کودکان خردسال و والدینشان
اگر اهمیت روانشناختی رابطه بین والدین و کودک را در نظر بگیریم، روابط متعدد و پیچیده بین روان، ایدهها و تصاویر درونی والدین از یک سو و شرایط تحولی برای نوزاد از سوی دیگر آشکار میشود.
اگر بخواهیم تحول روانشناختی شخصیت کودک را درک کنیم، باید توجه خود را بر رابطه بین والدین و کودک متمرکز کنیم. این نقطه نظر، اهمیت بسیار مهمی را هم برای دنیای واقعی و هم برای واقعیت درونی قائل میشود. هر کجا از واقعیت درونی صحبت میکنیم، مقصود واقعیتی روانشناختی است که در تصاویر و مفاهیم والدین در مورد خودشان و در مورد کودکشان نمایان میشود.
دو دنیای موازی وجود دارد؛ دنیای تعامل والد_کودک و دنیای ایدههای والدین در مورد کودک و خودشان به عنوان والدین. کودکی واقعی در آغوش مادر یا پدر قرار دارد و در همان لحظه، تصویر کودک، «کودک تجسمی» در تجربه مادر. یک مادر واقعی وجود دارد که کودک را بغل میکند و در آن واحد، تصویری درونی که او از خود به عنوان یک مادر دارد.
بنابراین، من وجود «تصاویر درونی» که «بازنمایی» نیز نامیده میشوند را بخشی ضروری و مهم از یک رابطه قلمداد میکنم. این تصاویر درونی که والدین از کودک خود میسازند ناگزیر، با تصویر ایجاد شده توسط یک مشاهدهگر خنثی فرق میکند، زیرا والدین امیدها و ترسها، خاطرات خود از دیگر اعضای خانواده و جنبههای تصویر خویشتن خود را نیز به همراه دارند.
در اینجا فرض من بر آن است که کودک نحوه تجربه کردن دنیا را به عنوان نوعی الگو، از طریق مادرش یا افراد دیگر درونی میکند و این کار نقطه آغاز تصویر او از خود و دنیا میشود.
یک بچه بیقرار در حال فریاد کشیدن که توجه والدیناش را تا سر حد ظرفیت جسمانی و روانشناختی آنها درگیر میکند، میتواند بهطور موقت به نظر والدین ناکام و ناامیدش که جانشان به لبشان رسیده، زشت و نفرتانگیز بیاید. تنها کمی بعد، همین بچه- راضی و شاد در حالی که با آرامش خوابیده- به نظر آنها فرشته کوچکی میآید که لطیفترین احساسات را نسبت به وی دارند.
از نحوه توصیف احساسات والدین نسبت به کودک خود مشخص میشود که همزمان عشق و نفرت، از خودگذشتگی فداکارانه و فاصله گرفتن، درماندگی و پرخاشگری، شادی و استیصال وجود دارد. نقش عالی فروید در این بود که نشان داد روابط انسانی همواره با دوسوگرایی مشخص میشود. هر چه یک رابطه نزدیکتر باشد، تضاد نیز میتواند شدیدتر باشد.
هدف رویکرد روانکاوانه، درک این تعاملات پیچیده، شناسایی معانی نهان در پس تناقضات و مغایرتهایی که آشکارا منطقی هستند و آشکار کردن آن برای افراد درگیر است.
دانستن اینکه مادر و پدری وجود ندارد که بتواند «گذشته اش را دور بریزد» و اینکه خودشان محصول تاریخچه زندگی خود هستند، باید به خوانندگان کمک کند تا در ارتباط با خودشان، نگرشی صبورانه و همدلانه اتخاذ کنند.
اساسا چگونه ممکن است در مورد تحول روانشناختی بچههای کوچک اظهار نظر کنیم؟ کودکان تخیل، تعارضات درونی و اشکال دفاعی خود را از طریق بازی ابراز میکنند، به نحوی که درک بازی بچهها اجازه دستیابی به دنیای درونی آنها را میدهد.
حرکت مسیر کشف روانکاوانه از روان به بدن است. گادینی(۱۹۹۸) با ارجاع به فروید اظهار می دارد که «ایگو، قبل از همه، چیزی جسمانی است». فروید همواره در نهایت از روان در ارتباط با جسم مینویسد. موقعیت روانشناختی خود را به نحوی کلنگرانه نمایان میکند، یعنی نه تنها اظهارات کلامی حائز اهمیت هستند بلکه زبان بدن نیز مهم است. بچهای که در غذا خوردن مشکل دارد، در حال ابراز آن است که چیزی خراب است. ممکن است بیماری یا نقصی جسمانی در کار باشد یا اگر هیچ چیز جسمانی یافت نشد ممکن است کودک در حال ابراز چیزی پیرامون مشکلی در رابطه با مادرش باشد.
در ارزیابی موقعیت عاطفی کودکان و تحول روانشناختی آنها عوامل بیرونی، تبیین روشنی به دست نمیدهند: کودکی که والدیناش خیلی زود طلاق گرفتهاند میتواند نسبت به کودکی که والدینش ازدواج موفقی نداشتهاند در شرایط عاطفی بهتری باشد، مثلا اگر پدر افسرده باشد یا مادر، حتی در خانه باشد ولی به لحاظ عاطفی غیر قابل دسترس باشد. به این دلیل مشاهده روانکاوانه شیر خوار در برگیرنده مشاهده دقیق و ادراک جزئیات در تعامل و کیفیت عاطفی رابطه است.
دیالوگ عاطفی میتواند شاخصی از کیفیت رابطه بین والدین و شیرخوار را در اختیار بگذارد.
بین کودکانی که ما رفتارشان را صراحتا «بهنجار» میدانیم، تفاوتهای زیادی است. این مسئله به ما یادآوری میکند که هر کودک شخصی منحصر به فرد و دارای شخصیت، رویکرد و زندگینامه خاص خود است که به نحوه تجربه جهان از دید او ساختار میدهد.
اگر والدین بتوانند کودک را در قالب فردی مجزا و منحصر به فرد ببینند،کسی که قرار است او را بشناسند یا کسی که میخواهند تواناییها، آرزوها و استعدادهای خاصاش را ترغیب کنند، آنگاه پایهای برای اعتماد به نفس و هماهنگی خوب ایجاد خواهند کرد. اگر محبت و مشوقهایی را در اختیار کودک بگذارند، اگر بتوانند از تحول کودک لذت ببرند، او نیز از اعمال خود لذت خواهد برد و به تواناییهای خود اعتماد پیدا خواهد کرد.
کودک بر مبنای یک رابطه عاطفی ایمن با والدین، نسبت به دنیا کنجکاو میشود و میخواهد دنیای اطراف خود را وارسی کند. جدایی و بازگشت مجدد امکان پذیر است زیرا احساس ایمنی و در اصل احساس مورد توجه بودن میکند. کودکان مطمئن به خود با دریافت تشویق میتوانند آزادانه بازی کنند و احساسات خود را نمایش دهند.
منبع: کودکان خردسال و والدین آنها
نویسنده گرتراود دیمویله
ترجمه آناهیتا گنجوی