لاله میگوید: «من و همسرم بچه نمیخواهیم و قصد بچهدار شدن نداریم.» وقتی از او میپرسم که آیا نگران تنهاییاش در دوران پیری نیست، میگوید: «چرا نگرانم، اما وقتی به آمادگی خودم و همسرم نگاه میکنم، میبینم اگر بچهدار شوم، زندگی سه نفر را خراب کردهام، خودم، همسرم و فرزندمان. از طرفی، فرزندان امروزی خیلی هم به درد دوران پیری ما نمیخورند؛ همه سر زندگی خودشان هستند و این پدر و مادرها هستند که تا آخر باید از فرزندانشان حمایت کنند.»
اما این «آمادگی برای بچهدار شدن» چیست و وقتی زوجی میگویند برای بچهدار شدن آماده نیستند، منظورشان چیست؟ دکتر نوفرستی، روانشناس و مدرس دانشگاه، در این باره میگوید: «اینکه والدین امروزی برای بچه دار شدن دنبال آمادگیاند بد نیست، حتی ضروری هم به نظر میرسد. آمادگی از لحاظ جسمی، روحی، اقتصادی و… برای بچهدار شدن لازم است. اما این ترس زوجهای امروزی یا شاید بیعلاقه بودن آنها به بچهدار شدن از چند مورد نشأت میگیرد. اول اینکه دیگر منبع اطلاعاتی زوجها فقط والدینشان نیست که مثل آنها عمل کنند و زود بچهدار شوند، بلکه امروز منابع اطلاعاتی گوناگونی در اختیار افراد است و به همین دلیل، ترجیح میدهند هر کاری را با تحقیق انجام دهند. دومین مورد این است که حدود ۲۰ سالی است در کشور ما شعار «فرزند کمتر، زندگی بهتر» داده میشود و از بین رفتن تأثیر این شعار بر ذهن انسانها سالها زمان میبرد.»
تأثیر مشکلات مالی
نوفرستی درباره تأثیر مسائل اقتصادی بر میل زوجین به فرزندآوری نیز میگوید: «اکنون مشکلات اقتصادی و نیازهای فرزند از دغدغههای جدی والدین است. این شرایط با گذشته خیلی متفاوت است. بچههای امروزی نیازهای خاص خودشان را دارند. در گذشته، فرزندان نیروی کار و نیروی کمکی برای خانواده محسوب میشدند، اما امروز والدین هستند که باید فرزندانشان را حداقل تا سنین جوانی از همه لحاظ حمایت کنند و این موارد تصمیمگیری برای بچهدار شدن را سخت میکند و به تعویق میاندازد.»
این روانشناس البته معتقد است که نیاز والدین در دوران میانسالی و پیری فقط حمایت جسمی و مالی نیست، بلکه انسان در دوران میانسالی و پیری نیازی روانی به زایندگی و پرورش نسل بعدی دارد، اما بیفرزندی مانعی برای رفع این نیاز است.
عشق یا بچه؟
بعضی زوجها هم هستند که بچه میخواهند، اما به دلایلی قادر به بچهدار شدن نیستند، مانند مریم و محمد که دخترخاله و پسرخاله هستند و وقتی برای ازدواج آزمایش دادند، متوجه شدند که هیچگاه نمیتوانند بچه سالمی داشته باشند و باید بین ازدواج با هم و بچهدار شدن یکی را انتخاب کنند. از مریم که حالا چهار سال از ازدواجش میگذرد میپرسم که چطور توانست چنین تصمیمی بگیرد. میگوید: «خیلی فکر کردم و دیدم نمیتوانم از ازدواج با محمد صرف نظر کنم. همدیگر را دوست داشتیم و نمیتوانستیم به خاطر بچه از عشقمان بگذریم. اگر به چهار سال پیش برگردم، باز همین تصمیم را میگیرم.»
محمد هم درباره این تصمیم و عواقبش میگوید: «نمیتوانم بگویم که این تصمیم هیچ عواقبی ندارد. به هر حال، ما هیچوقت پدر و مادر کسی نمیشویم. ما تصمیم بزرگی گرفتیم و خانوادههایمان وقتی دیدند که همدیگر را دوست داریم، به تصمیممان احترام گذاشتند و خودمان نیز پای این تصمیم ایستادیم.»
نوفرستی درباره عواقب کوتاهمدت و بلندمدت چنین تصمیمی بر زندگی زناشویی میگوید: «این افراد به دلیل علاقهای که به هم دارند نمیتوانند عشق خود را فدای بچهدار شدن کنند و ما نیز نمیتوانیم با تصمیم آنها مخالفت کنیم. اما نکته مهم این است که این افراد باید با فکر و تحقیق تصمیم بگیرند و مسئولیت تصمیمشان را بپذیرند، در غیر این صورت، در آینده دچار مشکل میشوند و از تصمیم خود پشیمان خواهند شد.»
این روانشناس معتقد است که بهترین راهکار برای این افراد این است که نظر کسانی را که قبلاً چنین تصمیمی گرفتهاند جویا شوند و سختیهای این تصمیم را بررسی کنند.
وقتی چارهای نیست!
سمیه و رضا ۲۰ سال است که ازدواج کردهاند، اما بر خلاف میلشان بچهدار نمیشوند. سمیه میگوید: «من با این واقعیت کنار آمدهام و زندگی خود را بدون بچه ساختهام و به داشتن بچه فکر نمیکنم.» با وجود این قاطعیت سمیه، کمی عجیب است که زنی بتواند احساس مادری را در خود بکشد. سمیه در این باره میگوید: «من احساس مادری را در خود نکشتهام، بلکه آن را صرف بچههای خواهر و برادرانم میکنم و آنها را مثل بچههای خودم دوست دارم. من فقط با واقعیت زندگی خود کنار آمدهام.»
رضا ساکتتر از سمیه است. از او میپرسم که چطور این واقعیت را پذیرفته است. میگوید: «من و سمیه زندگی خوبی داریم. درست است که جای بچه در این زندگی خالی است، اما سعی کردهایم با بقیه چیزها، مثل رابطه خوبمان با یکدیگر، آن را تا حدی جبران کنیم. زندگی ما آنقدر خوب هست که به خاطر بچه آن را به هم نزنیم.»
نظر نوفرستی در مورد زوجهای نابارور قطعی این است که شرایط این زوج ها به دلیل اینکه بیفرزندی انتخاب خودشان نیست و تحمیلی از بیرون بر زندگی آنهاست سختتر است؛ موضوع این است که در گذشته هدف ازدواج فقط ادامه نسل بود، اما امروز بچهدار شدن هدف ازدواج نیست.
این روانشناس ادامه میدهد: «این شرایط در زوجهای مختلف میتواند تأثیرات متفاوتی بگذارد، مثلاً اگر زوجی روابط خوبی با یکدیگر دارند و مشکلات دیگری از جمله مشکلات با خانوادهها، مسائل اقتصادی و… نداشته باشند، میتوانند بیفرزندی را بهتر تحمل کنند تا زوجی که مثلاً رابطه خوبی هم با یکدیگر ندارند.
این زوجها در اولین قدم باید شرایط خود را بپذیرند و بعد باید دنبال یک راهحل برای پر کردن این شکاف در زندگی خود باشند، مثلاً عدهای شغلی را انتخاب میکنند که با بچهها در ارتباط باشد، چرا که حس زایندگی و پرورش نسل بعدی لزوماً نباید در مورد فرزند بیولوژیکی خود ما باشد، بلکه شغلهایی مثل معلمی نیز میتوانند این حس را ارضا کنند.»