نویسنده: دکتر نادیا صبوری
ECF (École de la Cause Freudienne)، یک مدرسه مهم روانکاوی است که با هدف آموزش روانکاوی در سال 1981 تأسیس شد.
این مدرسه به عنوان پاسخی به شکافهای آموزش روانکاوی و در پی آموزههای ژک لکان، به ویژه در راستای عملکرد بالینی شکل گرفت. ژک آلن میلر و سایر اعضای انجمن نیز به شعار «بازگشت به فروید» لکان وفادار ماندند و میلر تلاش بسیاری کرد تا نشان دهد از طریق کار بالینی میتوان روانکاوی را ساختارمند کرد.
بازگشت به فروید، شعار کلیدی نظریه لکانی است که نشاندهنده تعامل مجدد با مفاهیم و تکنیکهای فرویدی در پرتو عملکرد روانکاوی معاصر است.
کلینیک و دانش روانکاوی
این تصور که دانش روانکاوی فرض یا مفروض است، پویایی منحصر به فرد رابطه درمانی را برجسته میکند و این ایده که دانشی صرفا تجربی است را به چالش میکشد، در عوض نشان میدهد که میتوان آن را از طریق کار بالینی به شکل ساختاریافته بیان کرد و انتقال داد.
«کلینیک» در روانکاوی از طریق طبقهبندیهای سفت و سخت و از پیش تعیین شده یا طبقهبندیهای پزشکی استاندارد قابل درک نیست بلکه به عنوان یک کلینیک «زنده» توصیف میشود که از رویارویی با بیمار پدید میآید و عمیقا ریشه در «انتقال» دارد – جایی که عناصر ناخودآگاه روان بیمار در رابطه با روانکاو پدیدار میشوند.
استفاده از کلمه کلینیک از قرن هفدهم رایج شد به این معنا که پزشک حرفه خود را در کنار تخت بیمار انجام میدهد و واحد بالینی در اینجا فرد بیمار روی تخت است. تمرکز پزشک برای کار بالینی روی «علامت/sign» است که بر اساس فرهنگ لغت لیتره (1538)، به عنوان یک «پدیده محسوس یا قابل مشاهده و مرتبط با حالتی که امکان تشخیص را میدهد» تعریف میشود.
اما سمپتوم که از کلمه یونانی sum-toma، برگرفته شده به معنای «افتادن با» و به طور دقیقتر، «تصادف» است و «نتیجهای است که ذهن از علائم مشاهده شده میگیرد». بنابراین، سمپتوم متعلق به شخص بیمار است – خواه آن را درک کند یا نه، خواه از آن آگاه باشد یا نه. اما علامت متعلق به پزشکی است: پزشک روی علائم کار میکند، نه سمپتوم.
هر فردی سه مرحله را طی میکند تا سرانجام به روانکاو مراجعه کند:
مرحله اول: شناسایی علائم
فرد در زندگی خود نشانهها یا علائمی را در قالب دردهای بدنی یا چالشهای روزمره در روابط، شغل یا اهداف زندگیاش تجربه میکند. این نشانهها ریشه در واقعیت بیمار دارند و اغلب از طریق رفتارهای وسواسی یا روایتهای هیستریک بیان میشوند.
مرحله دوم: ظهور علائم به صورت جدی
این مرحله نشان دهنده تغییر قابل توجهی است که در آن علامت، روال معمول زندگی بیمار را مختل میکند و اهمیت آن به عنوان یک پدیده واقعی در زندگی فرد آشکار میشود. حالا این سمپتوم به عنوان یک کاتالیزور برای کاوش عمیقتر در یک کلینیک روانکاوی عمل میکند.
مرحله سوم: تقاضا برای روانکاوی
فرد تقاضای روانکاوی را بیان میکند و سمپتوم را به یک پیام ارتباطی تبدیل میکند. این مرحله نشان دهنده گذار از یک مبارزه شخصی به کاوش مشارکتی معنا با روانکاو است که سرانجام به آنچه که ژک آلن میلر آن را «نوروز انتقال» نامید، منتهی میشود.
مراجعه کنندگان به یک روانکاو، اغلب قبل از شروع پروسه روانکاوی، یک درک اولیه و ذهنی از سمپتوم خود دارند. این درک ذهنی برای روانکاو بسیار مهم است، زیرا از این طریق بینشهایی در مورد دیدگاه فرد به دست میآورد که آغاز این سفر را تسهیل میکند.
در روانکاوی مهم است که مراجعه کننده ذات موقعیت روانکاو را تشخیص دهد و به رسمیت بشناسد. درواقع روانکاوی برای نااهلان نیست و وجود «رابطه انتقالی» ذات درمان روانکاوی است که از همان لحظات اولیه تصمیم به روانکاوی ایجاد شده و ظهور مییابد. مفهوم «رابطه انتقالی» نشان میدهد که بیمار با باور به اینکه روانکاو دارای دانشی است که میتواند به کشف ریشه سمپتومهای او کمک کند، اقدام به شروع درمان کرده است.
هر رابطه درمانیای یک تئوری روانکاوی است!
در نظریه روانکاوی فروید، id، ego و superego سه مولفه روان هر فرد هستند و هر یک نقش مشخصی در شکل دادن به رفتار و تجربه انسان ایفا میکنند. «اید» ابتداییترین بخش روان و مخزن ناخودآگاه و رانههای غریزی است که بر اساس اصل لذت عمل میکند و به دنبال ارضای فوری نیازها و خواستههای انسان است. از بدو تولد وجود دارد و غرایز و انگیزههای طبیعی ما را تجسم میبخشد. اید فاقد استدلال، اخلاق و توجه به هنجارهای اجتماعی است و در پی برآوردن امیال و خواستهها بدون توجه به واقعیت یا پیامدهای آن است. اما چرا فروید این نام را برای این بخش از روان انسان برگزید؟!
اید معادل “das Es” در زبان آلمانی است که ریشه لاتین دارد و به معنای «آن» است. فروید هوشمندانه این کلمه را برای نشان دادن بخش منحصربهفرد، غریزی و ناخودآگاه روان انتخاب کرد تا تأکید کند که این بخش، رفتار بدون خودآگاهی یا عقلانیت را هدایت میکند. درواقع هر فردی یک «آنی» دارد که متمایز و منحصر به فرد است. این آنِ او را عوامل مختلفی مثل ژنتیک، دوران جنینی و پیش از تولد، مساله تولد و محیط و فرهنگ خانواده و جامعهای که او در آن به دنیا آمده و همه عوامل تاثیرگذار در بدو حیات تعیین میکنند. از ابتدا، این آن است که هر سوژه را منحصر به فرد میکند و از این رو هر روانکاویای در کلینیک به یک تئوری جدید منتهی میشود. زیرا در تفکر لکانی، تاکید بر «سوژه ناخودآگاه» است و هر تحلیل، فرآیندی منحصر به فرد و دگرگون کننده است که تکینگی ساختار ناخودآگاه آنالیزان را آشکار میکند. به این معنا که ابعاد نمادین، خیالی و واقعی هر فرد به گونهای در هم تنیده میشود که نمیتوان آن را به طور جهانی برای همه تجویز کرد.
فرآیند روانکاوی به دنبال یک نتیجه از پیش تعریف شده، مانند کاهش علائم یا سازگاری با محیط نیست. در عوض، سفری است برای کاوش و درک رابطه خاص بیمار با زبان، میل و نظم نمادین. هر پروسه روانکاوی، چیز جدیدی را در مورد ساختارهای ناخودآگاه، کارکرد زبان و نحوه ساخت حقیقت ذهنی هر سوژه روشن میکند که نمیتوان آنها را تعمیم یا به یک فرمول تقلیل داد.
دانش روانکاوی دائما در حال تکامل است به این معنا که روانکاو و آنالیزان از طریق این پروسه، گفتمانی منحصر به فرد را به صورت مشترک ایجاد میکنند که به طور بالقوه بینشهای نظری جدیدی به وجود میآید زیرا مرزهای آنچه تاکنون در مورد میل، خیال، هویت و نظم نمادین شناخته شده است را جابجا میکند.
ایگو: واقعیت یا خیال؟!
رودولف لونشتاین یکی از روانکاوهای ژک لکان بود که نقش مهمی در شروع این حرفه و ورود رسمی او به جامعه روانکاوان داشت. لونشتاین که یک ایگوسایکولوژیست بود در انجمن بینالمللی روانکاوی (IPA) بسیار مورد توجه و احترام بود. رویکرد او، بر اهمیت نقش ایگو در مدیریت تعارض و انطباق با واقعیت تأکید میکرد و از تمرکز لکان بر ساختار زبان به مثابه ناخودآگاه، میل و نظم نمادین فاصله داشت.
همزمان که لکان مفهوم مرحله آینهای و فرآیند شکلگیری ایگو را مطرح میکرد، تاکید بیش از حد لونشتاین بر ایگو و لزوم انطباق آن با واقعیت، موجب آشکار شدن اختلافات اساسی بین این دو شد. زیرا لکان با تمرکز بر ناخودآگاه، تفسیری رادیکالتر از فروید و مکتبش ارائه داد. از نظر او ایگو به نظم خیالی گره خورده و نقش ایگو بیگانهکننده است زیرا حس کاذبی از خود ایجاد میکند، خیالی که مانع از دسترسی سوژه به حقیقت ناخودآگاه میشود. این اختلاف که درنهایت منجر به جدایی لکان ازIPA نیز شد فقط یک واگرایی شخصی نبود بلکه نمادی از نارضایتی او از جهتگیری نظریه روانکاوی در درون IPA بود. سرانجام لکان مسیرش را از حلقه لونشتاین و پیروانش جدا کرد.
کلینیک روانکاوی چگونه است؟
کلینیکی است که از طبقهبندیهای سفت و سخت روانپزشکی و DSMای پرهیز میکند چون این طبقهبندیها پویا و جامع نیستند و نمیتوانند شامل همه افراد شوند. نهایتا بعد از مدتی دستاوردهای خود را تجدید نظر میکنند و برخی علائم را تحت عنوان اختلال میآورند و برخی دیگر را حذف میکنند. این طبقهبندیها درواقع کل انسانها را چند دسته میکنند و به ناچار ذهنیت بیمار و آن علائمی که تجربه میکند را نادیده میگیرند. درنهایت ناگزیر باید آن چیزی که درون اتاق میشنود را ببرد داخل آن سیستم و برایش یک تکلیفی مشخص کند.
روانکاوی نگاه دیگری به سمپتوم دارد. کلینیک لکانی میگوید سمپتوم متعلق به بیمار است و ما نمیدانیم چیست. تنها چیزی که ما در مورد سمپتوم میدانیم این است که همواره با خودش ارضاء به همراه دارد یعنی این را میدانیم که اگر لذتبخش نباشد خودبخود از بین میرود و کارکردش را از دست خواهد داد. پس درواقع این خود سوژه است که در این مسیر دست به اکتشاف میزند و پیش میرود و بیمار به عنوان ابژه تحت قدرت پزشکی در نظر گرفته نمیشود.
کلینیک روانکاوی دیالکتیک و دموکراتیک است!
روانکاوی «دموکراتیک» در نظر گرفته میشود به این معنا که در برابر هنجارهای سلسله مراتبی، استانداردسازی، و ساختارهای اقتدار سفت و سخت مقاومت میکند. درعوض، بر تکینگی ذهنی، آزادی در تحلیل و توانمندسازی آنالیزان برای بازشناسی میلش و روشهایی که استقلال و برابری را تقویت میکند، تأکید میکند. همچنین به تجربه و میل منحصربهفرد سوژه وزن بیشتری میدهد و فضایی ایجاد میکند تا تحلیل را بر اساس نیازهای ذهنی خاص خود پیش ببرد به جای اینکه به یک مدل جهانی از سلامت روان یا نرمالیته پایبند باشد.
روانکاو به عنوان یک “Non-Master” به جای تحمیل تفسیر خود، کشف حقیقت سوژه را توسط خود سوژه تسهیل میکند. این بینش در تضاد با روشهای اقتدارگرایانه یا دستوری است که در آن تفاسیر روان قطعی در نظر گرفته میشود. و اگرچه آنالیزان روانکاو را سوژه مفروض دانش در نظر میگیرد، او خود از قرار گرفتن در این جایگاه اجتناب میکند.
کلینیک روانکاوی «دیالکتیک» است. لکان همواره بر نقش میل و عاملیت آنالیزان در طول تحلیل تأکید کرد و بر این باور بود که درنهایت کسی که ناخودآگاه خود را تفسیر میکند، خود آنالیزان است نه روانکاو. هدف او این بود که آنالیزان از طریق فرآیند تحلیل، بهجای تکیه بر قدرت روانکاو، خودمختاری به دست آورد و به درک خود از ناخودآگاه خود برسد تا به جای ابژه تحلیل روانکاو بودن، به «سوژه» میل خود تبدیل شود. در این مسیر روانکاوی بر اساس یک گفتگوی دیالکتیکی پیش خواهد رفت.
از طرفی، هنگامی که لکان مکتب خود را به نام École Freudienne de Paris تأسیس کرد، آن را به گونهای ساختار داد که گفتمان باز و تبادل فکری را تشویق میکرد و در برابر سیستمهای اعتبارسنجی سفت و سخت برای آموزش روانکاوان مقاومت کرد. این موضع دموکراتیک، فضای فراگیرتری را در آموزش روانکاوی ایجاد کرد و نخبهگرایی را که اغلب در آموزش روانکاوی یافت میشد به چالش کشید.
کلینیک روانکاوی رادیکال است!
جمله معروف «بازگشت به فروید» لکان در زمانه خودش جمله رادیکالی بود زیرا با روند غالب فضای آن روزها به ویژه روانشناسی ایگو، که در اواسط قرن بیستم غالب بود و بر «انطباق خود با واقعیت» متمرکز بود (چنین ایدهای اصل «ناخودآگاه» را به عنوان پایه علم روانکاوی وامینهد) مخالفت کرد. این تغییر لکان به رویکرد زبانی و ساختارگرایانه، تمرکز بیولوژیکی و سازگاریهای روانکاوی جریان اصلی را به چالش کشید. لکان با ایده وجود «شکاف» در سوژه و اینکه ایگو ذاتا تکه تکه و بدون هویت یکپارچه و پایدار است، با هیچ یک از مدلهای درمانی که هدفشان ارتقای انسجام ایگو و هویت من پایدار است، همساز نشد.
از بابتی موضع «نه_استاد» روانکاو در جلسه نیز رادیکال است، زیرا اقتدار و نقش دانای کل را که به طور سنتی به روانکاو اختصاص داده میشود رد میکند.
از طرفی دیگر روانکاوی نظمی جدا و متفاوت از سایر علوم است که با اینکه یک روانکاو کسی است که از سر اشتیاقش علوم را مطالعه میکند اما با آنها پیوند نمیخورد؛ یعنی زیر بار عناوینی مانند روانکاوی گروهی، روانکاوی خانواده، روانکاوی اجتماعی، روانکاوی سوسیالیستی، روانکاوی کمونیستی و سایر ایسمها نمیرود چراکه دیگر در آن صورت هرچیزی هست به جز روانکاوی!
تمرکز کلینیک روانکاوی بر میل و فقدان
لکان بر این نکته تأکید دارد که ذهنیت انسانی بر اساس یک کمبود بنیادین بنا شده است. در اندیشه لکانی، میل هرگز به طور کامل ارضا نمیشود، زیرا حول چیزی که دستیابی به آن غیرممکن است – یعنی «ابژه کوچک a» یا ابژه دست نیافتنی میل ساختار یافته است. این اندیشه، هر ایدهای از هماهنگی یا کامل بودن روان را رد میکند و از هدف دستیابی به یک حالت پایدار یا متعادل یا اصطلاحا «نرم» فاصله میگیرد.
مکتب لکان علاقهای به کمک به بیماران برای سازگاری خوب به معنای متعارف آن ندارد. درعوض، هدف آن کمک به آنها برای درک خواستههای منحصر به فرد خود و ساختارهای ناخودآگاهشان است.
شبکه های اجتماعی مرکز روانشناختی رهیاب: کانال تلگرام مرکز مشاوره رهیاب – صفحه اینستاگرام مرکز مشاوره رهیاب