقات آناتومیکی به سمت صحبت از تمایلات جنسی نوزادان و دوره تاخیر جنسی هدایت شدهاند. من بخشی از کتاب Lipschütz (1919، 168) را نقل میکنم در ص. 1473 n.: «به نظر من در اوایل زندگی درونرحمی، اگر بگوییم رسش ویژگیهای جنسی که در دوران بلوغ انجام میشود، فقط به دلیل شتاب زیادی است که در میانه فرآیندهایی که خیلی زودتر شروع شدهاند رخ میدهد، عدالت بیشتری درمورد واقعیتها رعایت خواهیم کرد.» آنچه که تاکنون به طور خلاصه به عنوان بلوغ توصیف شده است احتمالا تنها مرحله دوم بلوغ است که تقریبا در اواسط دهه دوم زندگی رخ میدهد. دوران کودکی، از بدو تولد تا آغاز دومین مرحله اصلی را میتوان به عنوان «مرحله میانی بلوغ» توصیف کرد (همان، 170). توجه به این همزمانی بین یافتههای تشریحی و مشاهدات روانشناختی در بررسی فرانسزی (1920) جلب شد. این توافق تنها با این واقعیت خدشهدار می شود که «نخستین اوج» در رشد اندام جنسی در اوایل دوره درونرحمی رخ میدهد، درحالیکه شکوفایی اولیه زندگی جنسی نوزادان باید به سالهای سوم و چهارم زندگی نسبت داده شود. البته نیازی نیست انتظار داشته باشیم که رشد آناتومیک و رشد روانی دقیقا همزمان باشند. تحقیقات مورد بحث در مورد غدد جنسی انسان انجام شده است. از آنجایی که یک دوره نهفته به معنای روانشناختی آن در حیوانات رخ نمیدهد، بسیار جالب است که بدانیم آیا یافتههای آناتومیکی که این نویسندگان را به سمتی هدایت کرده که وقوع دو اوج را در رشد جنسی در نظر بگیرند، در حیوانات رده بالاتر نیز قابل اثبات است یا خیر.
شبکه های اجتماعی مرکز روانشناختی رهیاب: کانال تلگرام مرکز مشاوره رهیاب – صفحه اینستاگرام مرکز مشاوره رهیاب